هستی و هستنده
در فلسفه مارتین هایدیگر، واژهها و مفهومها اغلب دارای معانی خاص و عمیقی هستند. واژه “Seiendes”، که هایدگر در توضیح خود از آن استفاده میکند، یکی از مهمترین واژههای این کتاب است. اسم “das Seiende” از فعل مشتق شده “seiend” گرفته شده و به معنای “آنچه که هست” است؛ “ein Seiendes” به معنای “چیزی که هست” است. بسیار چیزی برای ترجمه “Seiendes” با اسم “being” یا “beings” (که اغلب به معنای جمعی استفاده میشود) وجود دارد. با این حال، در ترجمهی انگلیسی این کتاب مترجم احساس کرده که نوشتن “entity” یا “entities” صافتر و کمتر گیجکننده است. بنابر این “Seiendes” به انگلیسی “entity” به معنی “هستنده/موجود” یا “آنچه که هست” یا “آنچه که وجود دارد” استفاده شده است.
در زبان آلمانی، “das Seiende” و “ein Seiendes” هر دو به معنای “هستندهد” یا “آنچه که هست” استفاده میشوند، اما با تفاوتهایی در نحوه استفاده:
das Seiende: این عبارت به معنای “هستنده” یا “آنچه که هست” به کار میرود. “das” در اینجا یک مقاله معین است و به چیزی خاص اشاره دارد. پس وقتی از “das Seiende” استفاده میشود، منظور یک موجود خاص یا مشخص است.
ein Seiendes: این عبارت نیز به معنای “هستنده” یا “چیزی که هست” است، اما با این تفاوت که “ein” یک مقاله نامعین است. پس وقتی از “ein Seiendes” استفاده میشود، منظور یک موجود نامعین یا ناشناخته است.
به عبارت دیگر، تفاوت اصلی بین این دو در نوع مقاله استفاده شده است: “das” یک مقاله معین و “ein” یک مقاله نامعین است. در نتیجه، “das Seiende” به یک هستندهی خاص اشاره دارد، در حالی که “ein Seiendes” به یک هستنده به طور کلی اشاره دارد.
واژه “هستنده” (به آلمانی: Das Seiende) در فلسفه هایدیگر به هر چیزی اشاره دارد که وجود دارد یا به وضوح هست. به عبارت دیگر، هستنده هر چیزی است که به نحوی وجود دارد، چه این وجود یک میز باشد، یک فکر، یک انسان، یک رویداد و غیره. هستنده در مقابل “هستی” (به آلمانی: Das Sein) قرار میگیرد. در حالی که هستنده به آن چیزهایی اشاره دارد که وجود دارند، “هستی” به خود ویژگی یا حالت وجود داشتن اشاره دارد.
هایدیگر اغلب تاکید میکند که این دو مفهوم (هستی و هستنده) باید از یکدیگر تمیز شوند و نباید با یکدیگر قاطی شوند. او معتقد است که فلسفههای قبلی به طور غیر آگاهانه این دو مفهوم را با یکدیگر قاطی کردهاند و این قاطی کردن به اشتباهات فلسفی منجر شده است.
در “هستی و زمان”، هایدیگر سعی میکند که ماهیت “هستی” را بررسی کند، و برای این کار، او از طریق تجزیه و تحلیل “هستنده انسانی” (که او آن را “دازاین” یا Dasein مینامد) پیش میبرد.
با یک مثال ساده تلاش میکنم تا تفاوت بین این دو مفهوم را روشن کنم.
فرض کنید یک توپ در دستتان است.
هستنده (Das Seiende) به انگلیسی Entity: توپ خود یک “هستنده” است. چرا که وجود دارد، شما میتوانید آن را ببینید، لمس کنید و با آن بازی کنید.
هستی (Das Sein) به انگلیسی Being: ولی وقتی ما از “بودن” یا “وجود داشتن” توپ صحبت میکنیم، در واقع به “هستی” اشاره داریم. ما در حال بررسی این هستیم که چطور این توپ وجود دارد. ما به خود ویژگی وجود داشتن توپ نگاه میکنیم و نه به توپ به عنوان یک شیء فیزیکی.
برای بیان دیگر، هستنده به “چیز” یا “موجود” خاصی اشاره دارد که واقعاً وجود دارد (در این مثال، توپ). در حالی که هستی به مفهوم عمومیتر و فلسفیتر “وجود داشتن” یا “بودن” اشاره دارد.
فرض کنید از یکی از دوستانتان بپرسید: “توپ کجاست؟” و او جواب دهد: “توپ روی میز است.” در اینجا، توپ (یعنی هستنده) در یک وضعیت خاص وجود دارد، یعنی روی میز. “روی بودن” یک نوع ویژگی از “هستی” توپ است.
حالا بیایید از مثال یک کتاب استفاده کنیم.
هستنده (Das Seiende): فرض کنید یک نسخه از کتاب “هستی و زمان” روی میز شما قرار دارد. خود این کتاب، یک “هستنده” است. شما میتوانید آن را ببینید، لمس کنید و بخوانید.
هستی (Das Sein): وقتی ما به “وجود داشتن” یا “بودن” این کتاب پرداخته میشویم، در واقع به مفهوم “هستی” مربوط به این کتاب اشاره داریم. مثلاً، ما میتوانیم بپرسیم: “چطور این کتاب وجود دارد؟” یا “چه معنایی دارد که این کتاب وجود دارد؟”
حال، فرض کنید این کتاب را به یک دوست هدیه دادهاید و هنگامی که او آن را دریافت میکند، میپرسد: “این کتاب چرا وجود دارد؟” او به دنبال درک “هستی” این کتاب است، نه فقط به عنوان یک شیء فیزیکی، بلکه به عنوان یک موجود با معنا و اهمیت خاص خود.
یا میتوانید به این نحو فکر کنید: “هستنده” به خود کتاب اشاره دارد، در حالی که “هستی” به وضعیت، معنا، ارزش، و طبیعت “وجود داشتن” آن کتاب اشاره دارد.