مدل جدید عملکرد
یک پارادایم جدید از عملکرد فردی، گروهی و سازمانی
Harvard Business School
Negotiations, Organizations and Markets Research Papers
HARVARD BUSINESS SCHOOL NOM UNIT WORKING PAPER NO. 11-006
BARBADOS GROUP WORKING PAPER NO. 09-02
منبع: New Model Of Performance
نویسندگان: Werner Erhard - Michael C. Jensen (Deceased) - Barbados Group
تاریخ مقاله: November 17, 2010
مترجم: محمد بیات
«بنابراین کمیته قادر به نتیجهگیری بر اساس شواهد علمی نیست که چه چیزی برای بهبود عملکرد سازمانی مؤثر است و چه چیزی مؤثر نیست.»
کمیته تکنیکهای بهبود عملکرد انسانی شورای ملی تحقیقات آمریکا در کمیسیون علوم رفتاری و اجتماعی و آموزش (دراکمن و همکاران، 1997)
مدل فعلی عملکرد، با وجود ایجاد بهبودهای فراوان در عملکرد در طول صد سال گذشته، به طور اساسی تمام شده است و تنها یک هزارتوی توضیحات برای عملکرد انسانی باقی گذاشته است. با توجه به اینکه مدلها تحت تأثیر و شکلگیری پارادایمی که در آن ایجاد شدهاند، محدود و شکل میگیرند، یک مدل واقعاً جدید از عملکرد نیازمند یک پارادایم جدید از عملکرد است.
مدل جدید عملکرد ما (که بخشی از پارادایم جدید عملکرد ما است)، به جای افزودن توضیحات بیشتر برای اینکه چرا افراد آنچه را انجام میدهند انجام میدهند و چرا آنچه را انجام نمیدهند انجام نمیدهند، دسترسی عملی به منشاء عملکرد را فراهم میکند. این دسترسی عملی به منشاء عملکرد، دنیای جدیدی از فرصتها را برای مطالعه و تحقیق، و برای مداخلات، کاربردها و شیوههای جدید و مؤثرتر برای بهبود عملکرد فردی، گروهی و سازمانی باز میکند.
فهرست مطالب
- تقدیر و تشکر
- خلاصه
- پیش زمینه
- الف. هدف این مقاله
- ب. برای چه کسی این مقاله نوشته شده است
- ج. عملکرد گروه و سازمان نتیجه عملکرد افراد است
- د. عملکرد افراد، درونی (عملکرد فردی که توسط خود فرد ایجاد میشود) و بیرونی (عملکرد فردی که توسط چیزی خارج از فرد ایجاد میشود)
- ه. چرا عدم تمرکز مدیران اجرایی بر بهبود عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد
- و. چرا این پارادایم جدید عملکرد
- ز. ساختار این مقاله
- بخش اول. مقدمه
- الف. بیان مختصر مدل فعلی عملکرد و مدل جدید عملکرد ما
- ب. منظور ما از مدل عملکرد
- ج. منظور ما از پارادایم عملکرد
- د. تسلسل عناصر در این پارادایم جدید عملکرد
- ه. یک مدل جدید عملکرد ممکن است در ابتدا غیر شهودی به نظر برسد
- و. «امتحان کردن» پارادایم جدید عملکرد
- ز. عملکرد محصول عمل است
- ح. منشاء عمل در تضاد با توضیحات برای عمل
- ط. منظور ما از «دسترسی» چیست؟
- ی. پیامدهای هر مدل عملکرد
- ک. پارادایم عملکرد خلاصه شده
- ل. آزمایش اعتبار پارادایم جدید عملکرد ما
- بخش دوم. پارادایم فعلی عملکرد: از طریق تسلسل از مدل تا جهانبینی
- بخش سوم. پارادایم جدید عملکرد: از طریق تسلسل از مدل تا جهانبینی
- الف. مدل جدید عملکرد ما
- ب. «6» روی کف نوشته شده
- ۱. مقایسه توضیح افزایش عملکرد از نوشتن «6» روی کف بر اساس مدل فعلی با توضیح افزایش عملکرد بر اساس مدل جدید
- ۲. توسعه توضیح مشتق شده از مدل فعلی با اشاره به جنبههای مختلف مدل فعلی
- ۳. توسعه توضیح مشتق شده از مدل جدید، با ارجاع به پنج جنبه مدل جدید
- 4. «توپ را بگیر» —یک مثال ساده از استفاده از زبان برای تغییر نحوه بافته شدن، و تغییر طبیعی همبسته در عمل
- ج. توضیح برخی از کلمات و عبارات در هر یک از پنج جنبه این مدل جدید عملکرد
- ۱. جنبه اول: عملکرد محصول عمل (یا عدم عمل) است.
- ۲. جنبه دوم: عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند (ظهور پیدا میکند) برای اجراکننده.
- الف. توضیح “شرایطی که بر روی آنها” و “شرایطی که درون آنها”
- ب. توضیح «بافته شدن»
- ج. توضیح “همبسته”
- (۱). تعریف “همبسته” همانطور که در رابطه بین عمل و بافته شدن منظور شده است
- (۲). درهمتنیدگی به عنوان مثالی از همبستگی غیرعلت/معلولی
- (۳). ظهور در سیستمهای پیچیده بهعنوان مثالی از همبستگی بدون علت/معلول
- (۴). مثالی روزمره از همبستگی غیرعلت/معلولی
- (۵). دو مثال دیگر از پژوهش درباره نوعی همبستگی بین عمل و ظهور
- (۶). علت واقعی عمل
- (۷). همبسته، به عنوان رابطه بین عمل و بافته شدن، همانطور که همبسته را در مورد عملکرد انسانی متمایز میکنیم
- د. چرا مردم کاری را انجام میدهند که انجام میدهند یا چرا کاری را که انجام نمیدهند، انجام نمیدهند، و منشاء کاری که مردم انجام میدهند یا انجام نمیدهند.
- ۳. سومین جنبه: شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند) گاهی در زبان تشکیل میشود و در غیر این صورت، حداقل توسط زبان شکل میگیرد و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است.
- الف. رابطه کلی زبان با بافته شدن
- ب. روشنسازی “تشکیل شده”
- ج. پژوهشهای علوم اعصاب درباره: شیوهای که جهان برای ما بافته میشود گاهی اوقات در زبان تشکیل میشود و هنگامی که اینطور نیست، حداقل توسط زبان شکل میگیرد
- (۱). تحقیقات علوم اعصاب در مورد: تأثیر زبان بر تفکر ما
- (۲). تحقیقات عصبپژوهی درباره: تأثیر زبان بر حافظه ما
- (۳). تحقیقات روانشناسی درباره: تأثیر زبان بر رفتار ما
- (۴). تحقیق در زمینههای علوم اعصاب و روانشناسی درباره تأثیر زبان بر احساسات ما
- (۵). منابع بیشتر در مورد تحقیقات علوم اعصاب و روانشناسی درباره تأثیر زبان بر بافته شدن
- ۴. جنبه چهارم: در حالی که ما معمولاً زبان را به عنوان ابزاری برای ارتباط (نمایش دقیق یا نادرست جهان، و شامل صحبت با خودمان به صورت فکر کردن به کلمات) میدانیم، در واقع یک کاربردی از زبان وجود دارد که نحوهی بافته شدن (ظهور پیدا کردن) شرایطی که یک اجراکننده در آن اجرا میکند را برای اجرا کننده تغییر میدهد.
- ۵. جنبه پنجم: وقتی بافته شدنی که عمل با آن همبسته است تغییر میکند، عمل همبسته با آن بافته شدن نیز تغییر میکند.
تقدیر و تشکر
ورنر ارهارد و مایکل جنسن از اعضای گروه باربادوس برای تلاشهای فوقالعادهشان در ابتدا به چالش کشیدن ایدههای ارائه شده در پیشنویسهای اولیه این مقاله و سپس کمک عظیمشان در پالایش ایدهها و توضیحاتشان تشکر میکنند. همچنین از مایکل ای. زیمرمن، بروس گریگوری، ریک سوپر و آلن کوهن (علاوه بر مشارکتشان به عنوان اعضای گروه باربادوس) برای حمایت اضافی در توسعه مقاله تشکر میکنند. از برایان رگنیر (علاوه بر مشارکتش به عنوان عضوی از گروه باربادوس) برای کمک به این سند منبع و مدیریت فرآیند ایجاد آن، میریم دیسندروک و جو دیماجیو برای کمک به مقاله، اندرس دیلان و کاری گرنجر برای نظرات و حمایتشان در پژوهشهای ادبیات، و ساندرا کار، هیلی مکنامارا کوهن و رزالیا دیلان برای کارشان در ویرایش مقاله تشکر میشود.
ورنر همچنین از کمکهای ایدههای ارائه شده در این مقاله از طریق بحثهای چند دههای با متفکران مختلف، به ویژه گرگوری بیتسون، وارن بنیس، آیزایا برلین، برت دریفوس، ریچارد فاینمن، فرناندو فلورس، هاینز فون فوستر، میشل فوکو، هومبرتو ماتورانا، جیمز گریر میلر، کارل پوپر، هیلاری پاتنم، جان سرل و مایکل ای. زیمرمن تقدیر و تشکر میکند.
در حالی که ارهارد و جنسن از کمکهای افرادی که نام برده شد تشکر میکنند، هرگونه خطا در تفکر یا نقصها به عهده ارهارد و جنسن است و هیچ دلیلی برای قبول داشتن هر چیزی که در این مقاله گفته شده وجود ندارد (شامل اعضای دیگر گروه باربادوس).
ما از بخش تحقیقات مدرسه کسبوکار هاروارد برای حمایت مالی برای جنسن تشکر میکنیم.
خلاصه
«بنابراین کمیته قادر به نتیجهگیری بر اساس شواهد علمی نیست که چه چیزی برای بهبود عملکرد سازمانی مؤثر است و چه چیزی مؤثر نیست»1
در طول صد سال حکومت مدل فعلی عملکرد انسانی، بهبودهای بسیاری در عملکرد بر اساس آن مدل حاصل شده است. با این حال، چندین سال است که شواهد قابلتوجهی وجود دارد که امکان بهبودهای بیشتر و قابلتوجه در عملکرد انسانی که میتوان از مدل فعلی استخراج کرد، اساساً تمام شده است.
ما استدلال میکنیم که این تمام شدن ما را با چیزی جز یک هزارتوی توضیحات برای عملکرد از طراحی مداخلات، کاربردها و شیوههای جدید که به طور قابلتوجهی عملکرد را در گستره وسیعی از افراد بهبود میبخشد، باقی نگذاشته است؛ و این هزارتوی توضیحات اغلب منشاء واقعی عملکرد را مخفی میکند. مدل جدید عملکرد ما (که بخشی از پارادایم جدید عملکرد ما است)، به جای افزودن توضیحات بیشتر برای اینکه چرا افراد آنچه را انجام میدهند انجام میدهند و چرا آنچه را انجام نمیدهند انجام نمیدهند، دسترسی عملی به منشاء عملکرد را فراهم میکند.
توجه داشته باشید که در طول این مقاله، «عملکرد» گاهی به معنای نتیجه عملکرد (سطح تحققیافته یک نتیجه مطلوب) و گاهی به معنای اقدامات یا بیعملیهایی است که منجر به نتیجه عملکرد میشود. منظور هرکدام باید از بافت جمله مشخص شود.
مدل فعلی عملکرد، عملکرد را از دیدگاه نظری در مورد عملکرد بررسی میکند، نه از دیدگاه چگونگی تجربه واقعی عملکرد (یعنی همانطور که واقعاً زندگی میشود). در نتیجه، مدل فعلی:
- عملکرد را به عنوان اثری از یک علت توضیح میدهد، و
- آن علت را به ترکیبی از
- ویژگیها و خصوصیات جسمی و ذهنی اجراکننده (شامل دانش و دانش فنی)، یعنی «ویژگیها و حالتهای» آنها، و
- شرایط خارجی موقعیت عملکرد اختصاص میدهد.
ما نشان میدهیم که مدل فعلی تحت تأثیر و شکلدهی به دستآمده از جهانبینی نیوتنی/کارتزینی رایج روزمره ما (جهانبینی علتی/معلولی، دوگانهگرا) است.
در مدل جدید عملکرد ما، عملکرد را از دیدگاه «همانطور که زندگی میشود» (پدیدارشناسی) بررسی میکنیم.2
بر اساس این بررسی:
- ما استدلال میکنیم که عملکرد نهایتاً محصولی از اقدام (یا بیعملی) است.
- ما نشان میدهیم که اقدام همیشه یک همبستگی طبیعی3 نزدیک با شیوهای که شرایطی که اجراکننده با آن سر و کار دارد، برای آن اجراکننده بافته میشود (تجربه میشود).4 5
- ما استدلال میکنیم که این همبستگی بین اقدام و شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود منشاء عملکرد است.
- ما استدلال میکنیم که به دلیل اینکه شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود حداقل توسط زبان شکل گرفته است، و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است (همانطور که نشان میدهیم)، زبان دسترسی عملی به منشاء عملکرد را فراهم میکند.6
- نتیجه میگیرد که وقتی از طریق استفاده از زبان، وقوع تغییر کند، اقدام همبسته (و در نتیجه عملکرد) تغییر میکند.
دسترسی عملی به منشاء عملکرد که توسط مدل جدید عملکرد ما فراهم شده است - که اقدام یک همبستگی طبیعی با شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود است، و اینکه شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود از طریق زبان قابل دسترسی است - دنیایی از فرصتها را برای مطالعه و تحقیق، و برای مداخلات، کاربردها و شیوههای جدید و مؤثرتر برای بهبود عملکرد باز میکند.
پیش زمینه
محتوای این بخش
- الف. هدف این مقاله
- ب. برای چه کسی این مقاله نوشته شده است
- ج. عملکرد گروه و سازمان نتیجه عملکرد افراد است
- د. عملکرد فردی، درونی و بیرونی
- ه. چرایی عدم تمرکز مدیران اجرایی بر بهبود عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد
- و. چرا این پارادایم جدید عملکرد
- ز. ساختار این مقاله
الف. هدف این مقاله
این مقاله درباره ماهیت عملکرد انسانی است. هدف ما ارائه دسترسی عملی به منشاء عملکرد فردی، گروهی و سازمانی است - نوعی دسترسی که فرصتی واقعی برای توسعه مداخلات، کاربردها و شیوههایی فراهم میکند که به طور قابل توجهی عملکرد در هر بخش انتخاب شده از یک شرکت را ارتقا میدهد. ما این هدف را با مدلسازی عملکرد به روشی جدید محقق میکنیم.
در حالی که این مقاله با در نظر گرفتن عملکرد سازمانی نوشته شده است، این مدل جدید عملکرد، هر در هر جایی که کسی بخواهد عملکرد را تعریف کند قابل استفاده است، از کیفیت زندگی گرفته تا نگرش یا حالت احساسی، تا عملکردی که ممکن است در روابط اندازهگیری شود، یا عملکرد در گروهها یا سازمانها با هر نوع، اندازه یا ساختاری.
ب. برای چه کسی این مقاله نوشته شده است
این مقاله سند منبعی برای یک پارادایم جدید عملکرد است. این مقاله برای عموم جامعه کسبوکار نوشته نشده است؛ بلکه برای پژوهشگران و طراحان کاربردها نوشته شده است.
