انتخاب

در جریان معمولی امور، در معنای معمول کلمه، وقتی به انتخاب فکر می‌کنیم، به یک لیستی از گزینه‌ها فکر می‌کنیم. به یک مجموعه از جایگزین‌ها فکر می‌کنیم. وقتی به انتخاب فکر می‌کنیم، به بیش از یک چیز فکر می‌کنیم، یعنی به یک لیست برای انتخاب کردن فکر می‌کنیم. اگر بیش از یک چیز برای انتخاب کردن نباشد، یعنی اگر بیش از یک چیز در یک لیست برای انتخاب کردن وجود نداشته باشد، آنگاه می‌گوییم انتخابی وجود ندارد. اگر فقط یک چیز باشد، می‌گوییم انتخابی وجود ندارد. و اگر چیزی برای انتخاب کردن نباشد، ما فهمیده‌ایم که قطعاً انتخابی وجود ندارد. به ویژه در مورد آخر.

در جریان معمولی امور، در معنای معمول کلمه، این چگونگی نگرش ما به انتخاب است.

برای دریافت هدف این گفتگو، در نظر بگیرید که امکان داشتن یک انتخاب حتی زمانی که فقط یک چیز وجود دارد، وجود دارد. و اگر با این مقاله در این موضوع همراه باشید، آنگاه به شما قول می‌دهم که از امکان داشتن یک انتخاب زمانی که فقط یک گزینه وجود دارد، متوجه‌ی یک فهم نوین و پیشرفته خواهید شد که حتی زمانی که هیچ گزینه‌ای وجود ندارد، همچنان انتخابی وجود دارد.

کسی این موضوع را در مدرسه یا دانشگاه به شما آموزش نداده. آن‌ها این ایده غیرمتعارف و جسورانه را که حتی زمانی که فقط یک گزینه وجود دارد هم انتخابی وجود دارد، به شما آموزش ندادند. و قطعاً آن‌ها به شما آموزش ندادند که حتی زمانی که هیچ گزینه‌ای وجود ندارد، انتخابی وجود دارد. در واقع، هر چه گزینه‌ها کمتر باشند، انتخاب قدرتمندتری است. ما اینجا ادعا می‌کنم که انتخاب کردن زمانی که هیچ گزینه‌ای وجود ندارد، یک انتخاب بسیار، بسیار قدرتمند است.

انتخاب یک عمل زبانی است. در ظاهر، در جریان معمولی امور، در معنای معمولی واژه، زمانی که ما انتخاب می‌کنیم، بین اشیاء به طور آزادانه انتخاب می‌کنیم. منظور از اشیاء، جمع است. این تعریف معمولی انتخاب است. در مفهوم معمولی از آنچه که یک انتخاب است، باید بیش از یک چیز وجود داشته باشد. باید یک فهرست از اشیاء برای انتخاب وجود داشته باشد.

در این روش، که معمولاً بدون بررسی است، به نظر می‌رسد که انتخاب وابسته به اشیاء است. در این روش، که معمولاً بدون بررسی است، اگر اشیاء - به معنای جمع - برای انتخاب نباشند، پس انتخابی وجود ندارد. و در اینجا، زمانی که من می‌گویم “اشیاء”، منظورم حتماً “چیزها” نیست. در اینجا، زمانی که من می‌گویم “اشیاء”، منظورم اشیاء انتخاب است، یعنی آنچه را که ما انتخاب می‌کنیم. یک شیء، یعنی یک شیء انتخاب، ممکن است واقعاً یک چیز باشد (به عنوان مثال یک بستنی شکلاتی یا وانیلی) اما ممکن است همچنین یک سبک زندگی یا یک شیوه‌ی بودن باشد. من می‌توانم انتخاب کنم، به عنوان مثال، زندگی‌ام را تغییر دهم، یا می‌توانم انتخاب کنم که در آن بمانم و مسئولیت جنبه‌هایی از زندگی‌ام که دوست ندارم یا کار نمی‌کنند را به شرایطم بدهم. مطمئن باشید که گفتن اینکه انتخاب یک انتخاب آزاد بین اشیاء است، انتخاب را به موجودات فیزیکی محدود نمی‌کند.

در اینجا چیزی است که نیاز هست شما در نظر بگیرید: انتخاب وابسته به اشیاء نیست. شما به خاطر اشیاء انتخاب نمی‌کنید. شما انتخاب می‌کنید چون شما انتخاب می‌کنید.

