عرصه‌ی روشنگاه

در فایل اصلی دوره‌ی راهبری، اصطلاح “Clearing” به چندین شکل مطرح شده است. در اینجا چند نقل قول از متن مربوط به این اصطلاح را آورده‌ام:

  • "Being for human beings (that is, the fundamental and essential nature of being for human beings) is 'being the clearing' (the possibility, or something like, the emptiness or nothingness) in which life, living, and self occur or show up for us." - صفحه 96
  • "You can confirm for yourself that being for you is being in the world, that you are so to speak a clearing for it all, in that when you are conscious, you are always conscious of something or conscious about something." - صفحه 97
  • "Clearing you are: The space in which things occur for you." - صفحه 988-989
  • "As you do this practice, it will become evident that who you are is the clearing in which life shows up." - صفحه 543

بر اساس این نقل‌قول‌ها، عرصه‌ی روشنگاه و یا “Clearing” به معنای فضا یا زمینه‌ای است که در آن چیزها برای فرد ظهور پیدا می‌کنند. این مفهوم به نوعی فضایی است که دنیا، دیگران، و شماد در آن ظهور می‌یابد. این فضا می‌تواند به معنای فضای ذهنی، احساسی یا روحی باشد که در آن فرد تجربیات، افکار، احساسات و واقعیت‌های خود را تجربه می‌کند.

شما - آن کسی که زندگی برایش “بیرون-اینجا” ظهور پیدا می‌کند - نه “اینجا” قرار گرفته است و نه “آنجا”.

شما، آن کسی که زندگی برایش بیرون-اینجا ظهور پیدا می‌کند، عرصه‌ی روشنگاه هستید -عرصه‌ی روشنگاهی که زندگی، در آن ظهور پیدا می‌کند. یعنی شما عرصه‌ی روشنگاهی هستید که دنیا، دیگران و آن کسی که وقتی می‌گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می‌کنید، در آن ظهور پیدا می‌کند. همان‌طور که مارتین‌هایدگر که یکی از دو فیلسوف بزرگ قرن بیستم است، می‌گوید: بودن برای بشر، “بودن-در-این-دنیا” است. (هایدگر ۱۹۶۲)

با اتخاذ ایستمانِ بیرون-اینجا برای خودتان، بیرون در تمام دنیا، و نه فقط در اتاق مراقبه، با سطح آگاهیِ بالا عمل می‌کنید. و بودن خودتان را عملاً بیرون-اینجا تجربه خواهید کرد، و با زندگی در آن جایی که زندگی عملاً اتفاق می‌افتد، تعامل می‌کنید.

این ایستمانی است که به یک فرد معمولی اجازه می‌دهد که راهبر باشد و راهبری را به طور مؤثر اِعمال کند و این کار را به عنوان ابراز طبیعی خودش انجام دهد.

از این ایستمان است که یک استاد با زندگی مواجه می‏‌شود. از این ایستمان است که یک استاد، زندگی را تجربه و درک می‌کند و آن را می‌فهمد. از این ایستمان است که یک استاد با زندگی تعامل می‌کند. و این چیزی است که یک استاد را استاد می‌کند.

کدام درست است، یعنی کدام یک را باید باور کنم: من درون-اینجا هستم یا من بیرون-اینجا هستم؟ هیچ یک از این‌ها به‌ عنوان یک فکت درست نیست، یعنی هیچ کدام به صورت برون‌آخته‌ی معرفت‌شناسانه درست نیست، بنابراین لازم نیست به هیچ‌یک از آن‌ها اعتقاد داشت. آن کسی که وقتی می‌گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می‌کنید، درون‌آخته است (فقط برای شما به طور مستقیم قابل دسترسی است و نه هیچ کس دیگر).

همان‌طور که برای خودتان کشف کردید، طوری که زندگی می‌کنید، به این صورت است که وقتی می‌گویید “من” یا “منم”، کسی که به آن اشاره می‌کنید درون-اینجا قرار دارد و هر آنچه غیرِ”من”، بیرون-آنجا قرار دارد. این یعنی مفهومی زندگی‌کردن. یا به بیانی که اکنون می‌خواهیم به کار ببریم، زندگی‌کردن زندگی در “جایگاه تماشاگران”، به جای زندگی‌کردنِ زندگی “درون‌گود”، یعنی جایی که در واقع زندگی عملاً اتفاق می‌افتد. به طور خلاصه، می‌توانیم این نوع زندگی‌کردن را “زندگی مفهومی” بنامیم.