یک ارائه دسترسپذیرتر از پارادایم جدید عملکرد در یک کتاب عمومی کسبوکار توسط دو تن از همکاران ما از گروه باربادوس منتشر شده است که از نسخه اولیه این مقاله به عنوان منبع استفاده کردهاند.7 با این حال، این سند منبعی است که از آن مداخلات جدید، کاربردها و روشهایی که بهطور قابل اعتمادی عملکرد را در هر بخش انتخابی از سازمان بهطور قابل توجهی ارتقا میدهند، توسعه یافتهاند و همچنان توسعه خواهند یافت.
به طور خلاصه، این مقاله به گونهای نوشته شده که برای طراحان مداخلات، کاربردها و روشها («مجریان») قابل دسترسی باشد، و در عین حال برای پژوهشگران علاقهمند نیز برای تحلیل، نقد و/یا توسعه بیشتر این پارادایم جدید عملکرد نوشته شده است (همچنین ما نویسندگان). بنابراین، ما اذعان داریم که مواردی وجود دارد که آنچه میگوییم برای وضوح برای مجریان طراحی شده است و نه برای پژوهشگران، و بالعکس. از پژوهشگران میخواهیم که با آنچه برای مجریان نوشته یا گنجانده شده است، همراهی کنند و از مجریان نیز میخواهیم که با آنچه برای پژوهشگران نوشته یا گنجانده شده است، همراهی کنند.
آنچه در این مقاله گفته شده است بازتابدهنده رشتههای مختلفی است—علوم اعصاب، علوم شناختی، روانشناسی، روانشناسی عصبی و روانشناسی تکاملی، جامعهشناسی و مردمشناسی اجتماعی، علم سیستمهای پیچیده، زبانشناسی، فلسفه، بلاغت، و اقتصاد و اقتصاد رفتاری—که ما مجبور بودیم آنها را بررسی کنیم، یافتهها را در نظر بگیریم و از آنها بهره ببریم، که هر یک از این رشتهها به ما کمک کردند تا سختگیری لازم برای توسعه این پارادایم جدید عملکرد را بهدست آوریم. با این حال، در بهرهگیری از این رشتهها، تلاش نکردهایم آنها را به یک دیدگاه واحد تبدیل کنیم. همچنین، در استفاده از این رشتههای مختلف، از هیچ چیزی از یک رشته استفاده نکردهایم که توسط آنچه که به طور گسترده در رشته دیگری اثبات شده، مورد سوال قرار گیرد. در هر صورت، ما بدهی خود به هر یک از رشتههای مذکور را اذعان میکنیم، چه در کمک به ما برای اجتناب از مسیرهای بیثمر و چه در اشاره به راههایی که میتوانستیم از منظر تعهد خود به ارائه دسترسی عملی به منشاء عملکرد، بررسی کنیم.
ج. عملکرد گروه و سازمان نتیجه عملکرد افراد است
مدیران اجرایی و مدیران بر اساس عملکرد نهادی که مسئول آن هستند، ارزیابی میشوند. و عملکرد هر نهاد در نهایت محصول عملکرد افرادی است که آن نهاد را تشکیل میدهند.
مطلب فوق بدون توجه به شرایط کسبوکار یا محیط اقتصادی صادق است. موفقیت یا شکست در هر شرایط کسبوکار یا محیط اقتصادی به عملکرد افرادی بستگی دارد که در آن شرایط یا محیط فعالیت میکنند. این شامل افرادی است که مسئول تغییر استراتژی، تغییر خود کسبوکار، یا حتی بهطور موثر خاتمه دادن به یک کسبوکار هستند، زمانی که هر یک از اینها برای موفقیت در یک محیط خاص ضروری باشد.
بدون توجه به اینکه یک مدیر اجرایی تصمیم میگیرد روی چه فعالیت سازمانی تمرکز کند —چه توسعه و اجرای یک استراتژی جدید، یا کاهش نیرو و بازسازی، یا یک ابتکار تغییر، یا تحول فرهنگی، یا معرفی یک فرآیند بهینهسازی سیستم، یا یک ادغام یا تصاحب و تحقق آن، یا یک سیستم مدیریت عملکرد، یا یک طرح پرداخت براساس عملکرد، یا جذب استعدادهای اجرایی جدید، یا یک برنامه بازاریابی جدید، یا توسعه و راهاندازی یک محصول جدید، یا یک فرآیند یا روش کسبوکار جدید— بدون توجه به نوع فعالیت، عملکرد افرادی که در آن فعالیت دخیل هستند، تعیینکننده سطح موفقیت یا شکست آن است. و این شامل عملکرد مدیر اجرایی در انتخاب فعالیتی که روی آن تمرکز میکند و عملکرد او در جهتدهی و راهبری است که ارائه میدهد.
به طور خلاصه، عملکرد هر کسبوکاری نهایتاً محصول عملکرد افرادی است که آن کسبوکار را تشکیل میدهند. یا به عبارت دیگر، عملکرد سازمانی نتیجه مستقیم عملکرد افراد، چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی است.
در حالی که صحبت کردن درباره عملکرد گروهی یا فعالیت گروهی، یا حتی رفتار گروهی قابل قبول است، اما گروهها به خودی خود عمل نمیکنند؛ فقط افراد عمل میکنند. ما اصطلاح «عمل» یا «اقدام» را برای موجوداتی که مغز دارند، نگه میداریم و گروهها مغز ندارند. عملکرد یک گروه نتیجه ترکیبی از اقدامات هر فرد در گروه است، از جمله اقدام هر یک از این افراد در همکاری، هماهنگی و همیاری با دیگر اعضای گروه. از دیدگاه گروه به عنوان یک سیستم، برخی جنبههای عملکرد گروهی بهترین به عنوان پدیدههای نوظهور مورد بررسی قرار میگیرند. در ادامه این مقاله بیشتر درباره چگونگی ارتباط پدیدههای نوظهور با این پارادایم جدید عملکرد صحبت خواهیم کرد.
د. عملکرد افراد، درونی (عملکرد فردی که توسط خود فرد ایجاد میشود) و بیرونی (عملکرد فردی که توسط چیزی خارج از فرد ایجاد میشود)
ما بین نتایج عملکردی که از عملکرد درونی افراد (درونزا) حاصل میشود و نتایج عملکردی که از بهبودها و موانع عملکردی بیرونی نسبت به افراد (برونزا) ناشی میشود، تفاوت قائل میشویم.
ما ادعا میکنیم که افزایشهای چشمگیر بهرهوری گزارش شده در حدود بیست سال گذشته عمدتاً نتیجه بهبودهای زیرساختی بوده است که افراد در آنها عملکرد خود را ارائه میدهند (یعنی بهبودهای عملکردی بیرونی نسبت به اجراکنندگان)، و نه بهبود چشمگیری در عملکرد درونی آن افراد (یعنی بهبود عملکرد درونی فراتر از نرخهای تاریخی معمول چنین بهبودهایی، هرچند ممکن است امروزه با مهارتهای متفاوتی همراه باشد).
در بیشتر موارد، مدیران اجرایی در مداخلات عملکردی که از آنها حمایت کردهاند، به بهبودهای عملکردی بیرونی محدود شدهاند، مانند طراحی مجدد سازمان، فرآیندهای کسبوکار کارآمدتر یا مؤثرتر، برنامههای فناوری اطلاعات، یا سیستمهای اندازهگیری عملکرد و جبران خدمات. البته، افزایش عملکردی که از این فرآیندهای کسبوکار، طراحی مجدد سازمان، برنامههای فناوری اطلاعات، و سیستمهای اندازهگیری عملکرد و جبران خدمات حاصل میشود، همچنان به عملکرد درونی افرادی که این فرآیندها و برنامهها را طراحی و نصب میکنند بستگی دارد و در نهایت به عملکرد درونی افرادی که از آنها استفاده میکنند یا تحت تأثیر آنها قرار میگیرند، وابسته است.
در کتاب خود به نام «رهبرای و علم جدید» (Leadership and the New Science)، مارگارت ویتلی، دانشمند پیچیدگی، با اشاره به تلاشهای مدیران اجرایی، مشاوران و پژوهشگران برای افزایش عملکرد سازمانها، به تمرکز بر چیزی که ما آن را «بهبودهای عملکردی بیرونی نسبت به اجراکنندگان» نامیدهایم، تاکید میکند: (ویتلی، 2006، ص. 29)
در سازمانها، توجه خود را به ساختار و طراحی سازمانی معطوف کردیم، به جمعآوری دادههای عددی گسترده پرداختیم و تصمیمات خود را با استفاده از فرمولهای ریاضی پیچیده اتخاذ کردیم. سالها را صرف جابجا کردن اجزا، ساختن مدلهای پیچیده، تأمل در متغیرهای بیشتر، و ایجاد اجزای دقیقتر کردیم، بدون توجه به تعداد آنها، تا به دانش کامل برسیم.
حتی تلاشها برای افزایش قابلیتهای عملکرد درونی فرد، مانند «سازمان یادگیرنده» و «آموزش الکترونیکی»، با وجود نوآورانه بودن و داشتن امیدهای بزرگ، هیچ شواهد قطعی مبنی بر ایجاد تحولات قابل تکرار گسترده در عملکرد فردی در میان دامنه وسیعی از افراد ارائه نکردهاند.8
ه. چرا عدم تمرکز مدیران اجرایی بر بهبود عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد
با توجه به اینکه عملکرد افراد—چه به صورت انفرادی و چه در گروهها—در نهایت تنها چیزی است که اهمیت دارد، چرا افزایش عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد بهطور معمول توسط مدیریت ارشد به کارکنان حرفهای در بخش منابع انسانی واگذار میشود، به جای اینکه با توجه به اهمیت آن در بالاترین سطوح اجرایی متمرکز باشد؟ به طور خلاصه، با توجه به اینکه موفقیت سازمانی در نهایت به عملکرد فردی بستگی دارد، چرا چنین بهبودهایی در عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد یکی از مهمترین موضوعات گفتگو در میان مدیران ارشد نیست؟
دلیل این است که بهبود چشمگیر در عملکرد درونی فردی، به ویژه در میان دامنه وسیعی از افراد، برای اکثر مدیران اجرایی به عنوان یک امکان پربار برای تحولات در عملکرد کلی کسبوکار رخ نمیدهد. یکی از شواهد این موضوع کاهش اتکا به استراتژی به عنوان منشاءی حیاتی برای عملکرد سازمانی است، عمدتاً به دلیل عدم موفقیت در دستیابی به اجرای مؤثر. «… تا 70 درصد از استراتژیهای کسبوکار به طور کامل اجرا نمیشوند.» (Corboy and Corrbui 2008) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
«… واژه “استراتژی” به یک اصطلاح بیارزش تبدیل شده است…» (McKenna 2001, p.4;؛ «چرا برنامهریزی استراتژیک کار نمیکند!»)
در مصاحبه مارثا لاگاس با اساتید مدرسه کسبوکار هاروارد، کلارک گیلبرت و جوزف باوئر، گیلبرت نتیجهگیری میکند: «یکی از انتقاداتی که ما به برخی از همکارانمان که استراتژی را مطالعه کردهاند (و برخی مشاورانی که در زمینه استراتژی مشاوره میدهند) داریم، این است که آنها فرض میکنند که وقتی استراتژی طراحی شد، اجرا میشود. آنها به داخل فرایند نگاه نمیکنند و درک نمیکنند که این موضوع بسیار پیچیدهتر است.» و باوئر اضافه میکند: «تقریباً مثل این است که آنها فکر میکنند استراتژی مانند یک برنامه نرمافزاری است: شما آن را در شرکت قرار میدهید و اجرا میکنید و ناگهان همه چیز درست کار میکند. اصلاً اینطور نیست. … حتی اگر برنامه را درست طراحی کنید، اجرای آن پروژهای کاملاً متفاوت است.» (لاگاس 2006) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی] همچنین ببینید ویلیامز (1995، صفحات 571–576)؛ «پایان استراتژی—دوباره».9 تحولی که برای اجرای موفقیتآمیز یک استراتژی جدید مورد نیاز است —که همانطور که گفتیم در نهایت به تحولی در عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد برمیگردد— به سادگی برای مدیران اجرایی به عنوان یک فرصت قابل اجرا بافته نمیشود.
در بیشتر موارد، زمانی که مدیران اجرایی به دنبال تمرکز هستند، سطح فعلی عملکرد درونی در میان دامنه وسیعی از افراد تقریباً بهعنوان یک واقعیت پذیرفته میشود. با توجه به اینکه دستاوردهای عملکردی حاصل از مداخلات یا کاربردهای مشتق شده از مدل فعلی عملکرد به احتمال زیاد تنها افزایشی یا موقتی هستند، مدیران اجرایی معمولاً امکان بررسی یک تحول در عملکرد درونی افراد در دامنه وسیعی از افراد را رد میکنند. ما استدلال خواهیم کرد که تحولات موجود در عملکرد وجود دارند که مدل فعلی عملکرد آنها را پنهان میکند.
ابتکارات و روشهای اصلی مشتق شده از مدل فعلی عملکرد —که شامل روشهای استخدام، آموزش مهارتها، آموزش بیشتر، توسعه شخصی، راهنمایی، انگیزش، تعیین اهداف روشن، نظارت بر عملکرد، بازآرایی نحوه کار افراد، توزیع تعداد جدید افراد، پاداشدهی، تنبیه و (اگر همه چیز شکست بخورد) اخراج— برای نزدیک به صد سال مطالعه و اعمال شدهاند. برای بیشتر موارد، افزایشهای چشمگیر در عملکرد که از مدل فعلی عملکرد قابل استخراج هستند، قبلاً محقق شدهاند. علیرغم توصیههای قابل توجه در مورد چگونگی و زمان اعمال هر یک از آنها، ابتکارات و روشهای فعلی دیگر به افزایشهای چشمگیر و تکرارپذیر در عملکرد در میان دامنه قابل توجهی از افراد تبدیل نمیشوند.
حتی کتابهایی که توسط مدیران موفق و دیگر افرادی که درباره عملکرد حرفی برای گفتن دارند نوشته شدهاند، در حالی که آموزنده هستند، به نظر نمیرسد که در عمل جوابگو باشند، یعنی توانایی تکرار قابل اعتماد نتایج وعده داده شده را به خوانندگان نمیدهند. ما استدلال خواهیم کرد که همین ابتکارات و روشها زمانی که از مدل جدید عملکرد ما استفاده شوند، دوباره مؤثر خواهند بود.
در سال ۱۹۷۴ پیتر دراکر این وضعیت را توصیف کرد، و ۳۶ سال بعد همچنان صدق میکند:
«فردریک و. تیلور اولین فرد در تاریخ ثبت شده بود که کار را شایسته مشاهده و مطالعه سیستماتیک دانست. بر پایه “مدیریت علمی” تیلور، بیش از هر چیز، جهش عظیم رفاه در هفتاد و پنج سال گذشته بنا شده است که تودههای کارگر در کشورهای توسعه یافته را به سطحی بسیار بالاتر از هر سطح ثبت شده قبلی، حتی برای متمولان، رسانده است. تیلور، هرچند به عنوان آیزاک نیوتن (یا شاید آرشمیدس) علم کار شناخته میشود، تنها پایههای اولیه را بنا نهاد. از آن زمان تاکنون چیز زیادی به آنها افزوده نشده است —حتی با وجود اینکه او شصت سال است که درگذشته است.» (دراکر 1974، ص.181؛ تاکید اضافه شده)
در حال حاضر، ۷۰ درصد از تلاشهای تغییر برنامهریزی شده شکست میخورند (پلتیر 2006، ص. 1)، و تا ۷۰ درصد از استراتژیهای کسبوکار نیز شکست میخورند (Corboy و Corrbui 2008) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]. این نرخ شکست، ناشی از ناکامی در عملکرد درونی افراد است: یا ناکامی در عملکرد افراد در انتخاب تلاشهای تغییر یا استراتژیهایی که باید آغاز شوند، یا در طراحی و توسعه آنهایی که انتخاب شدهاند، یا ناکامی در عملکرد افراد در اجرای تلاشهای تغییر یا استراتژیها. در هر مورد، اینها شکستهایی در عملکرد درونی فردی هستند.