معمولاً ما گزینه‌هایی داریم که از بین آن‌ها انتخاب کنیم. اما این یک الزام برای انتخاب نیست. داشتن گزینه‌هایی برای انتخاب کردن الزامی برای انتخاب شما نیست. فقط باعث می‌شود انتخاب اصیل قابل قبول باشد. انتخاب اصیل، انتخاب کردن به خاطر انتخاب است - مرتبط با اما مستقل از آنچه که شما انتخاب می‌کنید. تا زمانی که شما انتخاب اصیل را به عنوان انتخاب کردن به خاطر انتخاب، مرتبط با اما مستقل از آنچه که انتخاب می‌کنید، تشخیص ندهید، قابل قبول‌تر است که انتخاب را زمانی در نظر بگیرید که گزینه‌هایی - به معنای جمع - برای انتخاب کردن دارید.

اما شما نیازی به گزینه‌هایی برای انتخاب کردن ندارید تا بتوانید انتخاب کنید. شما همیشه گزینه‌ای دارید - حتی زمانی که گزینه‌هایی ندارید، حتی زمانی که فقط یکی برای انتخاب دارید … و … حتی و به ویژه زمانی که هیچ چیزی برای انتخاب ندارید. زمانی که چیزی برای انتخاب ندارید، این گزینه “بدون گزینه” است. و چیزی که در مورد گزینه “بدون گزینه” وجود دارد این است: چون چیزی برای انتخاب ندارید، انتخاب توسط اشیاء انتخاب مشخص یا از آن حواس‌پرت نمی‌شود. انتخاب در این موقعیت یک عمل زبانی است. انتخاب در این موقعیت یک موقف است. و این چیزی است که واقعاً چیزی به نام انتخاب وجود دارد. واقعاً!

  1. انتخاب معمولی (ordinary choosing):
    قرمز یا آبی
    انتخاب کن.

  2. انتخاب فوق‌العاده (extraordinary choosing):
    قرمز!
    انتخاب کن.

  3. انتخاب نوآورانه یا بدون گزینه (breakthrough choosing):
    !
    انتخاب کن.

وقتی چیزی برای انتخاب ندارید، می‌توانید آنچه که هست را انتخاب کنید. می‌توانید وضعیت فعلی را انتخاب کنید. می‌توانید آنچه در مقابلتان است را انتخاب کنید. می‌توانید آنچه اکنون در دسترس شما است را انتخاب کنید. می‌توانید آنچه دارید را انتخاب کنید. به عبارد دیگر انتخاب زمانی که هیچ گزینه‌ای وجود ندارد یعنی انتخاب زمانی که همه گزینه‌ها وجود دارند.

چرا که این وضعیت هست که است. چرا که این طور هست که است. چرا که این در مقابل شماست. چرا که این اکنون در دسترس شماست. چرا که این چیزی است که دارید.

ورنر ارهارد به طنز این موضوع را مطرح می‌کند که همه این‌ها اینجا هستند چرا که شما قبلاً آن را انتخاب کرده‌اید. برای ادامه، دوباره از نو آن را انتخاب کنید.

“مهم نیست که چند بار از مسیر تحول خارج می‌شویم و یا آن را فراموش می‌کنیم، بلکه چگونگی و سرعت بازگشت ما به حالت تحول است که اهمیت دارد. تحول به معنای انتخاب مجدد و سریع در هر لحظه‌ای است که متوجه شویم از آن دور شده‌ایم. در نهایت، تحول نیازمند انتخاب‌های مداوم و آگاهانه است، حتی زمانی که به نظر می‌رسد گزینه‌ای برای انتخاب وجود ندارد.

فهرست مطالب

انتخاب در بافتمان برد/برد

این گفت‌وگو درباره پیروزی است، اما نه درباره هر پیروزی‌ای، این گفت‌وگو درباره نوع خاصی از پیروزی است، شاید این نوع پیروزی، نوعی نباشد که ما معمولاً به عنوان پیروزی به آن فکر می‌کنیم. و تعریف پیروزی که در فرهنگ لغت پیدا می‌کنیم، ممکن است شامل نوع پیروزی‌ای که من اینجا تصور می‌کنم باشد و یا شامل آن نباشد. نوع پیروزی که من اینجا تصور می‌کنم، پیروزی مانند یک انتخاب است. قبل از اینکه پیروزی مانند یک انتخاب را توضیح دهم، ابتدا دوست دارم نگاهی بیندازم به اینکه پیروز شدن چیست، و سپس نگاهی بیندازم به اینکه تصمیم گیری چیست. شما ممکن است بگویید که پیروز شدن، دست‌کم یک مفهوم مشابه با پیروزی دارد، یعنی در همان زمینه است. اما تصمیم گیری، شما ممکن است بپرسید، چه ارتباطی با پیروزی دارد؟ پاسخ ممکن است آنچه که شما انتظار دارید نباشد.