من و شما مکان درون‌آخته‌ی تازه‌ای در زندگی خلق کردیم، و نام آن مکان جدید را “اینجا۔ بیرون” گذاشتیم. ما نشان دادیم که شما در واقع قادر هستید بیرون-اینجا باشید، یعنی شما می‌توانید در جایی باشید که زندگی عملاً اتفاق می‌افتد. و به شما فرصتی دادیم تا خودتان برای خودتان کشف کنید، که می‌توانید در واقع بیرون-اینجا باشید، یعنی در جایی که دیدن شما (و بقيه‌ی ادراکات‌تان از زندگی) عملاً اتفاق می‌افتد.

این یک فکت است که شما می‌توانید این‌طور زندگی کنید، که شما درون-اینجا هستید و زندگی بیرون-آنجا است و بسیار موفق هم باشید (و البته با وجود چیزهای زیادی که از آن‌ها رضایت ندارید یا حتی از آن‌ها ناراحت هستید). در نتیجه وقتی در یک موقعیتِ راهبری هستید، بودن و عمل‌کردن‌تان توسط وضعیت‌های پیرامونی‌ای که با آن‌ها مواجه می‌شوید (شرایط)، و همچنین توسط آنچه که در درون‌تان می‌گذرد، به شما دیکته می‌‏شود. در نقطه‌ی مقابل، وقتی بیرون-اینجا هستید، یعنی در جایی هستید که آنچه به‌ عنوان راهبر با آن سروکار دارید عملاً اتفاق می‌افتد، خواهید دید که آنچه در درون شما می‌گذرد، اولویت بسیار کمی دارد و به جای این که در اَعمال‌تان توسط شرایط محدود شوید، فرصت‌هایی برای سر و کار داشتنِ مؤثر با آن شرایط، خودشان را نشان می‌دهند.

به طور خلاصه یقیناً چیزهایی هستند که اینجا وجود دارند، و چیزهای دیگری هستند که آنجا وجود دارند، اما آن ساختار برای ابعادِ بودن، برای کسی که شما واقعاً هستید، کار نمی‌کند. بله، شما می‌توانید با خودتان طوری برخورد کنید که گویی یک چیز هستید، و چیزها یا اینجا هستند یا آنجا - و اگر آن‌ها اینجا باشند، آن‌گاه آنجا نیستند و اگر آنجا باشند دیگر اینجا نیستند. با اینحال، شما اکنون به خودتان یک ساختارِ متحول‌شده برای ابعادِ بودن داده‌اید که در جایی که شما واقعاً هستید، می‌تواند وجود داشته باشد.

افرادی که، آگاه‌بودن به این را تمرین می‌کنند که تجربه‌شان از اشیاء، موقعیت‌ها و دیگران در دنیا واقعاً کجا دارد اتفاق می‌افتد، می‌گویند در اثرگذاری‌شان در سروکار داشتن با دنیا و دیگران، گشایش ایجاد شده است. هنگامی که آنچه وقتی می‌گویید من یا منم به آن اشاره می‌کنید، به ‌جای آنکه کسی که شما هستید، یکی از چیزهایی باشد که در عرصه‌ی روشنگاهی که شما هستید ظهور پیدا می‌کند، این شما را به آزادی برای بودن و عملکردی ورای آن شیوه‌ای که تابه‌حال، بودن‌تان شده است، می‌رساند و به شما دسترسی نیرومندی به این چیزی که من یا منم است، می‌دهد.

امتحانش کنید و ببینید چه اتفاقی می‌افتد

آیا این فقط تلاشی است برای یک بحث فلسفی سنگین و هوشمندانه، یا اینکه واقعاً به ارتقای عمیق سطح اثرگذاری و کیفیت زندگی شما منجر خواهد شد؟

شما پاسخ سؤال بالا را متوجه نخواهید شد، مگر آنکه این ‌را خودتان آزمایش کنید و ببینید چه اتفاقی می‌افتد.