(توجه داشته باشید که از این پس ما به بهبود در عملکرد درونی فردی به عنوان «مقیاس» بهبود اشاره خواهیم کرد، و به بهبود در عملکرد درونی فردی در میان دامنهای از افراد به عنوان «دامنه» بهبود اشاره خواهیم کرد.)
و. چرا این پارادایم جدید عملکرد
یک مدل واقعاً جدید از عملکرد نیازمند گسترش یا تنظیم پارادایمی است که از آن مدل قدیمی عملکرد استخراج شده است. یک مدل جدید، مشتق شده از چنین پارادایم جدیدی، امکان طراحی انواع جدیدی از مداخلات، کاربردها و روشها را فراهم میکند که وعده بهبود نتایج عملکردی را میدهند که تحت مدل قدیمی تصور نمیشود. همانطور که روش علمی (مشتق شده از یک پارادایم جدید چهارصد سال پیش) چهار قرن پیشرفت علمی را آغاز کرد که در زمان خود غیرقابل پیشبینی بود، یک پارادایم جدید عملکرد که به مشکلات عملکرد در سازمانهای امروزی اعمال میشود، امکان دستاوردهایی را فراهم میکند که نتایج بهترین روشهای مجاز تحت مدل فعلی عملکرد را پشت سر میگذارد. در واقع، حتی ابزارهای فعلی برای بهبود عملکرد، در حالی که به طور کامل در چارچوب پارادایم فعلی عملکرد به کار گرفته شدهاند، از پارادایم جدید عملکرد ما میتوانند به طور مؤثرتری استفاده شوند.10
برای موفقیت در محیط امروزی که تغییرات سریع —در واقع نمایی— و رقابت فزاینده وجود دارد، ضروری است که سازمانها به دنبال کاربردها و روشهایی برای بهبود عملکرد باشند که فراتر از کاربردها و روشهای مجاز توسط مدل فعلی عملکرد باشند. ما معتقدیم که کاربردها و روشهای مشتق شده از مدل جدید عملکرد ما منجر به تحولات در عملکرد درونی افراد (مقیاس) در میان دامنه وسیعی از افراد (دامنه) خواهد شد که با کاربردها و روشهای مبتنی بر مدل فعلی عملکرد امکانپذیر نیست —و ما هماکنون شواهدی داریم که این اتفاق میافتد.11
ز. ساختار این مقاله
در بخش اول، مقدمه، ابتدا بیانی مختصر از مدل فعلی عملکرد و مدل جدید عملکرد خود ارائه خواهیم داد. سپس توضیح خواهیم داد که منظور ما از مدل عملکرد و پارادایم عملکرد چیست و چگونه با هر یک از آنها برخورد خواهیم کرد. در نهایت، فرصت افزایش عملکرد ناشی از توضیحات مربوط به عملکرد را با فرصتی که از دسترسی به منشاء عملکرد فراهم میشود، مقایسه خواهیم کرد.
در بخش دوم، مدل فعلی عملکرد و پارادایمی که آن را محدود و شکل میدهد، توضیح خواهیم داد.
در بخش سوم، درباره مدل و پارادایم جدید عملکرد، ابتدا هر یک از پنج جنبه مدل جدید عملکرد خود را به طور کامل بیان میکنیم، اما بدون هیچ توضیحی. سپس با استفاده از یک مثال برای شروع به تصویر کشیدن منظور هر یک از پنج جنبه، ما ۱) مقایسه میکنیم که چگونه این مدل جدید آنچه در مثال اتفاق افتاده است را میبیند با نحوه دید مدل فعلی نسبت به آنچه اتفاق افتاده، و ۲) مقایسه میکنیم که هر مدل چگونه امکان دسترسی به یک مداخله مؤثر برای افزایش عملکرد را فراهم میکند. سپس یک مثال ساده از کاربرد مدل جدید ارائه میدهیم. در نهایت، هر یک از پنج جنبه مدل جدید و پارادایم گستردهای که آن را امکانپذیر میکند، توضیح میدهیم و همزمان، واژهها و اصطلاحات مورد استفاده در هر جنبه از مدل جدید را همراه با مثالها روشن میسازیم.
بخش اول. مقدمه
محتوای این بخش
- الف. بیان مختصر مدل فعلی عملکرد و مدل جدید عملکرد ما
- ب. منظور ما از مدل عملکرد
- ج. منظور ما از پارادایم عملکرد
- د. تسلسل عناصر در این پارادایم جدید عملکرد
- ه. یک مدل جدید عملکرد ممکن است در ابتدا غیر شهودی به نظر برسد
- و. «پوشیدن» پارادایم جدید عملکرد
- ز. عملکرد محصول عمل است
- ح. منشاء عمل در تضاد با توضیحات برای عمل
- ط. توضیحی از منظور ما از «دسترسی»
- ی. نتیجه هر مدل عملکرد مشخص
- ک. خلاصه پارادایم عملکرد
- ل. آزمون اعتبار پارادایم جدید عملکرد ما
الف. بیان مختصر مدل فعلی عملکرد و مدل جدید عملکرد ما
به طور خلاصه: مدل فعلی عملکرد
- عملکرد نتیجهای از یک علت است.
- آن علت شامل ترکیبی از موارد زیر است:
- ویژگیها و خصوصیات درونی اجراکننده، و
- شرایط بیرونی که اجراکننده درون آنها و بر روی آنها اجرا میکند.
در متن اصلی این مقاله ما ۱) مدل فعلی عملکرد را به طور کامل توضیح خواهیم داد، ۲) دیدگاه معمولی و روزمره ما و چارچوب مرجع فعلیمان نسبت به عملکرد را که مدل فعلی عملکرد را محدود و شکل داده است، بررسی خواهیم کرد، و ۳) نشان خواهیم داد که چرا مداخلات، کاربردها و روشهای مشتق شده از مدل فعلی عملکرد در برخی موارد کار میکنند و در برخی موارد دیگر کار نمیکنند.
همانطور که خواهید دید، ما در بررسی و توضیح مدل فعلی عملکرد و پارادایمی که از آن مشتق شده است، به برخی جزئیات خواهیم پرداخت. ما این کار را انجام میدهیم زیرا آگاهی از محدودیتها و شکلدهیهایی که مدل فعلی عملکرد و پارادایمی که از آن مشتق شده است بر ادراکات و تفکرات ما تحمیل میکنند، بسیار حیاتی است. با آگاهی از این محدودیتها و شکلدهیها، فرد بیشتر احتمال دارد که از فیلترهای تحمیلی مدل و پارادایم فعلی بر فهم مدل و پارادایم جدید جلوگیری کند یا حداقل بتواند آنها را تصحیح کند.
این یک پیششرط ضروری برای توانایی درک کامل مدل و پارادایم جدید است.
به طور خلاصه: مدل جدید عملکرد
- عملکرد محصول عمل است.
- عمل به طور طبیعی با چیزی همبسته است.
- (منظور ما از «همبسته» بعداً در این مقاله به طور کامل توضیح داده خواهد شد. فعلاً کافی است بگوییم که منظور ما همبستگی در معنای آماری اصطلاح نیست.)
- آن «چیزی» که عمل به طور طبیعی با آن همبسته است، نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده درون آنها و بر روی آنها اجرا میکند و توسط آن اجراکننده تجربه میشود.
- (شرایطی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند شامل نحوه بافته شدن اجراکننده برای خود او در یک وضعیت اجرایی معین است.)
- نحوه بافته شدن شرایط حداقل توسط زبان شکل میگیرد و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است.
در متن اصلی این مقاله ما ۱) مدل جدید عملکرد را به طور کامل توضیح خواهیم داد، ۲) تغییرات در چارچوب مرجع فعلی نسبت به عملکرد را که این مدل جدید را ممکن میسازد، توضیح و تأیید خواهیم کرد، ۳) گسترش دیدگاه روزمره و عقل سلیم ما را که این چارچوب مرجع تغییر یافته را ممکن میسازد، توضیح و تأیید خواهیم کرد، و ۴) نشان خواهیم داد که چرا مداخلات و کاربردهای مشتق شده از مدل فعلی در برخی موارد کار میکنند و در برخی موارد دیگر کار نمیکنند، و نشان خواهیم داد که چه تغییراتی در مداخلات، کاربردها، و روشهای فعلی آنها را در بهبود عملکرد مؤثرتر خواهد کرد. در نهایت، ۵) نشان خواهیم داد که چگونه این مدل جدید عملکرد دسترسی جدید و مؤثری برای تأثیرگذاری بر عملکرد فردی، گروهی و سازمانی فراهم میکند.
ب. منظور ما از مدل عملکرد
منظور ما از مدل عملکرد توضیح عناصر سازنده و ساختار آنچه که مدلسازی میشود، و نحوه ترکیب آن عناصر در آن ساختار است که به عملکرد منجر میشود.
ج. منظور ما از پارادایم عملکرد
تمام مدلها در چارچوب یک پارادایم ساخته میشوند و بنابراین توسط آن پارادایم محدود و شکل میگیرند.12 در بخشهای خلاصه و پیش زمینه، به صورت مختلف درباره «مدل عملکرد» و «پارادایم عملکرد» صحبت کردیم. مدل فعلی عملکرد توسط پارادایم فعلی عملکرد محدود و شکل داده شده است.
به طور مشخص، یک مدل در چارچوب مرجع فرد برای آنچه مدلسازی میشود ساخته میشود، که این چارچوب مرجع در چارچوب جهانبینی فرد توسعه یافته است. به بیان کاملتر، هر مدل عملکردی از و درون چارچوب مرجع (ذهنیت) فرد نسبت به عملکرد توسعه مییابد و بنابراین توسط آن محدود و شکل داده میشود.13 و چارچوب مرجع فرد نسبت به عملکرد از و درون جهانبینی عقل سلیم روزمره فرد (مدل واقعیت) توسعه یافته است و بنابراین توسط آن محدود و شکل داده میشود.14 بنابراین، یک پارادایم عملکرد توسط یک “تسلسل” از جهانبینی، به چارچوب مرجع نسبت به عملکرد، تشکیل میشود که در این ترکیب مدل عملکرد فرد مشتق میشود.15
توجه داشته باشید که ما بین جهانبینی (مدل واقعیت) که نسبت به همه چیز در دنیای فرد است، و چارچوبهای مرجع (ذهنیتها) که نسبت به چیزهای خاصی در دنیای فرد است، تفاوت قائل میشویم.
جهانبینی عقل سلیم روزمره فرد شامل شبکهای از ایدههای آزموده نشده، باورها، تمایلات، پیشداوریها، تعبیههای اجتماعی و فرهنگی، و فرضیات بدیهی نسبت به همه چیز در دنیای فرد است، در حالی که چارچوب مرجع فرد شامل چنین شبکهای نسبت به این یا آن چیز خاص در دنیای فرد است.16
به توضیح بیشتر: توضیحات و تفسیرهای فرد از آنچه مدلسازی کرده و تعاملات او با آن، توسط محدودیتها و شکلدهیهایی که مدل فرد تحمیل میکند، محدود میشود. با این حال، مدل فرد قبلاً توسط محدودیتها و شکلدهیهایی که چارچوب مرجع او نسبت به آنچه مدلسازی میکند تحمیل میکند، محدود شده است. علاوه بر این، چارچوب مرجع فرد قبلاً توسط محدودیتها و شکلدهیهایی که جهانبینی او تحمیل میکند، محدود شده است.
در نتیجه، یک مدل واقعاً جدید از عملکرد، یعنی مدلی که صرفاً یک تغییر (هرچند رادیکال) از مدل فعلی عملکرد نباشد، نیازمند یک پارادایم جدید عملکرد است.
د. تسلسل عناصر در این پارادایم جدید عملکرد
همانطور که اشاره کردهایم، این مقاله به منظور حمایت از توسعه مداخلات، کاربردها و روشهایی است که عملکرد فردی، گروهی و سازمانی را به میزان قابل توجهی بالاتر از آنچه با مدل فعلی عملکرد ممکن است، ارتقاء دهند.17 برای تسهیل این نتیجه، در پارادایم جدید عملکرد ما، تسلسل از جهانبینی، از طریق چارچوب مرجع نسبت به عملکرد، تا مدل عملکرد را به عنوان پارادایم عملکرد در نظر میگیریم. توجه داشته باشید که در این دیدگاه از پارادایم، مدل در پارادایم گنجانده شده است.
مداخلات، کاربردها و روشهایی که به منظور ارتقای عملکرد طراحی شدهاند، سپس از این مدل جدید عملکرد (آخرین عنصر در تسلسل عناصر تشکیلدهنده پارادایم عملکرد) مشتق میشوند. برای روشنتر کردن تفاوت بین پارادایم فعلی عملکرد و پارادایم جدید عملکرد ما، هر یک از عناصر تشکیلدهنده پارادایم جدید عملکرد ما (جهانبینی، چارچوب مرجع، و مدل) را با عناصر متناظر که پارادایم فعلی عملکرد را تشکیل میدهند، مقایسه خواهیم کرد.18
ه. یک مدل جدید عملکرد ممکن است در ابتدا غیر شهودی به نظر برسد
شیوهای که هر چیزی در دنیای ما برای ما بافته میشود یا ظهور پیدا میکند، توسط جهانبینی ما (مدل واقعیت) و سپس توسط چارچوب مرجع ما (ذهنیت) نسبت به آن چیز محدود و شکل داده میشود. در واقع، برای اینکه چیزی برای ما بافته شود یا حداقل به طور قابل فهمی بافته شود، باید یک جهانبینی و یک چارچوب مرجع داشته باشیم که آن چیز را امکانپذیر کند. چیزی که بیشتر ما وقتی میگوییم که چیزی را درک میکنیم منظورمان این است که آن به نوعی با جهانبینی و چارچوب مرجع موجود ما نسبت به آن چیز همخوانی دارد. چیزی که با جهانبینی یا چارچوب مرجع موجود ما همخوانی ندارد، گاهی اوقات به عنوان «غیر شهودی» توصیف میشود —یک مترادف برای «با عقل سلیم ما همخوانی ندارد».
مهم است که هنگام خواندن این مقاله به خاطر داشته باشید که این «دو ضربه» —جهانبینی عقل سلیم روزمره ما و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد— ادراک و تفکر ما درباره هر مدل عملکردی را محدود و شکل میدهد و بنابراین در ابتدا کمی چالش برانگیز است تا مدل جدید عملکرد ارائه شده در این مقاله را درک کنیم. به دلیل این دو ضربه، هر مدل واقعاً جدید عملکرد ممکن است در ابتدا غیر شهودی به نظر برسد، یعنی در ابتدا عجیب، غیرقابل فهم، یا حتی کاملاً اشتباه به نظر برسد.