برای حال حاضر از امکان برد/برد (که بعداً در این گفت‌وگو به آن بازخواهم گشت) صرف نظر می‌کنم، حس معمولی از اینکه من پیروز شوم به این معناست که کسی باید شکست بخورد. همه اِعمال‌ها به این شکل تنظیم شده‌اند. بازی‌ها به این شکل تنظیم شده‌اند. “برد” در این معنا، فقط یک نیمه‌ی جدایی‌ناپذیر از دوگانه “برد/باخت” است. اما وقتی من پیروزی مانند یک انتخاب را پیشنهاد می‌کنم، دوگانه نیست. هیچ “یا” وجود ندارد. هیچ “پیروزی… یا… چیزی” وجود ندارد - مانند “برد یا باخت”.

سپس، تفاوت بین اینکه تصمیم بگیریم و اینکه انتخاب کنیم را در نظر بگیرید. “شکلات، یا وانیل؟”. فرض کنید شما وانیل را انتخاب می‌کنید. تفاوت بین تصمیم گیری و انتخاب در پاسخ شما به سوال “چرا وانیل را انتخاب می‌کنید؟” آشکار می‌شود. پاسخ‌های معمولی عبارتند از “من وانیل را انتخاب می‌کنم چون شکلات را دوست ندارم”، “من وانیل را انتخاب می‌کنم چون طعم مورد علاقه من است”، “من وانیل را انتخاب می‌کنم چون ارزان‌تر است.” همه این پاسخ‌ها تصمیمات هستند نه انتخاب‌ها. تصمیم گرفتن (کاملاً به معنای واقعی کلمه) به معنای کُشتن جایگزین‌ها است. همه این پاسخ‌ها کُشتن شکلات را نشان می‌دهند. جالب است که بدانید در زبان انگلیسی کلمه “decide” ریشه مشترک پسوند -cide (به معنی کُشتن) را با کلماتی مانند برادرکُشی (fratricide)، نسل‌کُشی (genocide)، قتل (homicide)، کودک‌کُشی (infanticide)، حشره‌کُشی (insecticide)، مادرکُشی (matricide)، سموم (pesticide)، پدرکُشی (patricide)، و خودکُشی (suicide) دارد.

از طرف دیگر، انتخاب مانند این است: نگاه کردن به تمام دلایل برای انتخاب شکلات یا وانیل، کنار گذاشتن تمام این دلایل، سپس به طور آزادانه و پس از تامل، گفتن “من وانیل را انتخاب می‌کنم چون من وانیل را انتخاب می‌کنم” (یا شکلات، هر کدام که باشد). این انتخاب اصیل است - نه تصمیم. به این ترتیب، می‌توان گفت تصمیم گیری عملکرد دلایل و تاملات ما است، در حالی که انتخاب عملکرد کسی است که ما واقعاً هستیم.

این پیروزی مانند نیمه برد از دوگانه برد/باخت نیست. پس من درباره پیروزی بر چیزی یا کسی صحبت نمی‌کنم. بلکه این حالت پیروزی است - اگر بخواهید. این پیروزی مانند یک امکان است. همچنین این پیروزی نیست که من پیروزی را انتخاب کنم چون آن را بیشتر از شکست دوست دارم. به طور خاص، من پیروزی را انتخاب می‌کنم، به طور آزادانه و پس از تامل، چون من پیروزی را انتخاب می‌کنم. در انتخاب پیروزی، من انتخاب می‌کنم که زندگی کنم که کار می‌کند.

دلیل اینکه انتخاب پیروزی، انتخاب زندگی‌ای است که کار می‌کند: خود زندگی همین حالا کار می‌کند. خود زندگی همین حالا پیروز است. پیروزی زندگی‌ای که کار می‌کند، نتیجه اجتناب‌ناپذیر جستجوی آنچه که همین حالا هست و انتخاب آن است. من فرزندانم را انتخاب می‌کنم چون فرزندانم را انتخاب می‌کنم. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد. من خانواده‌ام را انتخاب می‌کنم چون خانواده‌ام را انتخاب می‌کنم. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد. من زندگی را به همان شکلی که هست انتخاب می‌کنم چون زندگی را به همان شکلی که هست انتخاب می‌کنم. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد. به ویژه، من زندگی خودم را به همان شکلی که هست انتخاب می‌کنم چون زندگی خودم را به همان شکلی که هست انتخاب می‌کنم. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد.