همه‌ی ما به طور اتوماتیک باور داریم که درون-اینجا هستیم، پس لازم است برای مدتی، هر از گاهی در طول روز مکث کنید و عملاً با تجربه‌تان در آن لحظه ارتباط نزدیک برقرار کنید، که چیزی که با آن مواجه هستید، توسط شما بیرون-اینجا تجربه می‏‌شود. به خصوص، بسیار مهم است که این کار را زمانی انجام دهید که آنچه با آن مواجه هستید، فرد دیگری است.

اگر در چند ماه آینده، چند بار در روز عملاً تمرین کنید که به جایی که تجربه‌تان از مشاهده و دریافت زندگی واقعاً اتفاق می‌افتد توجه کنید، خودتان را تعلیم خواهید داد که بیرون-اینجا باشید و زندگی کنید.

شما متوجه خواهید شد که تجربه‌ی دیدن‏تان، در چشم‌ها یا مغزتان اتفاق نمی‌افتد، و آنچه می‌شنوید در گوش‌هایتان اتفاق نمی‌افتد، و آنچه حس می‌کنید، در انگشت‌هایتان اتفاق نمی‌افتد.

در همین حال که من صحبت می‌کنم، شما چیزی را که من می‌گویم به عنوان اتفاقی در گوش‌های‌تان نمی‌شنوید. شبیه به تجربه وِزوِز گوش‌های‌تان نیست. جایی که گوش‌دادن‌ شما به حرف‌های من اتفاق می‌افتد، جایی است که من هستم و شما با بیرون-اینجا بودن، آن را در جایی که من هستم، می‌شنوید.

با تمرین‌کردن، خواهید دید که عملاً شروع می‌کنید به زندگی‌کردنِ بیرون-اینجا، یعنی جایی که زندگی عملاً اتفاق می‌افتد.

وقتی دارید بیرون-اینجا بودن را تمرین می‌کنید، آنچه در درون‌تان می‌گذرد، دیگر آن کسی که برای خودتان هستید، نخواهد بود. در نتیجه، بسیار کمتر به آنچه در درون‌تان می‌گذرد توجه می‌کنید و بسیار کمتر توسط آن اذیت می‌شوید. و شما (آن شمایی که وقتی می‌گویید «من» یا «منم» به آن اشاره می‌کنید)، صرفاً یکی از چیزهایی خواهید بود که در عرصه‌ی روشنگاهی که ممکن است شما عملاً باشید، ظهور پیدا می‌کند.

این به شما کمک می‌کند برای‌تان جا بیافتد که شما، آنچه در درون‌تان می‌گذرد (شیوه‌ی بودن‌تان) نیستید، و حمایت‌تان می‌کند تا آنچه را که در درون‌تان می‌گذرد (شیوه‌ی بودن‌تان)، با اهمیتی بیشتر از آنچه سزاوار آن است، در نظر نگیرید - اهمیتی ورای نقش شما در رشد ناخن‌های‌تان. چیزی که در درون‌تان می‌گذرد، صرفاً چیزی است که در درون‌تان می‌گذرد.

خُب که چی!

در نتیجه‌ی تمرینِ بودنِ بیرون-اینجا، کم‌کم در زندگی اثرگذارتر خواهید شد، و کیفیت بالاتری از زندگی را تجربه خواهید کرد. شما کشف خواهید کرد نسبت به آن کسی که می‌دانستید هستید، قدرت بیشتری دارید.

در حین انجام این تمرین، برای‌تان آشکار خواهد شد که کسی که شما هستید عرصه‌ی روشنگاهی است که زندگی در آن ظهور پیدا می‌کند. و اگر این تمرین را چند بار در روز انجام دهید، پس از مدتی - برای بعضی‌ها یک ماه و یا شاید دو ماه و برای بعضی‌های دیگر مدتی طولانی‌تر - شما به‌صورت طبیعی، خودتان را در زندگی، بیرون-اینجا خواهید یافت. بیرون-اینجا بودن، تمرین مراقبه در دنیای بیرون است، به ‌جای آنکه این کار در اتاق مراقبه انجام شود. به بیان دیگر، تمرینِ مراقبه در گرداب زندگی است.