اما من همچنین دریافتم که تسلیم شدن به یک جهانبینی چقدر دشوار است. وقتی دانشمندان در ابتدای قرن بیستم با این چالش مواجه شدند، نمیتوانستند دنیای آشکار شده در آزمایشهایشان را بپذیرند. آنها این دنیای جدید را عجیب، گیجکننده، نگرانکننده، غریب، و پوچ توصیف کردند. (ویتلی 2006، ص. xi)
علاوه بر این، ایده امتحان کردن یک پارادایم جدید عملکرد با جهانبینی گسترشیافته و چارچوب مرجع تغییر یافته نسبت به عملکرد، و بهتبع آن، امتحان کردن «یک واقعیت جدید» برای خودمان، به خودی خود تا حدی گیجکننده است.
یک مثال از جهانبینی عقل سلیم روزمره و چارچوب مرجع فعلی ما که چیزی را غیر شهودی میکند: فیزیکدانها در پارادوکس معروف دوقلوها به ما میگویند که ممکن است یک دوقلو با سرعت بیشتری نسبت به دوقلوی دیگر پیر شود. برای بیشتر ما این موضوع غیر شهودی است. این تفاوت قابل توجه در پیر شدن دوقلوها (یا هر دو نفر) در صورتی رخ میدهد که آنها به مدت زمان قابل توجهی با سرعتهای بسیار متفاوتی نسبت به یکدیگر حرکت کنند. برای مثال، فرض کنید یک دوقلو زمین را ترک کند و با ۷۵ درصد سرعت نور سفر کند و پس از ۳۷ سال به زمین بازگردد. از دیدگاه دوقلویی که روی زمین باقی مانده است، ۵۷ سال از زمانی که برادرش شروع به سفر کرده گذشته است؛ اما برای دوقلوی مسافر تنها ۳۷ سال گذشته است.19 جهانبینی عقل سلیم روزمره یا مدل واقعیت ما این واقعیت را «گیجکننده» میکند. با این حال، در پارادایم جدید اینشتین، این رابطه غیر شهودی بین زمان و سرعت به عنوان یک واقعیت پیشبینی شده بود و منجر به آزمایشهایی شد که اکنون آن را تأیید کردهاند. در حالی که شما و من ممکن است بتوانیم این مفهوم را به صورت مفهومی بپذیریم، اگر واقعاً با یک دوست فضانورد روبرو شویم که همسن ما است اما ناگهان ۲۰ سال جوانتر از ما ظهور پیدا میکند، از تعجب شوکه میشویم. برای کسانی که، حتی بدون چنین شواهد دست اول، توانستهاند جهانبینی خود را بازسازی کنند تا پارادایم جدید و غیر شهودی اینشتین را در بر بگیرند، یک دنیای جدید از امکانات باز شده است. کاربردهای عملی مؤثر بسیاری از این امکانات را که در پارادایم قدیمی غیر قابل تصور بود، محقق کردهاند.20
(از این پس، از آنجا که آنها را به عنوان مترادف یکدیگر استفاده میکنیم، اصطلاحات «چارچوب مرجع» و «ذهنیت» را به صورت متناوب به کار خواهیم برد.)
و. «امتحان کردن» پارادایم جدید عملکرد
وقتی جنبههای جهانبینی عقل سلیم روزمره خود را که ذهنیت فعلی ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهند، و جنبههای ذهنیت فعلی خود نسبت به عملکرد را که مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهند، تجزیه و تحلیل کنیم، مدل جدید عملکرد به طور کامل در دسترس خواهد بود. بدون تکمیل مراحل پیشگفته، نمیتوانیم پارادایم جدید عملکرد را با دید و ذهن تازه درک کنیم و درباره آن فکر کنیم. پس از اینکه تفکرات و ادراکات حاصل از پارادایم جدید را «امتحان کردید»، ممکن است با آن موافق یا مخالف باشید، اما شما با آن به عنوان چیزی که هست موافقت یا مخالفت خواهید کرد، نه با یک سوءتفاهم یا تحریف از آن که توسط پارادایم فعلی تحمیل شده است. نقل قول از پروفسور جمشید باروچا (استاد روانشناسی دانشگاه تافتس، پرووست، و معاون ارشد رئیس دانشگاه) در این زمینه:
«قبل از اینکه یک ایده جدید یا فرهنگ دیگر را نقد کنید، آن را تا جایی درک کنید که طرفداران یا اعضای آن تشخیص دهند که شما آن را فهمیدهاید.» (بهاروچا) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
به طور خلاصه، مدلی که بتواند فرصت یک تحول واقعی در عملکرد را فراهم کند (افزایش چشمگیر در عملکرد درونی در میان دامنه وسیعی از افراد) نیاز دارد که از محدودیتها و شکلدهیهایی که توسط ذهنیت فعلی ما نسبت به عملکرد تحمیل شده است، عبور کند و از جنبهای از جهانبینی عقل سلیم روزمره ما که ذهنیت ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد، فراتر رود.21
ز. عملکرد محصول عمل است
ما ادعا میکنیم که عملکرد انسانی، هرچند که تعریف شود و صرف نظر از اینکه از چه مدلی استفاده شود، در نهایت به طور انحصاری محصول عمل (یا عدم عمل) است. (این شامل پاسخدهی با عمل مؤثر به تغییرات مثبت و منفی در محیط میشود—برای مثال، فاجعهها برای یک رقیب یا برای شرکت خود، نوسانات در اقتصاد کلان، افزایش تقاضا و رقابت از سوی اقتصادهای نوظهور، فرآیندهای کسبوکار جدید یا برنامههای فناوری اطلاعات و موارد مشابه.)
حتی تغییر در تفکر، نگرش، حالت عاطفی یا دانش به تنهایی بر عملکرد تأثیر نمیگذارد؛ در نهایت همیشه فقط عمل (یا عدم عمل) است که بر عملکرد تأثیر میگذارد. این موضوع همچنین در مواردی که ماشینها عملکرد را انجام میدهند یا بهبود میبخشند، صادق است، زیرا برخی افراد باید اقداماتی را برای طراحی و تولید ماشینهایی که عملکرد را انجام میدهند یا بهبود میبخشند، انجام دهند و دیگران باید برای استفاده از بهبودهایی که ماشینها اکنون فراهم میکنند، عمل کنند یا اقدامات خود را با عملکردی که ماشینها اکنون تولید میکنند، هماهنگ کنند.
در این مقاله، وقتی از «عمل» صحبت میکنیم، منظورمان فعالیت فردی (شامل استفاده از زبان) مرتبط با نتیجه عملکرد است که به منظور تغییر برخی جنبههای دنیا، دیگران یا خودمان انجام میشود. عمل شامل گفتن یا انجام دادن چیزی است که امکانی برای عملکرد ایجاد میکند که قبلاً ناشناخته بود و یا وجود نداشت. ما توجه داریم که در مواردی که هدف عملکرد، حالت ذهنی یا عاطفی خود فرد است، عمل باید شامل عمل ذهنی (مثلاً فکر کردن) نیز باشد، مانند عمل ارزیابی مجدد یک وضعیت که تأثیر عاطفی یا نگرشی داشته است (در ***، به نقل قول از Ochsner et al. 2002؛ «بازاندیشی احساسات: یک مطالعه fMRI در مورد تنظیم شناختی احساسات» مراجعه کنید). توجه داشته باشید که هر عملی میتواند مؤثر یا غیر مؤثر باشد.
در هر حال، چه عملکرد معمولی کسبوکار باشد، چه عملکرد تحولی، عملکرد در نهایت بهطور انحصاری محصول عمل است. (از این به بعد، وقتی از «عمل» به عنوان چیزی که عملکرد را تعیین میکند صحبت میکنیم، خوانندگان ما باید درک کنند که «عمل» شامل عدم عمل نیز میشود.)
در سازمانها، عملکرد محصول ترکیبی از فعالیتهای فردی، گروهی و سازمانی و تعاملات بین این فعالیتها از جمله پیامدهای متقابل این تعاملات است. در حالی که صحبت از فعالیت گروهی و فعالیت سازمانی مشروع است، چنین فعالیتی محصول عمل فردی است. گروهها و سازمانها عمل نمیکنند؛ تنها افراد عمل میکنند. (برای بحث کاملتر در این مورد، به قسمت «عملکرد گروه و سازمان نتیجه عملکرد افراد است» مراجعه کنید.)
بنابراین، مدلی از عملکرد که دسترسی قابلاجرا به منشاء عملکرد فراهم میکند، مدلی است که دسترسی قابلاجرا به منشاء عمل را فراهم میکند—یعنی دسترسی به منشاء آنچه مردم انجام میدهند و منشاء آنچه مردم انجام نمیدهند.
ح. منشاء عمل در تضاد با توضیحات برای عمل
توضیحات برای اینکه چرا مردم کاری را انجام میدهند و چرا کاری را انجام نمیدهند، تنها دلایل قابل قبولی برای عمل به ما میدهند. توضیحات ما را به منشاء عمل نمیرسانند، یعنی منشاء آنچه مردم انجام میدهند و منشاء آنچه مردم انجام نمیدهند —منشاء عمل چیزی است که اگر تغییر کند، به طور قابل اعتمادی منجر به تغییر متناظر در عمل میشود.22 فرهنگ لغت ـEncarta Dictionaryـ (2007) منشاء را اینگونه تعریف میکند: «مکان، شخص یا چیزی که از طریق آن چیزی به وجود آمده است…». و در این مورد «منشاء» همان چیزی است که از طریق آن عمل به وجود آمده است.
در واقع، زمانی که تنها عرصهای که برای کشف منشاء عمل داریم، توضیحات برای عمل باشد، اغلب در یک هزارتوی مفهومی گرفتار میشویم —برای مثال، هزارتوهای توضیحی روانشناختی، عصبی، جامعهشناختی، اقتصادی، زیستی، تکاملی، رفتاری (که اکنون از مد افتادهاند، اما نه چندان دور همهجا بودند). اگرچه بسیاری از این رشتههای علمی معتبر که بهطور گسترده توسعه یافته و بهطور گسترده تحقیق شدهاند، در حال حاضر فقط برای توضیح عمل خدمت میکنند، ما معتقدیم که آنها در زمینه این پارادایم جدید عملکرد قدرت بیشتری خواهند یافت. به این معنی که آنچه در زمینه پارادایم فعلی به عنوان هزارتوهای توضیحی پایان یافت، وقتی از زمینه پارادایم جدید نگریسته شود، بینشهای جدیدی درباره ماهیت عمل ارائه خواهد داد و به این ترتیب، درجه بالاتری از دسترسی برای تأثیرگذاری بر عملکرد فراهم خواهد کرد.
به عنوان هزارتوهای توضیحی، میتوان گفت که اینها یک دیدگاه نظری در مورد عمل شکل میدهند، در تضاد با دیدگاه “همانطور که زیسته شده” (تجربه شخص اول) در مورد عمل. این دیدگاه “همانطور که زیسته شده” (همانطور که تجربه شده) (بهطور رسمی، رشته پدیدارشناسی23) دیدگاهی است که ما در توسعه مدل جدید عملکرد خود به کار بردهایم. من و شما در یک جهان نظری یا جهان توضیحات زندگی نمیکنیم یا عمل نمیکنیم. فقط زمانی که یک نظریه یا توضیح ادراکات ما را بازشکل میدهد، آن نظریه یا توضیح تأثیری بر جهانی که در آن واقعاً زندگی میکنیم دارد، یعنی جهانی که به آن پاسخ میدهیم یا واکنش نشان میدهیم (جهان همانطور که در ادراکات ما بافته میشود). ما قدرت این دو دیدگاه متفاوت در فراهم کردن دسترسی به عمل را در ادامه این مقاله به طور کاملتری مقایسه خواهیم کرد.
بازگشت به توضیحات، در واقع بسیاری از توضیحات برای عمل صرفاً چیزی هستند که انسانشناس و سایبرنتیست گریگوری بیتسون آنها را «اصول توضیحی» مینامد، که در واقع هیچچیزی را توضیح نمیدهند. بیتسون این نکته را در قطعه زیر از کتاب خود «گامهایی به سوی بومشناسی ذهن» (1972، صفحات 38، 39) مطرح میکند. در این «متالوگ» (همانطور که او آن را مینامد)، او با دختر پیشدبستانی ظاهراً زودرس خود صحبت میکند. (هنگامی که بیتسون اینجا درباره گرانش صحبت میکند، به یاد داشته باشید که او این را در سال 1972 نوشته است.)
دختر: پدر، غریزه چیست؟
پدر: غریزه، عزیزم، یک اصل توضیحی است.
دختر: اما چه چیزی را توضیح میدهد؟
پدر: هر چیزی— تقریباً هر چیزی که بخواهی. هر چیزی که بخواهی آن را توضیح دهد.
دختر: مسخره نباش. غریزه نمیتواند گرانش را توضیح دهد.
پدر: نه، اما این به این دلیل است که هیچکس نمیخواهد غریزه گرانش را توضیح دهد. اگر میخواستند، غریزه آن را توضیح میداد. ما میتوانستیم به سادگی بگوییم که ماه یک غریزه دارد که قدرتش به طور معکوس با مربع فاصله تغییر میکند…
دختر: اما این مزخرف است، پدر.
پدر: بله، مطمئناً. اما تو بودی که از غریزه صحبت کردی، نه من.
دختر: خوب، اما پس چه چیزی گرانش را توضیح میدهد؟
پدر: هیچچیز، عزیزم، چون گرانش یک اصل توضیحی است…
دختر: پدر، آیا اصل توضیحی همان فرضیه است؟
پدر: تقریباً، اما نه کاملاً. ببین، یک فرضیه سعی میکند یک چیز خاص را توضیح دهد اما یک اصل توضیحی —مثل گرانش یا غریزه— واقعاً هیچ چیزی را توضیح نمیدهد. این یک نوع توافق مرسوم بین دانشمندان است که در یک نقطه خاص از تلاش برای توضیح چیزها دست بکشند.
برای مثال، «این سیاست است» گاهی بهعنوان توضیحی برای اینکه چرا چیزها کار نمیکنند استفاده میشود. مانند هر «اصل توضیحی»، این عبارت هر گونه پژوهش یا بررسی بیشتر در مورد منشاء ناکارآمدی را متوقف میکند. علاوه بر این، وقتی به این شکل استفاده میشود، «سیاست» میتواند واقعاً هر چیزی را توضیح دهد —برای مثال، چرا ابتکارات جدید تأیید نمیشوند یا چرا تنها ابتکارات جدید تأیید میشوند.
یک مدل میتواند با توضیح متوقف شود یا میتواند دسترسی به منشاء آنچه مدلسازی شده است را فراهم کند
یک مدل یک بازنمایی است و به این ترتیب، شایسته است که از دام تاریک اشتباه گرفتن نقشه با قلمرو دوری کنیم. یک نقشه (یک مدل) صرفاً قلمرو (آنچه مدلسازی شده است) را به تصویر میکشد —برخی اطلاعات درباره قلمرو را فراهم میکند. نقشه، قلمرو نیست؛ یک مدل، آنچه را که مدلسازی میکند، نیست.
این امکان وجود دارد که یک مدل بتواند آنچه را که مدلسازی میکند، توضیح دهد، اما این کار را بدون تمایز منشاء آنچه مدلسازی میکند به گونهای انجام دهد که دسترسی به آن منشاء را فراهم کند. به عنوان مثال، سر آیزاک نیوتن قوانین گرانش را به دقت بیان کرد بدون اینکه هرگز منشاء گرانش را کشف کند. با الهام از متالوگ بیتسون، یک مثال واضح از مدلی که توضیح میدهد بدون اینکه دسترسی فراهم کند، مدلسازی رفتارهای خاص حیوانات به عنوان غریزی است و سپس اشتباه گرفتن این توضیح با قلمرو، یعنی فکر کردن به اینکه یک غریزه در جایی داخل یک حیوان وجود دارد. «غریزه» قطعاً رفتار مشاهده شده در حیوانات را توضیح میدهد؛ با این حال، هیچ دسترسی به منشاء رفتار فراهم نمیکند و بنابراین قدرت کمی برای مداخله در آن رفتار فراهم میکند. شما نمیتوانید دست خود را روی یک غریزه بگذارید.