در نقطه‌ای قبل از این امکان، این پیروزی باید به عنوان پیروزی بر شرایط در نظر گرفته شده باشد. این خوب، شریفانه است - در واقع قهرمانانه. هیچ اشکالی در آن نیست. فقط به یاد داشته باشید، آنچه من پیشنهاد می‌کنم حالت پیروزی است - نه پیروزی بر چیزی. پیروزی بر شرایط کمی مانند طرف “برد” از “برد/باخت” است. واقعاً آنچه که من در ذهن دارم نیست - حداقل نه اینجا.

این پیروزی ساده‌سازی شده است. این یک شیوه بودن انتخابی است. این یک شیوه زندگی انتخابی است. این یک رابطه انتخابی با خود زندگی است. و به طور آزادانه و پس از تامل انتخاب می‌شود. من پیروزی را انتخاب می‌کنم چون پیروزی را انتخاب می‌کنم. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد. هیچ دلیل دیگری وجود ندارد. چیزی کُشته نمی‌شود.

انتخاب پیروزی، که به معنای انتخاب زندگی به همان شکلی که هست (و به شکلی که نیست) است، همچنین انتخاب خودم به همان شکلی که هستم (و به شکلی که نیستم) است. این یک انتخاب آزاد است که پس از فرایند تصمیم‌گیری انجام می‌شود. این بیشتر از آن است در واقع. کاملاً مستقل از فرایند تصمیم‌گیری است. به دلیل نیاز ندارد. فضایی که برای روابط فراهم می‌کند جادویی است. این احتمالاً مؤلفه اساسی روابط کارآمد (عشق) است: انتخاب آن‌ها به همان شکلی که هستند (و به شکلی که نیستند)، و انتخاب حضور در آن‌ها به همان شکلی که هستم (و به شکلی که نیستم)، و انتخاب بودن با کسانی که در رابطه با آن‌ها هستم، به همان شکلی که هستند (و به شکلی که نیستند).

این پیروزی مانند یک انتخاب است. حالا اگر واقعاً متوجه شوید که برد/برد با پیروزی مانند یک انتخاب همراه است (همانطور که آلن واتس (Alan Watts) شاید گفته باشد)، پس من می‌گویم پیروزی مانند یک انتخاب قبل از برد/برد است. این بافتمان برد/برد است. این صحنه را برای برد/برد فراهم می‌کند. این فضایی را ایجاد می‌کند که در آن برد/برد می‌تواند در اولین نقطه ظاهر شود.

منظور از انتخاب به گونه‌ای اصیل چیست؟

معنای انتخاب به گونه‌ای اصیل، با عقلانی ساختن یک تصمیم فرق می‌کند. دیکشنری وبستر انتخاب را این‌گونه تعریف می‌کند: «برگزیدن با رهایی و بعد از بررسی». توجه داشته باشید که می‌گوید: «بعد از بررسی»، نه «بر اساس یا در نتیجه‌ی بررسی».

مسلماً راهبرانِ مؤثر هم، استدلال می‌کنند تا سرانجام انتخاب کنند؛ اما در نهایت آن انتخاب متعلق به خودشان است، و نه متعلق به دلایل‌شان. این موضوع در تعریف دیکشنری هم منعکس شده است که بررسی (دلایل) را در انتخاب‌کردن، لحاظ کرده است. اما این تعریف نمی‌گوید که انتخاب‌کردن یعنی براساسِ یا در نتیجه‌ی بررسی (دلایل)، برگزیدن. انتخاب‌کردن یعنی با رهایی برگزیدن، یعنی رها از دلایل‌تان.

برگزیدن با رهایی، آنچه برگزیده‌اید را به شکلی در می‌آورد که اِبراز طبیعی‌تان با آن هماهنگ باشد.

انتخاب شما به‌ عنوان اِبراز خودتان، نه دلایل‌تان

هنگام راهبربودن و عمل‌کردن بر اساس انتخاب‌تان، اگر آنچه «انتخاب کردید» به جای ابراز خود شما (کلام شما)، ابراز دلایل شما برای آن انتخاب باشد، خواهید دید که تعهدتان نسبت به آنچه انتخاب کرده‌اید ضعیف است، و بدون متعهد بودن، خواهید دید که عمل‌کردن با قدرت و تمامیت بر اساس انتخاب‏تان بسیار سخت خواهد بود.

علاوه بر این، راهبرانی که انتخاب‌هایشان در دلایل‌شان نهفته است، واقع‏بینی لازم را برای اینکه با شفافیت مشاهده کنند که انتخاب‌هایشان چطور پیش می‌روند، از دست می‌دهند؛ و همچنین بی‌طرفیِ لازم برای اینکه به طور مؤثر و مداوم انتخاب‌هایشان را مدیریت کنند، نخواهند داشت. انتخاب بر اساس دلایل‌تان، منجر به نیاز شما به حق‌به‌جانب بودن درباره‌ی انتخاب‌تان می‏‌شود و این شما را در انتخاب‌تان گیر می‌اندازد.