این در تضاد با مدلسازی منشاء واقعی همان رفتار است که مثلاً محصول ژنها یا یادگیری تقلیدی است، که در عین اینکه هنوز نقشهبرداری (مدلسازی) است، امکان دسترسی بیشتر به منشاء آنچه مدلسازی شده است و در نتیجه دسترسی بیشتر به تغییر آنچه مدل شده است ژن ها و یادگیری تقلیدی را می توان دستکاری کرد، اما غرایز به خودی خود نمی توانند. قابل توجه است که در روزگاری که مدل غریزی حاکم بود، برخی مداخلات مؤثر بودند - اما از دیدگاه امروزی بدیهی است که به دلیل توضیح آن مدل مبنی بر دستکاری غریزه نبود. نکته این است که بین یک توضیح قابل قبول برای عمل و دسترسی به منشاء عمل تفاوت زیادی وجود دارد.
این در تضاد با مدلسازی منشاء واقعی همان رفتار است، برای مثال، محصول ژنها یا یادگیری تقلیدی است، که در عین اینکه هنوز یک نقشهبرداری (مدلسازی) است، امکان دسترسی بیشتری به منشاء آنچه مدلسازی شده فراهم میکند و بنابراین دسترسی بیشتری به تغییر آنچه مدلسازی شده است، فراهم میکند. ژنها و یادگیری تقلیدی را میتوان دستکاری کرد، اما غریزهها به خودی خود نمیتوانند. قابل توجه است که در روزهایی که مدل غریزه غالب بود، برخی مداخلات مؤثر بودند —اما از دیدگاه امروز به وضوح نه به دلیل توضیح آن مدل که یک غریزه دستکاری شده بود. نکته این است که تفاوت عظیمی بین یک توضیح قابل قبول برای عمل و دسترسی به منشاء عمل وجود دارد.
ط. منظور ما از «دسترسی» چیست؟
ما ادعا میکنیم که مدلها به میزانی که دسترسی به آنچه مدلسازی میشود را فراهم میکنند، قدرت دارند، در تضاد با ارائه توضیحات صرف درباره آنچه مدلسازی شده است. فرهنگ لغت کالج Merriam-Webster (2006) دسترسی را اینگونه تعریف میکند: «آزادی یا توانایی برای به دست آوردن یا استفاده از» / «دسترسی یافتن به»، و دسترسپذیر را «قابل دسترسی» / «قابل تأثیر» تعریف میکند. وقتی ما از «دسترسی» استفاده میکنیم، منظور ما توانایی ما برای درک کامل آنچه مدلسازی شده و گرفتن دستگیرهها و کنترلهای آن است. یا بهطور دقیقتر، منظور ما از دسترسی «مسیر قابلاجرا به منشاء عمل» است. و چون عملکرد محصول عمل است، دسترسی به منشاء عمل، دسترسی به منشاء عملکرد را فراهم میکند. البته، آزمون نهایی هر مدل موفقیت یا شکست مداخلات، کاربردها و روشهای مشتق شده از آن مدل است.
در مدل جدید عملکرد ما، منشاء عملکرد آشکار میشود و به گونهای آشکار میشود که دسترسی مستقیم و قابلاجرا به منشاء عملکرد و به این ترتیب دسترسی مستقیم و قابلاجرا به ارتقای عملکرد فراهم میکند.
ی. پیامدهای هر مدل عملکرد
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، منظور ما از مدل عملکرد به طور خلاصه، عناصر، ساختار و نحوه ترکیب آن عناصر در آن ساختار است که به عملکرد انسانی منجر میشود. هر مدل عملکرد بهطور خاص فرصتهای مجموعهای از کاربردها و روشها برای بهبود عملکرد را محدود یا گسترش میدهد، و همچنین خلاقیت و تفکر فرد درباره اقدامات لازم برای اجرای مؤثر آن کاربردها و روشها را محدود یا آزاد میکند.
مدلی که دسترسی قابلاجرا به منشاء عملکرد فراهم میکند، امکان کاربردها و روشهایی برای بهبود عملکرد را فراهم میکند که از دیدگاه مدلی که صرفاً عملکرد را توضیح میدهد، در دسترس نیستند. در واقع، توضیحات عملکرد اغلب بیشتر از آنچه آشکار میکنند، پنهان میکنند.
برای مثال، مدلی از عملکرد که خلاقیت و تفکر لازم برای اجرای مؤثر یک روش با سابقه اثبات شده برای بهبود عملکرد را ناامید میکند، به پیوست B در *** مراجعه کنید. در اینجا میبینیم که تویوتا چه اقداماتی را برای اجرای مؤثر یک روش انجام داد، اقداماتی که جنرال موتورز نتوانست برای اجرای مؤثر همان روش انجام دهد. قطعه زیر از این پیوست نشان میدهد چگونه مدل عملکرد فرد میتواند امکان انجام اقداماتی (نوآوریهای کوچک روزانه) را که برای اجرای مؤثر یک روش (بهبود مستمر کیفیت) لازم است، تضعیف کند، وقتی که آن اقدامات توسط مدل عملکرد فرد مجاز نباشند (نمیتوان از آن مدل عملکرد استخراج کرد)، حتی زمانی که شواهدی برای اثربخشی آن روش به وضوح قابل مشاهده است:
در دهه 1990، یک مطالعه از مککینزی بر روی شرکتهایی که برنامههای بهبود کیفیت را اجرا کرده بودند نشان داد که دوسوم آنها این برنامهها را به عنوان شکست کنار گذاشتند. روشهای نوآورانه تویوتا ممکن است پیش پا افتاده به نظر برسند، اما پشتکار خالص آنها بسیاری از شرکتها را شکست میدهد. به همین دلیل است که تویوتا میتواند در دید عموم پنهان بماند: زیرا میداند که سیستم آسان برای فهمیدن اما سخت برای پیروی کردن است. (Surowiecki 2008)
با توجه به مدل عملکرد رقبا، توضیحی که رقبا برای عملکرد تویوتا داشتند، دسترسی به اجرای اقدام مداوم در بهبود کیفیت که توسط تویوتا انجام میشد را برای آنها فراهم نمیکرد.
همانطور که مطالعه مککینزی نشان میدهد، محدودیتها و شکلدهیهای انتخابی مدل عملکرد فرد بر روی کاربردها و روشهای ممکن برای بهبود عملکرد میتواند از طریق مطالعه و تحقیق آشکار شود. با این حال، محدودیتها و شکلدهیهای انتخابی مدل عملکرد فرد توسط چارچوب مرجع (ذهنیت) او نسبت به عملکرد، که قبلاً توسط جهانبینی عقل سلیم روزمره (مدل واقعیت) او محدود و شکل داده شده بود، معمولاً مورد مطالعه و تحقیق قرار نمیگیرد و در واقع نادیده گرفته میشود.
مارگارت ویتلی (2006، ص. x) این نکته را بهطور مختصر خلاصه میکند:
«مهم نیست چه کار میکنیم، ثبات و راهحلهای پایدار از دست ما فرار میکنند. زمان آن رسیده است که درک کنیم با نقشههای قدیمیمان هرگز قادر به کنار آمدن با این دنیای جدید نخواهیم بود. باید نحوه بنیادین ما در تفسیر جهان —جهانبینیمان— تغییر کند. تنها چنین تغییری میتواند به ما توانایی درک آنچه در حال وقوع است و پاسخگویی خردمندانه را بدهد.»
ک. پارادایم عملکرد خلاصه شده
به عنوان یک کل (به عنوان یک مجموعه)، میتوان گفت که تسلسل زیر پارادایم عملکرد را تشکیل میدهد:24
- جنبههای جهانبینی فرد که چارچوب مرجع او نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهند.
- چارچوب مرجع فرد نسبت به عملکرد که مدل عملکرد او را محدود و شکل میدهد.
- مدل عملکردی که بهطور متعاقب مجاز و مشتق شده است.
از مدل عملکردی که بهطور متعاقب مجاز و مشتق شده است، مداخلات، کاربردها و روشها مشتق میشوند.
یک پارادایم جدید عملکرد، اگر دسترسی قابلاجرا به منشاء عملکرد انسانی را فراهم کند، امکان و قابلیت مشتق شدن مداخلات، کاربردها و روشهایی را برای بهبود عملکرد فراهم میکند که از پارادایم فعلی عملکرد قابل مشتق شدن نیستند.
ل. آزمایش اعتبار پارادایم جدید عملکرد ما
در این مقاله تلاش کردهایم تا دلایل کافی برای اعتبار پارادایم جدید عملکرد خود ارائه دهیم. با این حال، مانند هر پارادایمی، پارادایم جدید عملکرد ما مستقیماً قابل اثبات، قابل آزمایش یا ابطالپذیر نیست (Kuhn 1970, pp.16–18,43–51). با این حال، پارادایمهای مفید امکان فرضیهها و نظریههایی را فراهم میکنند که به نوبه خود امکان نتایج و پیشبینیهایی را فراهم میکنند که به صورت تجربی قابل آزمایش و ابطالپذیر هستند (در این مورد، مداخلات، کاربردها و روشهایی که به منظور ارتقای عملکرد طراحی شدهاند).
آزمون نهایی برای اعتبار پارادایم جدید ما این خواهد بود که مداخلات، کاربردها و روشهای بهبود عملکردی که از پارادایم جدید ما مشتق شده و بر اساس آن اجرا میشوند، بهطور قابل پیشبینی و تکرارپذیر، به سرعت افزایشهای چشمگیری در سطح عملکرد، هم از نظر مقیاس و هم از نظر دامنه، ایجاد میکنند یا نمیکنند. به این معنا، مداخلات، کاربردها و روشها به صورت تجربی قابل آزمایش و ابطالپذیر هستند و شواهدی برای اعتبار یا عدم اعتبار مدلی که از آنها مشتق شدهاند، فراهم میکنند.
پارادایم جدید عملکرد ما، به جای ابطال مدل فعلی عملکرد، در صورت اعتبار، باید روشن کند که چرا روشهای مشتق شده از مدل فعلی عملکرد در برخی موارد کار میکنند و در برخی دیگر کار نمیکنند. علاوه بر این، پارادایم جدید عملکرد ما، در صورت اعتبار، باید بهبودها و تکرارپذیری بیشتری برای آن دسته از مداخلات، کاربردها و روشهایی که مؤثر بودهاند، فراهم کند.
در حالی که همانطور که گفتیم پارادایمها قابل اثبات نیستند، ما همچنان متعهد به ارائه شواهدی هستیم که به اعتبار پارادایم جدید عملکرد ما اشاره دارد. ما این کار را با استفاده از آزمایشها و یافتههای مرتبط از رشتهها و دیدگاههای مختلف که در قسمتی از بخش پیش زمینه ذکر کردیم (بدون اینکه به طور جامع به همه آنها بپردازیم و این مقاله را بیش از حد طولانی کنیم که برای افراد پرمشغله قابل خواندن نباشد) انجام میدهیم. علاوه بر این، ما از این رشتهها برای حمایت از توضیحات خود در مورد جنبههای مختلف پارادایم جدید عملکردمان استفاده میکنیم.
بخش دوم. پارادایم فعلی عملکرد: از طریق تسلسل از مدل تا جهانبینی
الف. مدل فعلی عملکرد
۱. بیان ساده جنبههای مدل فعلی
برای بیان به سادهترین شکل ممکن، در مدل فعلی، عملکرد انسانی به شرح زیر مدلسازی میشود:
- جنبه اول: عملکرد نتیجه یک علت است.
- جنبه دوم: علل اثر (عملکرد) ترکیبی از عوامل هستند، ۱) برخی داخلی برای اجراکننده و ۲) برخی خارجی برای اجراکننده.
- علل داخلی: علل داخلی اثر عبارتند از: الف) ویژگیهای ذهنی و جسمی غیرقابل تغییر، ب) حالات ذهنی و جسمی قابل تغییر، و ج) دانش از جهان و مردم، و مهارت یا دانش فنی.
- علل خارجی: علل خارجی اثر عبارتند از: الف) شرایط فیزیکی، و ب) شرایط انسانی (گروهی، سازمانی و اجتماعی).
- جنبه سوم: وقتی علل اثر تغییر میکنند، عملکرد نیز تغییر میکند.
مداخلات، کاربردها و روشهای فعلی برای ارتقای عملکرد از این مدل مشتق شدهاند.
۲. بیان کاملتر مدل فعلی
از نقطه شروع مدل فعلی، «عملکرد نتیجهی یک علت است»، این عوامل علی عبارتند از:
- ویژگیها و خصوصیات درونی فرد اجراکننده که شامل موارد زیر است:25
- الف. صفات غیر قابل تغییر: محدودیتها و تواناییهای ذهنی (شامل عاطفی) و جسمی درونی که یا به صورت ژنتیکی یا در مراحل اولیه رشد ثابت هستند. (مثالهایی از این صفات شامل تواناییهای جسمی ذاتی، ظرفیت فکری یا استعداد ذاتی اجراکننده است.)
مثالهایی از مداخلات، کاربردها یا روشها برای مقابله با صفات غیر قابل تغییر: جایگزینی افراد کمتر واجد شرایط با افراد واجد شرایطتر؛ یا در فرآیند استخدام، غربالگری یا وعده پاداشهای مالی بالاتر به افرادی که سابقهای سازگار با داشتن صفات غیر قابل تغییر دارند که به موفقیت اجراکننده کمک میکند. - ب. حالات قابل تغییر: محدودیتها و تواناییهای ذهنی (شامل عاطفی) و جسمی درونی قابل تغییر که تحت تأثیر تغییرات مثبت و منفی مختلف قرار میگیرند. (مثالهایی از این حالات شامل هماهنگی دست/چشم اجراکننده، انگیزه، قصد، باورها، نگرش یا برخی پاسخهای ذهنی یا عاطفی به شرایط مختلف است.)
مثالهایی از مداخلات، کاربردها یا روشها برای تغییر حالات قابل تغییر شامل: آموزش جسمی، برنامههای جبران عملکرد، رقابت بین افراد یا تیمها، تعهد شخصی اجراکننده برای متفاوت بودن به نحوی خاص، تأثیر یک رویداد مهم در زندگی اجراکننده (به بنیس و توماس 2002، صفحات 39-45 مراجعه کنید)، صحبتهای انگیزشی یا الهامبخش، مداخله رواندرمانی، و استفاده از تشویق و تنبیه. - ج. دانش و مهارت اجراکننده: دقت یا عدم دقت دانش اجراکننده درباره جهان و مردم، دقت یا عدم دقت مهارت یا سطح مهارت او در مورد آنچه اجرا میکند (شامل دقت دانش او از نتیجه مورد نظر)، و دقت یا عدم دقت دانش اجراکننده از شرایطی که در آن اجرا میکند (به بند ۲ زیر مراجعه کنید).
مثالهایی از مداخلات، کاربردها یا روشها که دانش، مهارت یا مهارت اجراکننده را تغییر میدهند شامل: آموزش، تمرین، تجربه و راهنمایی.
- الف. صفات غیر قابل تغییر: محدودیتها و تواناییهای ذهنی (شامل عاطفی) و جسمی درونی که یا به صورت ژنتیکی یا در مراحل اولیه رشد ثابت هستند. (مثالهایی از این صفات شامل تواناییهای جسمی ذاتی، ظرفیت فکری یا استعداد ذاتی اجراکننده است.)
- شرایط خارجی برای فرد اجراکننده که شامل موارد زیر است:
- الف. شرایط فیزیکی خارجی: محدودیتها و مزایای شرایط فیزیکی که اجراکننده بر روی آنها یا درون آنها اجرا میکند. مثالهایی از مداخلات، کاربردها یا روشهایی که شرایط فیزیکی خارجی اجراکننده را تغییر میدهند شامل: افزایش میزان استانداردسازی شیء یا موقعیتی که بر روی آن اجرا میشود، بهبود کیفیت ابزارهای موجود برای اجرا، و افزایش یا بهبود منابع فیزیکی در دسترس اجراکننده. (تغییرات در شرایط فیزیکی خارجی گاهی نیز منجر به تغییراتی در حالتهای قابل تغییر داخلی اجراکننده میشود. به بند ۱.ب بالا مراجعه کنید.)
- ب. شرایط انسانی خارجی: محدودیتها و مزایای شرایط انسانی (گروهی، سازمانی و اجتماعی) که اجراکننده بر روی آنها یا درون آنها اجرا میکند. مثالهایی از مداخلات، کاربردها یا روشهایی که شرایط انسانی خارجی اجراکننده را تغییر میدهند شامل: بهبود سازگاری روانی-اجتماعی با افرادی که اجراکننده با آنها اجرا میکند، مانند برنامههای تیمسازی و ارتباطات که هدفشان تغییر جو سازمانی است، تحول فرهنگ، همسویی استراتژیک، افزایش یا بهبود پشتیبانی مهارتی از دیگران، افزایش احترام به اجراکننده، یا بازپروری سوء مصرف مواد در یک اجراکننده که مسئولیت مدیریت آن بر عهده شماست. (تغییرات در شرایط انسانی خارجی گاهی نیز منجر به تغییراتی در حالتهای قابل تغییر داخلی اجراکننده میشود. به بند ۱.ب بالا مراجعه کنید.)
به طور خلاصه، در مدل فعلی عملکرد، عملکرد نتیجهای است که توسط ترکیبی از ۱) ویژگیهای ذهنی و جسمی غیرقابل تغییر داخلی اجراکننده، ۲) حالات ذهنی قابل تغییر داخلی (شامل دانش و مهارت) و حالات جسمی داخلی، و ۳) شرایط فیزیکی و انسانی خارجی ایجاد میشود. و این کل داستان است. از این رو، مدل فعلی عملکرد را مدل علت/معلول، روانشناختی/فیزیولوژیکی، معرفتشناختی، و شرایطی عملکرد مینامیم.
در حالی که بسیاری از مثالها یا تغییرات دیگر از مداخلات، کاربردها و روشهایی که برای بهبود عملکرد در نظر گرفته شدهاند، فراتر از مثالهای ارائه شده در بالا وجود دارد، ما استدلال میکنیم که تمام مداخلات، کاربردها و روشهای فعلی که برای تولید یا بهبود عملکرد در نظر گرفته شدهاند، از مدل فعلی عملکرد که در بالا ارائه شد، مشتق شده و توسط آن محدود و شکل داده شدهاند.26
مدل فعلی عملکرد قانعکننده است زیرا مدل فعلی ما با چارچوب مرجع (ذهنیت) ما نسبت به عملکرد سازگار و از آن تولید شده است —که شامل سازگاری با شبکهای از ایدهها، باورها، تمایلات، پیشداوریها، تعبیههای اجتماعی و فرهنگی و فرضیات بدیهی بررسینشده ما نسبت به عملکرد است، که با جهانبینی عقل سلیم روزمره ما (مدل واقعیت) سازگار و از آن تولید شده است— که شامل سازگاری با شبکهای از ایدهها، باورها، تمایلات، پیشداوریها، تعبیههای اجتماعی و فرهنگی و فرضیات بدیهی ما درباره جهان است.
با توجه به جهانبینی عقل سلیم روزمره و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد، همه چیز به هم مرتبط میشود و در نتیجه به نظر ما میرسد که مدل فعلی عملکرد ما حقیقتی درباره عملکرد است. وقتی این اتفاق میافتد، ما در دام تاریک اشتباه گرفتن نقشه (مدل) با قلمرو (آنچه مدلسازی شده است) گرفتار شدهایم. در این دام، همچنین به نظر میرسد که توضیحات فعلی ما درباره اینکه چرا مردم کاری را انجام میدهند و چرا کاری را انجام نمیدهند نیز حقیقت است.
توضیحات مشتق شده از مدل فعلی عملکرد قابل قبول هستند اما فقط دلایلی برای عمل ارائه میدهند؛ آنها منشاء عمل را تمایز نمیدهند و در نتیجه، در حال حاضر هیچ دسترسی به تولید تحولات واقعی (افزایش چشمگیر در عملکرد درونی در میان دامنه وسیعی از افراد) فراهم نمیکنند. در واقع، همانطور که قبلاً بحث کردیم، بسیاری از توضیحات درباره عملکرد مثالهایی از “اصول توضیحی” گریگوری بیتسون هستند (به نقل قول قبلی در «منشاء عمل در تضاد با توضیحات برای عمل» مراجعه کنید).
یک مثال خوب از این موارد توضیح رایج است که شکست گسترده تلاشهای تغییر را به “مقاومت مردم در برابر تغییر” نسبت میدهد —که بهعنوان نوعی ویژگی غیرقابل تغییر داخلی یا حالت قابل تغییر درونی افراد در نظر گرفته میشود (Beer و Walton 1990، ص. 154-161؛ Freedman 1997، ص. 51-76؛ Furst و Cable 2008، ص. 453-462؛ Oreg 2003، ص. 680-693؛ و Zell 2003، ص. 73-96). در حالی که این توضیح قابل قبولی برای شکست تلاشهای تغییر است، دسترسی بیشتری به منشاء مشکل نمیدهد از نسبت دادن شکست تلاشهای تغییر به یک غریزه، یا اصل توضیحی معادل انسانی آن، “این فقط طبیعت انسان است”. بنابراین نباید از ناتوانی مستند در کاهش نرخ شکست ۷۰ درصدی “تلاشهای تغییر” تعجب کنیم (Pellettiere 2006، ص. 1).
به طور خلاصه، در مدل فعلی عملکرد انسانی، عملکرد نتیجه داراییها و بدهیهای ذهنی/عاطفی و جسمی فرد و شرایط خارجی است —نه بیشتر، نه کمتر. در مدل فعلی، افزایش عملکرد با بهبود شرایط خارجی فرد، و/یا افزایش داراییهای ذهنی/عاطفی یا جسمی فرد، و/یا کاهش بدهیهای ذهنی/عاطفی یا جسمی فرد (که در بهترین حالت یک پیشنهاد نامطمئن است) حاصل میشود. علاوه بر این، به نظر میرسد که صفات غیرقابل تغییر ذاتی فرد —مانند هوش یا توانایی ورزشی— تنها قادر به بهبود جزئی هستند، اگر اصلاً بهبودی داشته باشند.
منصفانه است که بگوییم، علاوه بر توضیحات مربوط به عملکرد، مداخلاتی برای بهبود عملکرد به طور قطعی از مدل فعلی عملکرد مشتق میشوند و این روند تقریباً یک قرن است که ادامه دارد. با این حال، عدم تمرکز بالاترین سطوح مدیریت بر دستیابی به تحولات گسترده و چشمگیر در عملکرد درونی افراد، با این فرضیه سازگار است که مداخلات مؤثر و قابل تکرار در عملکرد درونی که میتواند از مدل فعلی عملکرد مشتق شود، قبلاً به دست آمده است.
ب. پارادایم فعلی عملکرد که مدل فعلی عملکرد را محدود و شکل داده است
در حالی که توسط علم و فلسفه قرن بیستم و بیست و یکم پشت سر گذاشته شده است، جهانبینی نیوتنی/دکارتی (مدل واقعیت) همچنان در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما بنیادین است. این جهانبینی، چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد و این چارچوب مرجع به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد. در ادامه، سه جنبه این جهانبینی که به پارادایم فعلی عملکرد مربوط میشوند را بررسی میکنیم.
۱. جنبه علت/معلول نیوتنی در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما
جهانبینی نیوتنی یک جهان مکانیکی را فرض میکند که بر اساس دنبالههای کم و بیش خطی علت و معلول ساخته شده است (نگاهی ساعتمانند به جهان)—یک «جهانبینی علت/معلول (مدل واقعیت)». در حالی که توسط فیزیک مدرن و علم سیستمهای پیچیده پشت سر گذاشته شده است، این جهانبینی سادهسازی شده علتمحور همچنان جهانبینی عقل سلیم روزمره ما باقی مانده است.
هر یک از ما در سازمانهایی زندگی و کار میکنیم که از تصاویری نیوتنی از جهان طراحی شدهاند. [ویتلی 2006، ص. 8] … ما در تمام این قرنها از زمان نیوتن و دکارت، به پیروزیهای عقل و غیاب جادو افتخار کردهایم. با این حال، مانند بهترین جادوگران قدیمی، به دستکاری معتاد شدهایم. برای سه قرن، ما در حال برنامهریزی، پیشبینی و تحلیل جهان بودهایم. به شدت به علت و معلول باور داشتهایم. … جهانی که سر آیزاک نیوتن توصیف کرد، مکانی وسوسهانگیز بود. همانطور که ساعت بزرگ تیک میزد، ما هوشمند شدیم و عصر ماشینها را طراحی کردیم. … جالب است بدانید که چقدر اکثر سازمانها نیوتنی هستند. تصویری ماشینی از کیهان به سازمانها ترجمه شد … (همان، ص. 29)
به زبان ساده، یکی از جنبههای جهانبینی عقل سلیم روزمره ما این است که هر چیزی که با آن مواجه میشویم، نتیجهی چیزی است —یعنی هر چیزی که با آن مواجه میشویم، اثر یک علت است (یک «جهانبینی علت/معلول»). دویست و پنجاه سال پیش، فیلسوف دیوید هیوم ساختار این جنبه از جهانبینی عقل سلیم روزمره ما و تأثیر آن بر ما را به خوبی توصیف کرد27. این جنبه از جهانبینی ما از طریق پارادایم فعلی عملکرد جریان مییابد و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد، که منجر به یک «چارچوب مرجع علت/معلول برای عملکرد انسانی» میشود. این چارچوب مرجع (ذهنیت) به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد، که منجر به یک «مدل عملکرد علت/معلول» میشود. در نتیجه، در مدل فعلی، عملکرد به عنوان اثر یک علت توضیح داده میشود.
همانطور که ویتلی (2006، ص. 29) بیان میکند: «ما چیزها را به علت و معلول کاهش داده، توصیف کرده و جدا کردهایم و جهان را در خطوط و جعبهها ترسیم کردهایم.»
۲. جنبه روانشناختی/فیزیولوژیکی، معرفتشناختی دکارتی در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما
جهانبینی دکارتی فرض میکند که دوگانهگرایی بین ذهن28 و بدن وجود دارد، جایی که ذهن غیرفیزیکی است و بدن فیزیکی، و عمل محصول ذهن است —یک «جهانبینی روانشناختی/فیزیولوژیکی از عمل انسانی». در این جهانبینی، دانش (جنبهای از ذهن، و بنابراین روانشناختی) به عنوان یک علت بسیار مهم برای عمل در نظر گرفته میشود. به طور خلاصه، یک «جهانبینی معرفتشناختی از عمل انسانی».
علاوه بر این، از آنجا که این جهانبینی فرض میکند که دوگانگی بین ذهن و دنیای خارجی وجود دارد، توضیح فرد درباره اعمال دیگران به محصول ارزیابیها و تفسیرهای ذهن دیگران تبدیل میشود —نتیجهای از جهانبینی روانشناختی/فیزیولوژیکی و معرفتشناختی از عمل انسانی.29 به همین ترتیب، توضیح فرد درباره اعمال خود به محصول ارزیابیها و تفسیرهای ذهن خود (عقل [افکار و فرآیندهای فکری]، احساسات، نگرشها و باورها، شامل دانش فرد، دوباره روانشناختی) تبدیل میشود. این ارزیابیها و تفسیرها در نهایت به یک گفتوگو که فرد با خود درباره خود دارد، تبدیل میشود که میتوان آن را «صدای درونی» نامید. تقریباً همیشه، ما خود را با این صدای درونی یکی میدانیم.
در حالی که توسط علوم اعصاب قرن بیستم و بیست و یکم، روانشناسی تکاملی، علوم شناختی، اقتصاد رفتاری، فلسفه و زمینههای فیزیکی مانند فیزیولوژی ورزش پشت سر گذاشته شده است، این جهانبینی روانشناختی/فیزیولوژیکی و معرفتشناختی از علت عملکرد انسانی همچنان جهانبینی عقل سلیم روزمره ما باقی مانده است.30
به زبان ساده، این جنبه از جهانبینی عقل سلیم روزمره ما این است که چیزی «آنجا داخل» (در ذهن یا بدن شخص، و اخیراً به طور خاص در مغز شخص) در حال رخ دادن است که باعث اعمال فرد میشود —و توضیح میدهد چرا آنها کاری را انجام میدهند و چرا کاری را انجام نمیدهند. همانطور که مالکوم گلدول در کتاب خود “نقطه اوج” (2002، ص. 161) میگوید، «در همه ما چیزی وجود دارد که به طور غریزی میخواهیم جهان اطراف خود را بر اساس ویژگیهای اساسی افراد توضیح دهیم …». آن چیزی، جهانبینی روانشناختی/فیزیولوژیکی و معرفتشناختی از علت عملکرد انسانی است.
همانند جنبه علت/معلول در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما، این جنبه از جهانبینی ما نیز از طریق پارادایم فعلی عملکرد جریان مییابد و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد، که به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد، که منجر به یک «مدل عملکرد علت روانشناختی/فیزیولوژیکی و معرفتشناختی از عملکرد» میشود.
۳. جنبه شرایط خارجی به عنوان علت در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما
جنبه نهایی جهانبینی عقل سلیم روزمره ما این است که در سراسر طبیعت و زندگی، شرایط خارجی برای محدود کردن و شکل دادن به عمل خدمت میکنند (این یک زیرمجموعه از جهانبینی نیوتنی یک جهان مکانیکی است) —به طور خلاصه، یک «جهانبینی شرایط خارجی به عنوان علت». دوباره، این جنبه از جهانبینی ما از طریق پارادایم فعلی عملکرد جریان مییابد و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد، که منجر به یک «چارچوب مرجع عملکرد انسانی به عنوان علت شرایط خارجی» میشود، که به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد. این منجر به یک مدل عملکرد میشود که در آن عملکرد نتیجه شرایط خارجی است. (برای مثال، ما اغلب نتایج عملکرد خود را به عنوان قربانی شرایط بودن توضیح میدهیم و کمتر به عنوان بهرهمند بودن از شرایط، چیزی که آن را شانس مینامیم.) در نتیجه مدل فعلی عملکرد، شرایط خارجی باید در توضیح عملکرد مورد توجه قرار گیرند.