راهبران یک ایستمان (جایگاهی برای ایستادن) برای آنچه که انتخاب کرده‌اند، هستند

برای آن که راهبر باشید، باید انتخاب‌هایتان را مال خودتان کنید - یعنی، گرچه راهبران ممکن است استدلال ‌کنند تا انتخاب کنند، اما وقتی در نهایت انتخاب می‌کنند، خودشان را انتخاب‌کننده می‌کنند، نه دلایل‌شان را - پس این هم فرصت دیگری است تا راهبربودن را تمرین کنید.

راهبربودن آسان نیست، پس به آن عادت کنید. اینکه بتوانید انتخاب کنید و به انتخاب‌هایتان پایبند باشید امری مهم برای راهبری است. پس اگر می‌بینید که دارید دلایل یا بهانه‌هایی می‌سازید که بگویید واقعاً کلام نگذاشته‌اید یا بگویید برای‌تان بیش از حد سخت است یا ارزشش را ندارد، از هم‌اکنون شروع کنید و به خودتان سخت بگیرید. این دلایل و بهانه‌ها نشانه‌ی کسانی است که راهبر نیستند و به‌ عنوان راهبر شکست می‌خورند. باید بدانید که این کار چالش‌برانگیز خواهد بود، خصوصاً زمان‌هایی که این مسیر برای‌تان سخت می‏‌شود.

در ضمن، راهبربودن با راهبربودنِ زندگیِ خودتان شروع می‌‏شود.

شما درباره‌ی آن كسی كه هستید امكان انتخاب دارید

یک نكته‌ی بسیار مهم و حیاتی در مورد راهبربودن در زندگی این است كه این موضوع را برای خودتان جا بیاندازید كه “آن کسی که می‌دانید هستید”، آن کسی نیست كه هستید. “آن کسی که می‌دانید هستید” صرفا یک شیوه‌ی بودن است که در دسترستان قرار دارد و شما در آن شیوه‌ی بودن گیر نکرده‌اید.

با خواندن این مطالب فرصت خواهید داشت منشأ رهایی را برای بودن كشف كنید، تا درباره‌ی آن كسی كه انتخاب می‌كنید باشید، امكان انتخاب داشته باشید؛ با این حال، باید مایل باشید این مسأله را زیر سؤال ببرید كه شاید آن كسی كه می‌دانید هستید، آن كسی نباشد كه واقعاً هستید. باید به این امكان باز باشید كه شاید شما آن كسی كه فكر می‌كنید هستید، نباشید؛ و از چیزهایی كه شاید درباره‌ی كسی كه واقعاً هستید، كشف می‌كنید، حیرتزده شوید.

تعهد، یک انتخاب آگاهانه

ما کاری برای متعهد ماندن انجام نمی‌دهیم. تعهد در حوزه وجودی اتفاق می‌افتد، نه در حوزه انجام دادن، هرچند که متعهد بودن قطعاً منجر به انجام کاری می‌شود که نشان دهنده متعهد بودن به آن چیزی است که ما به آن متعهد هستیم.

انجام دادن تعهد، در یک معنای بسیار واقعی، انتخاب کردن است. تعهد کردن، انتخاب کردن است. این انتخاب کردن برای متعهد بودن به آن چیزی است که ما به آن متعهد هستیم.

نقش تمامیت در انتخاب اصیل

بر اساس تعریف تمامیت و تعریف انتخاب اصیل، نقش تمامیت در انتخاب اصیل به این معنا است که افراد نیاز هست که در انتخاب‌های خود به تمام و کمال بودن کلام خود وفادار بمانند. این بدان معناست که انتخاب‌هایی که می‌کنند باید با کلام‌های فرد، هماهنگ باشند. به عبارت دیگر، انتخاب‌های اصیل نباید فقط بر اساس شرایط بیرونی یا فرصت‌های موقتی باشند، بلکه باید بر اساس یک درک عمیق و دقیق از خود و کلام‌های خود فردی صورت گیرند.

این رابطه بین تمامیت و انتخاب اصیل نشان‌دهنده اهمیت پایبندی به کلام در هنگام تصمیم‌گیری‌های مهم است. این رویکرد به فرد اجازه می‌دهد تا از دام تصمیم‌گیری‌های عجولانه یا ناپایدار که ممکن است منجر به پشیمانی شوند، اجتناب کند و به جای آن، انتخاب‌هایی را اتخاذ کند که در درازمدت معنادار و پایدار باشند.