۴. خلاصه: عناصر و ساختار هر پارادایم عملکرد
همانطور که موارد فوق نشان میدهند، جهانبینی فرد، چارچوب مرجع او نسبت به عملکرد را محدود و شکل میدهد، و این چارچوب مرجع مدل عملکرد او را محدود و شکل میدهد. مجموعه فرصتهای ممکن برای مداخلات، کاربردها و روشهای بهبود عملکرد سپس توسط مدل عملکرد فرد محدود و شکل داده میشود.
همانطور که خواهید دید، دیدگاههای پارادایم فعلی و چشماندازهای آنها توسط پارادایم جدید مجاز هستند، اما به آنها قدرت پارادایمی داده نمیشود. با این حال، دیدگاهها و چشماندازهایی که توسط پارادایم جدید ارائه میشوند، توسط پارادایم فعلی مجاز نیستند. در واقع، هنگام برخورد با عملکرد از پارادایم جدید، مواردی وجود خواهد داشت که دیدگاههای پارادایم فعلی دوباره مفید خواهند بود در تعیین آنچه که بر عملکرد تأثیر میگذارد. به عنوان مثال، برخورد با حالات ذهنی و حالات عاطفی در پارادایم جدید مجاز است اما پارادایمی نیست. این رابطه بین پارادایم جدید و پارادایم فعلی مشابه فیزیک نسبیتی اینشتینی است که فیزیک نیوتنی را مجاز میداند، اما برعکس آن صادق نیست.
بخش سوم. پارادایم جدید عملکرد: از طریق تسلسل از مدل تا جهانبینی
الف. مدل جدید عملکرد ما
۱. بیان کلی جنبههای مدل جدید ما
در مدل جدید عملکرد ما، عملکرد انسانی به شرح زیر مدلسازی میشود:
- جنبه اول: عملکرد محصول عمل (یا عدم عمل) است.31
- جنبه دوم: عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند و برای اجراکننده ظهور پیدا میکند.32
- جنبه سوم: نحوه بافته شدن شرایط برای اجراکننده گاهی در زبان تشکیل میشود و وقتی اینطور نیست، حداقل توسط زبان شکل میگیرد و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است.
- جنبه چهارم: در حالی که ما معمولاً زبان را به عنوان ابزاری برای ارتباط (نمایش دقیق یا نادقیق جهان، و شامل صحبت با خود به شکل فکر کردن در کلمات) میدانیم، در واقع استفادهای از زبان وجود دارد که نحوه بافته شدن شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و/یا در آنها اجرا میکند را تغییر میدهد.33 زبان شامل آنچه که با اقدامات فرد «گفته میشود»، همانطور که در گفته “اقدامات بلندتر از کلمات سخن میگویند” منعکس شده است، نیز میشود. زبان همچنین شامل حرکات، آیینها و سایر پدیدههای تقلیدی است که وقتی چیزی را میگویند، اما اینها بیمعنی هستند، مگر شاید به عنوان هنر، مگر اینکه چیزی را بگویند، مثلاً برای اکثر غربیها که یک آیین آینو را تماشا میکنند.
- جنبه پنجم: وقتی نحوه بافته شدن که عمل با آن همبسته است تغییر میکند، عمل همبسته با آن بافته شدن نیز تغییر میکند.
(برای جلوگیری از هرگونه سردرگمی بین آنچه که در جنبه چهارم گفته شده است با «زبان فکر» (LOT)، منتالیس، فرضیه ساپیر-ورف و معناشناسی عمومی، به پانوشت 6 در *** مراجعه کنید.)
البته، برای درک این بیانات کلی از پنج جنبه مدل جدید عملکرد، نیاز خواهیم داشت که برخی از توضیحات و مثالهای عملی برای هر یک ارائه کنیم. علاوه بر این، همانطور که پیشتر اشاره کردیم، با توجه به جهانبینی عقل سلیم روزمره ما و چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد، این مدل جدید عملکرد ممکن است در ابتدا به نظر نرسد چیزی جدید میگوید، یا از طرف دیگر به نظر عجیب، غیرقابل درک یا حتی اشتباه باشد.
ما توضیحات عمیق و مثالهای عملی از پنج جنبه را همانطور که قول دادیم ارائه خواهیم کرد و پارادایم فعلی عملکرد را شناسایی کرده و دلایل تغییراتی که در ساخت پارادایم جدید عملکرد خود ایجاد میکنیم را بیان خواهیم کرد. اما ابتدا، یک مثال ساده برای شروع کار ارائه میدهیم که در آن مدل فعلی را با مدل جدید خود مقایسه خواهیم کرد.
ب. «6» روی کف نوشته شده
چارلز ام. شواب (1917، ص. 39-41)، صنعتگر آمریکایی که با معیارهای امروزی میلیاردر در صنعت فولاد شد، داستان زیر را درباره بازدیدش از یکی از کارخانههای فولادش که عملکرد پایینی داشت، بیان میکند.
نزدیک پایان روز بود؛ در چند دقیقه نیروی شبانه وظیفه خود را شروع میکرد. من به یک کارگر که کنار یکی از کورههای قرمزرنگ ایستاده بود، نزدیک شدم و از او یک تکه گچ خواستم.
پرسیدم: «شیفت شما امروز چند بار حرارت داده است؟»
او پاسخ داد: «شش بار.»
یک عدد بزرگ «6» روی کف زمین نوشتم و سپس بدون گفتن کلمهای دیگر از آنجا گذشتم. وقتی شیفت شب وارد شد، عدد «6» را دید و درباره آن پرسید. کارگران روز گفتند: «رئیس بزرگ امروز اینجا بود. او از ما پرسید چند بار حرارت دادهایم و ما به او گفتیم شش بار. او آن را با گچ نوشت.»
صبح روز بعد که از همان کارخانه عبور کردم، دیدم عدد «6» پاک شده و یک عدد بزرگ «7» به جای آن نوشته شده است. شیفت شب خود را اعلام کرده بود. آن شب که برگشتم، دیدم عدد «7» پاک شده و عدد «10» به جای آن نوشته شده بود. نیروی روزانه هیچ برتری را قبول نکرد. بدین ترتیب رقابت خوبی شروع شد و ادامه یافت تا این کارخانه، که قبلاً ضعیفترین تولیدکننده بود، بیشتر از هر کارخانه دیگری در مجموعه تولید میکرد.
توجه داشته باشید که تمام مداخلهای که این افزایش قابل توجه در عملکرد را ایجاد کرد چیزی بیشتر از نوشتن عدد «6» توسط رئیس بزرگ روی کف زمین نبود. بر اساس توصیف شواب، هیچ مداخله دیگری در این وضعیت انجام نشد. به همین ترتیب، واضح است که شواب قصد داشت که عدد «6» چیزی بیشتر از اطلاعات آماری را به شیفت شب منتقل کند، که در هر صورت احتمالاً آنها قبلاً از آن آگاه بودند.
۱. مقایسه توضیح افزایش عملکرد از نوشتن «6» روی کف بر اساس مدل فعلی با توضیح افزایش عملکرد بر اساس مدل جدید
بر اساس مدل فعلی عملکرد، افزایش عملکرد کارگران فولاد به طور کامل به شرح زیر توضیح داده میشود: مداخله رئیس بزرگ با نوشتن «6» روی کف باعث ایجاد حس رقابت بین شیفت شب و شیفت روز شد (در واقع، این توضیح شواب بود). این رقابت کارگران فولاد را به انجام عملکردی بالاتر ترغیب کرد. ایجاد انگیزه باعث افزایش عملکرد شد.
در مقابل، بر اساس مدل جدید عملکرد، افزایش عملکرد کارگران فولاد به شرح زیر توضیح داده میشود: آنچه که نوشتن «6» توسط رئیس بزرگ روی کف به کارگران شیفت شب میگفت، نحوه بافته شدن (شکلگیری) شغل شیفت شب را برای آنها تغییر داد (بازشکل داد). این تغییر در نحوه بافته شدن شغل شیفت شب برای آنها از حالت “تولید تقریباً ۶ حرارت در شب” به حالت “تولید بیشتر از شیفت روز” تغییر کرد. عملی که با این نحوه جدید بافته شدن شغل شیفت شب همبسته بود، منجر به افزایش عملکرد شیفت شب شد. این بازشکلدهی نحوه بافته شدن شغل و عملی که با آن بافته شده همبسته بود، سپس توسط شیفت روز با افزایش عملکردشان به ۱۰ حرارت پس از تولید ۷ حرارت توسط شیفت شب و نوشتن «7» روی کف تکرار شد.
۲. توسعه توضیح مشتق شده از مدل فعلی با اشاره به جنبههای مختلف مدل فعلی
نوشتن «6» توسط رئیس بزرگ روی کف یک مداخله روانشناختی بود که حس رقابت را تحریک کرد و منجر به تغییر در حالت قابل تغییر داخلی کارگران شیفت شب به حالت انگیزه برای شکست دادن ۶ حرارت تولید شده توسط شیفت روز شد. این تغییر در حالت قابل تغییر داخلی کارگران فولاد باعث بهبود عملکرد آنها شد.34
توضیح افزایش عملکرد در پاراگراف قبلی دو عنصر از مدل فعلی عملکرد را منعکس میکند: «عملکرد نتیجهای از یک علت است»، و «حالت قابل تغییر داخلی اجراکننده علت عملکرد است» (در این مورد، حالت قابل تغییر داخلی که علت افزایش عملکرد بود، انگیزه داشتن کارگران فولاد است).
با توجه به جهانبینی عقل سلیم روزمره ما (مدل واقعیت)، چارچوب مرجع فعلی ما (ذهنیت) نسبت به عملکرد، و مدل فعلی عملکرد ما، این توضیحات مشتق شده از مدل فعلی عملکرد بهطور کامل توضیح میدهند که چه اتفاقی بهدلیل نوشتن «6» توسط رئیس بزرگ روی کف افتاد.
با این حال، نوشتن «6» روی کف و تحریک رقابت احتمالاً برای افزایش عملکرد همه کسانی که آن را امتحان میکنند یا حتی برای شواب در تمام کارخانههای فولاد مؤثر نخواهد بود. واقعیت این است که مواجه کردن یک گروه از کارگران با چیزی جز عملکرد یک گروه کارگری قابل مقایسه در برخی موارد برای برخی از رئیسهای بزرگ کار خواهد کرد اما نه برای همه، و حتی برای رئیسهای بزرگی که برای آنها مؤثر است، در هر موقعیتی که افزایش عملکرد واقعاً ممکن است، مؤثر نخواهد بود. و همانطور که هر انگیزهدهندهای به شما خواهد گفت اگر با صداقت کامل صحبت کند، انگیزه اغلب دوام بسیار کمی دارد.
با این حال، میدانیم که اکثر مردم عاشق بازیهای رقابتی هستند و رقابت اغلب منجر به بهبود عملکرد میشود. اما رقابت همیشه به بهبود عملکرد منجر نمیشود و در واقع، در برخی موارد برای عملکرد زیانبار است.35 بنابراین، نمیتواند خود رقابت یا انگیزه باشد که باعث عملکرد میشود، زیرا اگر اینطور بود، رقابت یا انگیزه (یا حداقل نسخهای کامل از آنها) همیشه این کار را انجام میداد و آن را به صورت پایدار انجام میداد.
ما استدلال میکنیم که در حالی که رقابت و انگیزه عملکرد را توضیح میدهند، آنها ما را به منشاء عملکرد نمیرسانند. این ضعف مدل فعلی عملکرد است؛ مدل فعلی عملکرد را توضیح میدهد اما عملکرد را به گونهای روشن نمیکند که دسترسی قابل اجرا به منشاء عملکرد را فراهم کند. در بخش بعدی نشان خواهیم داد که چگونه مدل جدید عملکرد عملکرد را به گونهای روشن میکند که منشاء عملکرد را آشکار میکند و منشاء عملکرد را به گونهای آشکار میکند که دسترسی قابل اجرا به آن فراهم میکند. اما فعلاً، چند مشاهده دیگر درباره مدل فعلی عملکرد.
البته از مدل فعلی عملکرد، کسانی که رقابت و انگیزه را به عنوان راهحل افزایش عملکرد میبینند، ناکارآمدی آن در مواردی که کار نمیکند را به عنوان محصول متغیرهایی مانند عدم درک اجراکنندگان از ماهیت رقابت، یا عدم مهارت در فردی که تلاش میکند اجراکنندگان را انگیزه دهد، یا اینکه یک تیم با تضعیف عملکرد تیم دیگر بدون افزایش در عملکرد کلی برنده میشود، یا اینکه اجراکنندگان انگیزه داشتند اما فقط توانایی لازم را نداشتند، یا اجراکنندگان یک تیم با یکدیگر همکاری نکردند و در نتیجه هیچ رقابتی برای تیم دیگر فراهم نکردند، یا اینکه اصلاً امکان عینی برای افزایش عملکرد وجود نداشت، یا افزایش عملکردها پایدار نبودند زیرا رقابت برای اجراکنندگان دیگر سرگرمکننده نبود، و غیره توضیح میدهند.
مرتبسازی این متغیرها و تلاش برای فهمیدن اینکه چرا رقابت و انگیزه در برخی موارد کار میکنند اما در برخی دیگر نه، فرد را در یک هزارتوی توضیحات رها میکند. از مدل فعلی، در تلاش برای رسیدن به منشاء شکست یک مداخله خاص که در موردی قبلی موفق بوده است (مواردی که نوشتن «6» روی کف کار نمیکند)، مدل فعلی چیزی بیشتر از یک توضیح پیچیدهتر از شکست ارائه نمیدهد، که با افزودن متغیرهای ممکن به توضیح علت/معلول برای موفقیت آن مداخله در مورد قبلی به دست میآید. سپس تلاش برای طراحی مداخلات بیشتر بر اساس آن توضیح پیچیدهتر (که فرد را عمیقتر به هزارتوی توضیحات میبرد) —بینشی به این موضوع که چرا در حال حاضر ۷۰ درصد از استراتژیها و تلاشهای تغییر شکست میخورند.
در مقابل، مدل جدید، که در آن عمل (موثر یا غیرموثر) به عنوان همبسته با نحوه بافته شدن شرایط برای اجراکنندگان دیده میشود، به منشاء شکست مداخلهای که در مورد قبلی موفق بوده است (مواردی که نوشتن «6» روی کف کار نمیکند) با تعیین اینکه مداخله چگونه نحوه بافته شدن شرایط را برای اجراکنندگان در مورد ناموفق نسبت به مورد موفق تغییر داده است، میرسد. سپس از زبان (یک قابلیت که همه ما داریم) برای بازشکلدهی نحوه بافته شدن شرایط به گونهای که عمل همبسته با آن بافته شدن منجر به عملکرد موثر شود، استفاده میکند. وقتی به توضیح جنبه چهارم مدل جدید برسیم، درباره استفاده موثر از زبان (دسترسی قابل اجرا به منشاء عمل) برای تغییر نحوه بافته شدن شرایط برای یک اجراکننده، بیشتر توضیح خواهیم داد.
۳. توسعه توضیح مشتق شده از مدل جدید، با ارجاع به پنج جنبه مدل جدید
عملکرد تاریخی ثابت شش حرارت در هر شیفت کارگران فولاد همبسته با نحوه تاریخی ثابت بافته شدن شغل آنها برایشان بود (جنبه دوم)، و با عدم تغییر در نحوه بافته شدن شغل آنها برایشان، اقدامات آنها در تولید حرارتها تغییر نکرد. عملی که منجر به بهبود عملکرد شد (جنبه اول) همبسته با تغییری در نحوه بافته شدن شغل کارگران فولاد برایشان بود (جنبه دوم). عملکرد کارگران فولاد که از افزایش اولیه عملکردشان به “تولید بیشتر [حرارت] نسبت به هر کارخانه دیگر در مجموعه” ادامه یافت نیز همبسته با نحوه تغییر یافته بافته شدن شغل آنها برایشان بود (دوباره، جنبه دوم).