وقتی فرد در مواجهه با یک انتخاب سخت قرار می‌گیرد، با مراجعه به تمامیت خود می‌تواند به تسهیل فرایند تصمیم‌گیری کمک کند. تمامیت، که به تمام و کمال بودن کلام فرد اشاره دارد، اصول و ارزش‌های فردی را به عنوان معیاری برای تصمیم‌گیری قرار می‌دهد. در چنین شرایطی، فرد با تکیه بر تمامیت خود، می‌تواند مسیر درست و انتخابی را که با ارزش‌ها و اصول وی هماهنگ است، به راحتی تشخیص دهد. این رویکرد نه تنها به تسهیل فرایند تصمیم‌گیری کمک می‌کند، بلکه احتمال رسیدن به نتایجی که برای فرد معنادار و پایدار هستند را افزایش می‌دهد.

لحظه‌ی انتخاب

گاهی اوقات، لحظه‌های خاصی را تجربه می‌کنم که به خوبی با آن‌ها آشنا هستم. این لحظه‌ها، زمان‌هایی هستند که به وضوح نشان می‌دهند چگونه انتخاب‌های من، به شکل محسوسی بر کیفیت زندگی‌ام تاثیر می‌گذارند. در این لحظه‌ها، روشن است که من می‌توانم کیفیت تجربیات و رفاه خودم را انتخاب کنم، و این انتخاب، همیشه و در هر شرایطی در دسترس من است.

من همیشه به سلامتی خودم اهمیت می‌دهم، از خودم مراقبت می‌کنم، رژیم غذایی مناسبی دارم و اِعمال می‌کنم. با این حال، گاهی اوقات، شاید هر پنج سال دو بار، دچار سرماخوردگی می‌شوم. می‌خواهم در مورد همان لحظه‌ای صحبت کنم که سرماخوردگی شروع می‌شود. من که حالم خوب است و احساس تندرستی می‌کنم، ناگهان نشانه‌های اولیه سرماخوردگی را احساس می‌کنم: خارش خشک در گلو و سنگینی در پیشانی. این‌ها نشانه‌های اولیه‌ای هستند که به من می‌گویند دارم سرما می‌خورم.

اگر من در آن لحظات حساس هوشیار و بیدار باشم، متوجه می‌شوم که فرصتی برای انتخاب پیش رویم قرار دارد که می‌تواند روند آینده‌ام را تغییر دهد. من می‌توانم تصمیم بگیرم که سرماخوردگی را بپذیرم و اجازه دهم که بر من غلبه کند، یا می‌توانم انتخاب کنم که این اتفاق نیفتد. اگر تصمیم بگیرم که سرماخوردگی را نپذیرم، آن گونه خواهد بود که گویی یک قطار سنگین از کنارم عبور می‌کند اما در ایستگاه من توقف نمی‌کند. اگر این فرصت را نادیده بگیرم یا زمان زیادی برای استفاده از آن بگذرانم، دیگر دیر شده است. در آن صورت، سرماخوردگی مرا فرا می‌گیرد، و من یک هفته یا بیشتر با بینی گرفته، آبریزش و نیاز به دستمال کاغذی و سوپ مرغ داغ سپری خواهم کرد.

این یک نمونه از فرصت برای استفاده‌ی قدرتمند از لحظه‌ی انتخاب است. دو مورد دیگر هم وجود دارد:

همان لحظه‌ای که صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوم، لحظه‌ای حساس است که می‌توانم تصمیم بگیرم روزم را فوق‌العاده کنم یا فقط در حالت خواب‌آلودگی سپری کنم. این حالت خواب‌آلودگی هرگز گزینه‌ای دلخواه نیست، بلکه نتیجه‌ی انتخاب نکردنی برای روز فوق‌العاده است. وقتی بیدار می‌شوم، متوجه می‌شوم که دنیایی که در آن قرار گرفته‌ام، عمدتاً پر از مسئولیت‌ها و بارهای ناتمامی است که خواب از من مخفی می‌کرده است. این مسئولیت‌ها و بارها با بیدار شدنم، دوباره بازمی‌گردند. می‌دانیم که اخبار صبحگاهی کمکی به بهتر شدن حس ما نمی‌کند. در همان لحظه‌ای که بیدار می‌شوم، فرصتی برای انتخاب وجود دارد که چگونه روزم را بگذرانم، حتی بدون داشتن دلیل یا مدرکی برای لذت‌بخش بودن آن. اگر انتخاب کنم، روزم عالی خواهد شد. اما اگر انتخاب نکنم، بهترین انتظارم فقط گذراندن روز در حالت خواب‌آلودگی خواهد بود.

در لحظه‌ای که با رفتار نامناسب دیگران روبه‌رو می‌شوم، می‌توانم انتخاب کنم که عصبانی شوم یا نه. رفتار آن‌ها به من ربطی ندارد و نباید تاثیری بر خودم بگذارد. با این وجود، گاهی خودم را درگیر می‌کنم و تصمیم می‌گیرم پاسخ دهم، که در این لحظه است که قدرت خود را از دست می‌دهم. اما در همان لحظه‌ی تصمیم‌گیری، می‌توانم یک انتخاب دیگر داشته باشم: به جای پاسخ دادن، فقط پیام را دریافت کنم و به آن واکنش نشان ندهم. این انتخاب به من امکان می‌دهد که آینده‌ای متفاوت و آرام‌تر داشته باشم.

در طول روز، بارها و بارها لحظه‌هایی پیش می‌آیند که ما می‌توانیم انتخاب کنیم. در این لحظه‌ها، می‌توانیم به سادگی از پاسخ‌های خودکار خود پیروی کنیم، یا می‌توانیم تصمیم بگیریم که راه متفاوتی را دنبال کنیم و نتایج غیرمنتظره‌ای ایجاد کنیم. انتخاب‌های ما نه تنها نتایج مختلف ایجاد می‌کنند، بلکه باعث می‌شوند تا شخصیت واقعی ما در هر موقعیتی بروز پیدا کند. این رویکرد به ما امکان می‌دهد که تغییرات شگفت‌انگیز و مثبتی را در زندگی‌مان به وجود آوریم.

گاهی اوقات، دلیلی دقیق برای اینکه چرا در بعضی مواقع توانایی انتخاب کردن در لحظه‌های حساس را داریم و گاهی نه، مشخص نیست. همچنین، گاهی می‌توانیم فرصت‌های موجود در این لحظات را ببینیم و گاهی این فرصت‌ها از دید ما پنهان می‌مانند. در واقع، بعضی اوقات می‌توانیم خود این لحظات انتخاب را درک کنیم و بعضی اوقات نه. اما برای درک و فهمیدن دقیق این موقعیت‌ها، گاهی اوقات نیازی به توضیحات پیچیده یا تجربه‌های خاصی نیست؛ گاهی اوقات فقط کافی است که ساده‌وار ایستاده باشیم و به موقعیت‌ها با دید باز نگاه کنیم.

[تجربه‌ی من نشان داده در لحظاتی که انتخاب های من دشوار است و یا از فرصت‌های انتخاب غافل میشم، وقتی به تمامیت خودم توجه می‌کنم در اون لحظه انتخاب برای من مثل نفس کشیدن می‌شود به این معنی که همانطور که نفس کشیدن را فراموش نمی‌کنم، فرصت‌های انتخاب را هم از دست نمی‌دهم، پس با برگشت به تمامیت ما می‌توانیم انتخاب‌های به جایی داشته باشیم]

انتخاب لعنتی

ما آزادی را با انتخاب یکسان می‌دانیم، به حدی که این دو مفهوم با یکدیگر هم‌معنی شده‌اند، یعنی به نقطه‌ای رسیده‌اند که با هم ترکیب شده و به صورت‌هایی چون “آزادی انتخاب”، “آزادی برای انتخاب” و غیره به کار می‌روند. زمانی که انتخاب منجر به آزادی می‌شود یا آزادی بر پایه‌ی دسترسی به انتخاب استوار است، می‌توان گفت انتخاب دروازه‌ای به سوی آزادی است. همچنین می‌توان گفت اگر انتخابی وجود نداشته باشد، هیچ امکانی برای آزادی وجود ندارد، یعنی دسترسی به آزادی نیست.

من ادعا می‌کنم همیشه انتخاب وجود دارد، یعنی هرگز اوقاتی نیست که انتخاب وجود نداشته باشد - در هر لحظه از زندگی‌مان، تحت هر شرایطی. اگر همیشه انتخاب وجود داشته باشد، یعنی هرگز اوقاتی نباشد که انتخاب وجود نداشته باشد، پس همیشه امکان آزادی وجود دارد، یعنی همیشه دسترسی به آزادی وجود دارد - در هر لحظه از زندگی‌مان، تحت هر شرایطی. وقتی به نظر می‌رسد که انتخابی وجود ندارد، من ادعا می‌کنم که آنچه در واقع اتفاق می‌افتد این است که من انتخاب نمی‌کنم (می‌بینید که من چه کردم؟). در زمان‌هایی مانند این، وقتی انتخاب همیشه وجود دارد اما به نظر می‌رسد که انتخابی نیست زیرا من انتخاب نمی‌کنم، “عدم انتخاب” به نظر می‌رسد که مرا مسخره و تحقیر می‌کند تا اینکه متوجه شوم “عدم انتخاب” به سادگی به معنای “من انتخاب نمی‌کنم” است. این است که من به انتخاب به عنوان “انتخاب لعنتی” اشاره می‌کنم - و برای روشن بودن، منظورم این است که من / ما هستیم که وقتی انتخاب نمی‌کنیم، لعنتی هستیم (همیشه انتخاب وجود دارد).

انتخاب همیشه در دسترس است. همیشه انتخاب وجود دارد - حتی اگر گاهی اوقات به نظر برسد که وجود ندارد. انتخاب کردن در بافت، یعنی در DNA انسان بودن بافته شده است. این جای قدرتمندی است که باید به دنبال آن باشیم. جستجوی انتخاب در شرایط، در مقابل، بی‌رمق است. اعمال انتخاب برای کیفیت زندگی و قابل زیست بودن (اگر بخواهید) زندگی، حیاتی است. قطعاً برای کیفیت تجربه‌ی من از همه‌ی این‌ها حیاتی است. وقتی گاهی اوقات به نظر می‌رسد که انتخابی / آزادی‌ای وجود ندارد، متوجه می‌شوم که بهانه‌ها می‌آورم، و همچنین دلایل می‌دهم و توضیحات عالی می‌سازم تا بهانه‌هایم را که در مورد موضوع انتخابی ندارم، پشتیبانی کنم. بیش از آن، گاهی اوقات وقتی به نظر می‌رسد که انتخابی / آزادی‌ای وجود ندارد، متوجه می‌شوم که فکر می‌کنم کسی (یا چیزی) برای آن مقصر است. اما در نظر بگیرید که همیشه انتخاب وجود دارد، و دسترسی به بازیابی انتخاب وقتی به نظر می‌رسد که انتخابی نیست، انتخاب کردن است (پس این است که انتخابی در مورد موضوع نداریم).

برای انجام انتخاب وقتی به نظر می‌رسد که انتخابی نیست، باید از این تصور سرکش که انتخابی وجود ندارد، دست بردارم. این بیش از یک تصور سرکش است که انتخابی وجود ندارد، در واقع: این یک دسیسه است که انتخابی وجود ندارد. من همچنین باید از اینکه کسی یا چیزی برای اینکه من در مورد موضوع انتخابی ندارم وقتی به نظر می‌رسد که انتخابی ندارم، مقصر است، دست بردارم. پس از اینکه دست از اینکه انتخابی وجود ندارد کشیدم و پس از اینکه دست از اینکه کسی یا چیزی برای اینکه من در مورد موضوع انتخابی ندارم، مقصر است کشیدم، متوجه می‌شوم که همیشه انتخاب وجود داشته است فقط من انتخاب نمی‌کردم. اگر انتخاب وجود داشته باشد و من انتخاب نکنم، من هستم که خودم را مسئول می‌دانم وقتی به نظر می‌رسد که در مورد موضوع انتخابی نیست (سرزنش کردن دیگران / چیزهای دیگر / شرایط وقتی انتخابی در مورد موضوع نیست، یک راه فرار است).

انتخاب همیشه انتخاب من است. انتخاب نکردن نیز یک انتخاب است که همیشه انتخاب من است. و در حالی که انتخاب همیشه در دسترس است، در هر لحظه از زندگی‌ام، تحت هر شرایطی، فرقی نمی‌کند که من انتخاب کنم یا نکنم - به عبارت دیگر، فرقی نمی‌کند که من انتخاب کنم یا انتخاب کنم که نکنم. به هر روی که انتخاب کنم، من هستم که مسئول هستم و انتخاب اهمیتی نمی‌دهد. به همین دلیل است که من آن را “انتخاب لعنتی” می‌نامم: زیرا خود انتخاب لعنتی است که مرا در دسیسه‌ام که در مورد موضوع انتخابی ندارم، فرا می‌خواند. به همین دلیل است که وقتی شکایت می‌کنم یا وانمود می‌کنم که انتخابی ندارم، یا فراموش می‌کنم که همیشه انتخاب وجود دارد، و من هستم که انتخاب نمی‌کنم و مسئول نیستم، و خود انتخاب اهم

یتی نمی‌دهد، با ناراحتی (و با احترام) آن را “انتخاب لعنتی” می‌نامم، تسلیم آن می‌شوم، و دوباره شروع به انتخاب می‌کنم.

منابع