پاراگراف قبلی دو جنبه از پنج جنبه مدل جدید عملکرد ما را منعکس میکند: جنبه اول، «عملکرد محصول عمل است.» جنبه دوم، «عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند (ظهور پیدا میکند) برای اجراکننده.»
به طور خاص، وقتی شغل آنها برایشان به عنوان “تولید حرارت” بافته شد، سری اعمالی که با نحوه بافته شدن شغل آنها به این شکل همبسته بود، منجر به عملکرد شش حرارت در هر شیفت شد. این دوباره جنبه دوم را منعکس میکند: «عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند (ظهور پیدا میکند) برای اجراکننده.»
وقتی نوشتن «6» روی کف به عنوان نوعی زبان عمل کرد که نحوه بافته شدن شرایط برای اجراکننده را تغییر میدهد (جنبههای سوم و چهارم)، نحوه بافته شدن شغل شیفت شب برای آنها را از “تولید حرارت” به “تولید تعداد حرارتهایی که از عدد روی کف بیشتر باشد” تغییر داد (که به هر حال شغلی نبود که آنها از تجربه میدانستند) (جنبه پنجم).
پاراگراف قبلی سه جنبه باقیمانده مدل جدید عملکرد ما را منعکس میکند: جنبه سوم، «نحوه بافته شدن شرایط برای اجراکننده گاهی در زبان تشکیل میشود، و وقتی اینطور نیست، حداقل توسط زبان شکل میگیرد، و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است.» جنبه چهارم، «در حالی که معمولاً زبان را فقط به عنوان ابزاری برای ارتباط در نظر میگیریم، در واقع استفادهای از زبان وجود دارد که نحوه بافته شدن شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند را تغییر میدهد.» جنبه پنجم، «وقتی نحوه بافته شدن که عمل با آن همبسته است تغییر میکند، عمل همبسته با آن بافته شدن نیز تغییر میکند.»
برای کارگران فولاد، نوشتن «6» توسط شواب روی کف به عنوان نوعی زبان عمل کرد که نحوه بافته شدن شرایطی که کارگران فولاد در آنها و بر روی آنها اجرا میکردند (شغلشان) را تغییر داد (جنبه چهارم). (این در تضاد با توضیح مدل فعلی است که میگوید مردان شیفت شب باید نوشتن «6» توسط شواب روی کف را به عنوان چالشی برای رقابت با شیفت روز در نظر گرفتهاند که باعث ایجاد حس رقابت در مردان شیفت شب شد و حالت داخلی آنها را به حالت انگیزه برای شکست دادن شیفت روز تغییر داد.) از دیدگاه مدل جدید، همان اتفاق برای شیفت روز افتاد وقتی که شیفت شب «7» را روی کف نوشت (دوباره، جنبه چهارم). نوشتن «6» توسط رئیس بزرگ روی کف برای کارگران شیفت شب “سخن” گفت، همانطور که نوشتن «7» توسط شیفت شب برای شیفت روز “سخن” گفت. هر چیزی که این اعداد نوشته شده روی کف گفتند، نحوه بافته شدن شغل هر شیفت را برای آنها تغییر داد (دوباره، جنبه چهارم). افزایش عملکرد هر شیفت همبسته با نحوه جدید بافته شدن شغل آنها برایشان بود (جنبه پنجم).
ما اشاره میکنیم که شواب (1917، صفحات 39-41) روایت بازدید خود از کارخانه فولاد را اینگونه آغاز کرد:
«من یک مدیر کارخانه داشتم که بسیار تحصیلکرده، کاملاً توانمند و استاد هر جزئیات کسب و کار بود. اما او به نظر نمیرسید بتواند الهامبخش مردانش برای انجام بهترین کارشان باشد. یک روز از او پرسیدم: “چطور ممکن است مردی به توانایی تو نمیتواند این کارخانه را به تولیدی که باید برساند؟” او پاسخ داد: “نمیدانم. من مردان را تشویق کردهام؛ آنها را تحت فشار قرار دادهام، به آنها فحش دادهام. هر کاری که در توانم بوده انجام دادهام. با این حال، آنها تولید نمیکنند.”»
در زمینه اینکه کارخانه آنها «ضعیفترین تولیدکننده … در مجموعه» بود، آنچه مدیر کارخانه به مردان گفت، به وضوح برای ایجاد انگیزه یا تحریک آنها بود. با این حال، در حالی که احتمالاً مردان به حرفهای مدیر کارخانه گوش دادند و آن را درک کردند، زیرا آنچه او به آنها گفت نحوه بافته شدن شغلشان را برای آنها تغییر نداد، هیچ تغییری در اقدامات آنها رخ نداد. این جنبه پنجم مدل جدید عملکرد را منعکس میکند: «وقتی نحوه بافته شدن که عمل با آن همبسته است تغییر میکند، عمل همبسته با آن بافته شدن نیز تغییر میکند» و بدیهی است که، وقتی نحوه بافته شدن که عمل با آن همبسته است تغییر نمیکند، عمل نیز تغییر نمیکند.
اگر آنچه مدیر کارخانه به کارگران فولاد گفت، از تغییر نحوه بافته شدن شغل کارگران فولاد برای آنها ناشی شده بود، نه از تلاش برای ایجاد انگیزه یا تحریک آنها، با توجه به اینکه او «بسیار تحصیلکرده، کاملاً توانمند و استاد هر جزئیات کسب و کار» بود، احتمالاً، اگر او از این واقعیت که عمل همبسته با نحوه بافته شدن است آگاه بود، در تلاشهای متعددش برای برخورد با مردان میتوانست چیزی بگوید که نحوه بافته شدن شغل کارگران فولاد برای آنها را تغییر دهد. در حالی که احتمالاً شواب نیز انگیزه در ذهن داشت، اما در مورد او نوشتن «6» روی کف به هر حال نحوه بافته شدن شغل کارگران فولاد برای آنها را تغییر داد. تفاوت بین تأثیر آنچه مدیر کارخانه گفت (نمایانگر قصد او برای ایجاد انگیزه یا تحریک مردان) و تأثیر آنچه شواب گفت، جنبه چهارم مدل جدید عملکرد را منعکس میکند: «در حالی که ما معمولاً زبان را فقط به عنوان ابزاری برای ارتباط در نظر میگیریم، در واقع استفادهای از زبان وجود دارد که نحوه بافته شدن شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند را تغییر میدهد (ظهور پیدا میکند) برای اجراکننده.»
از دیدگاه مدل فعلی عملکرد، شکست مدیر کارخانه در ایجاد انگیزه یا تحریک مردان به طور موثر، در مقایسه با موفقیت شواب، با متغیرهایی مانند یکی از موارد زیر توضیح داده میشود: مردان به شواب گوش دادند زیرا او رئیس بزرگ بود، یا حداقل یک چهره جدید بود، اما به مدیر کارخانه گوش ندادند زیرا او رئیس بزرگ نبود و در هر صورت به او عادت کرده بودند، یا مردان به او احترام نمیگذاشتند. یا آنچه مدیر کارخانه گفت، حس رقابت را نتوانست برانگیزاند، اما آنچه شواب گفت، برانگیخت. یا مدیر کارخانه یک انگیزهدهنده خوب نبود و شواب بود، یا آنچه شواب گفت جدید بود و آنچه مدیر کارخانه گفت، مرسوم بود. یا سبک مدیر کارخانه مردان را از خود دور کرد، اما شواب این کار را نکرد. یا شواب در زمان مناسبی به مردان برخورد کرد. باز هم، توضیحات فراوانند اما هیچ یک از توضیحات واقعاً به مدیر کارخانه دسترسی شخصی برای بازشکل دادن نحوه بافته شدن نمیدهند و در نتیجه به او دسترسی برای تغییر عملکرد مردان نمیدهند.
البته، شواب میتوانست از مداخلات زبانی دیگری به جز نوشتن «6» روی کف استفاده کند تا تغییر در نحوه بافته شدن شغل کارگران فولاد را برای آنها ایجاد کند که منجر به افزایش همبسته عملکرد شد. این بحث درباره تأثیر «6» روی کف فقط به منظور ایجاد درکی از آنچه مدل جدید عملکرد میگوید، با مقایسه با آنچه مدل فعلی عملکرد میگوید، است. اینکه مدل جدید چگونه امکان طراحی مداخلات، کاربردها و روشهایی را فراهم میکند که به طور قابل تکرار به طور قابل توجهی سطح عملکرد فردی را در بین یک گستره وسیع از افراد افزایش دهد، پس از توضیح کاملتر مدل جدید عملکرد روشن خواهد شد. اما ابتدا یک مثال ساده از یک نمایش معمولی که در یک کلاس درس انجام میشود را ارائه میدهیم.
4. «توپ را بگیر» —یک مثال ساده از استفاده از زبان برای تغییر نحوه بافته شدن، و تغییر طبیعی همبسته در عمل
یک داوطلب که خود را به عنوان کسی که در ورزش ناشی است معرفی میکند، با ناراحتی به او گفته میشود که ما قرار است در مقابل حضار بازی «توپ را بگیر» انجام دهیم. مگر اینکه داوطلب سطح توانایی ورزشی خود را اشتباه تشخیص داده باشد، پس از پنج تلاش برای گرفتن توپ (که برخی از آنها بهطور کامل از دست میروند)، او برای خود و تماشاچیان ثابت خواهد کرد که در واقع ناشی است.
سپس به داوطلب گفته میشود که بازی «توپ را بگیر» تمام شده است و حالا قرار است بازی جدیدی به نام «توپ به کدام سمت میچرخد —رو به بالا یا پایین، یا چپ یا راست» انجام دهیم. با نگاه آرامشبخشی روی صورتشان، هنگامی که توپ به سمتشان پرتاب میشود، آنها به دقت نگاه میکنند تا ببینند توپ به کدام سمت میچرخد. به طور حتم، آنها قادرند بگویند توپ به کدام سمت میچرخد و وقتی موفقیتشان در بازی جدید تأیید میشود، شروع به آرامش میکنند.
بار اول و دوم که داوطلب چرخش توپ را اعلام میکند، معمولاً هیچ تلاشی برای گرفتن توپ نمیکند زیرا این بخش از بازی نیست و بنابراین مجبور میشود به طرف دیگر اتاق برود تا توپ را پیدا کند و دوباره پرتاب کند. با این حال، در پرتاب سوم، احتمالاً از راه رفتن و جستجوی محل فرود توپ که از دست داده است، ناراحت میشود. در حالی که داوطلب همچنان بر روی چرخش توپ تمرکز دارد و آن را به درستی اعلام میکند، حضار مشاهده میکنند که داوطلب «ناشی» در واقع توپ را میگیرد و این کار را با کمی توانایی ورزشی انجام میدهد. چند بار گرفتن توپ بیشتر طول میکشد تا داوطلب خود متوجه شود که در حال گرفتن توپ است و این کار را بهطور طبیعی و بدون تلاش زیادی که در بازی قبلی برای گرفتن توپ میکرد، انجام میدهد. در واقع، وقتی توپ نهایتاً به جایی دور از محل قرارگیری آنها پرتاب میشود، آنها اغلب حتی موفق به گرفتن توپ با یک دست میشوند.
هیچ آموزشی در مورد چگونگی گرفتن توپ داده نشده است، اما به جای تلاش برای بهم زدن دستها به هنگام عبور توپ از میان دستهایشان (مانند تلاش برای کشتن یک پشه، همانطور که در بازی اول انجام میدادند)، اکنون توپ در حال ورود را در دو دستشان که مانند یک دستکش نگه داشتهاند، به دام میاندازند. تفاوتهای مشاهدهپذیر دیگری نیز وجود دارد، اما این نکته را میرساند که در بازی اول، اعمال آنها کاملاً با چیزی که برای آنها به عنوان توپی غیرقابلگرفتن رخ داده بود، همبسته بود و در بازی دوم، اعمال آنها با چیزی جز توپی که باید گرفته شود همبسته نبود. تفاوت در سطح به اصطلاح توانایی ورزشی برای حضار آشکار است. شخصی که توپ را میگیرد از عملکرد خود شگفتزده است.
ج. توضیح برخی از کلمات و عبارات در هر یک از پنج جنبه این مدل جدید عملکرد
۱. جنبه اول: عملکرد محصول عمل (یا عدم عمل) است.
برای توضیح جنبه اول به بخش قبلی “عملکرد محصول عمل است” مراجعه کنید.
۲. جنبه دوم: عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند (ظهور پیدا میکند) برای اجراکننده.
الف. توضیح “شرایطی که بر روی آنها” و “شرایطی که درون آنها”
عبارت “شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند” بیشتر به زبان روزمره نزدیک است و بنابراین عبارت آسانتر در جنبه دوم است، بنابراین ابتدا به آن میپردازیم.
(۱). توضیح “شرایطی که بر روی آنها”
آنچه ما از “شرایطی که اجراکننده بر روی آنها اجرا میکند” منظور داریم نسبتاً واضح است؛ این همان چیزی است که اجراکننده بر روی آن کار میکند (صرف نظر از پیچیدگی پروژه یا وضعیت) تا نتیجه مطلوبی را تولید کند. (به هر حال، وقتی اجراکننده بر روی خودش کار میکند تا نتیجهای با خودش به دست آورد، او خود همان شرایطی است که بر روی آنها اجرا میکند.)
(۲). توضیح “شرایطی که درون آنها”
با این حال، “شرایطی که اجراکننده درون آنها (یا به عبارتی ‘داخل آنها’) اجرا میکند” شامل چیزی بیش از آنچه که واضح است، میباشد. به عنوان مثال، “شرایطی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند” همیشه شامل نحوه بافته شدن اجراکننده برای خودش در یک وضعیت اجرایی خاص است.
توجه داشته باشید که ما میگوییم “نحوه بافته شدن اجراکننده برای خودش” در آن وضعیت، نه “شیوهای که اجراکننده در آن وضعیت است” همانطور که در پارادایم فعلی بیان میشود. همچنین توجه داشته باشید که شرایطی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند، شامل نحوه بافته شدن اجراکننده برای خودش حتی وقتی که او بر روی خودش کار میکند، میشود و در این صورت او خود هم شرایطی است که بر روی آنها اجرا میکند و هم بخشی از شرایطی است که درون آنها اجرا میکند. بنابراین، یکی از جنبههای شرایطی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند و با آن عمل همبسته است، نحوه بافته شدن اجراکننده برای خودش در یک وضعیت اجرایی خاص است.36
نحوه بافته شدن شرایط برای اجراکننده همچنین شامل نحوه بافته شدن نتیجه مورد نظر برای اجراکننده میشود، که این نیز یکی از جنبههای شرایطی است که اجراکننده درون آنها اجرا میکند و با عملهای اجراکننده همبسته است.
“شرایطی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند” همچنین شامل چیزهای واضحی مانند نحوه بافته شدن شرایط فیزیکی و انسانی خارجی که اجراکننده درون آنها اجرا میکند برای اجراکننده میشود (اما فقط اگر واقعاً مرتبط با اعمال اجراکننده باشند، یا حتی اگر فقط برای اجراکننده به عنوان مرتبط با اعمالش بافته شوند).
(۳). در نظر گرفتن ظرفیتهای واقعی برونآخته خارجی و داخلی برای عمل (محدودیتها و مزایا)
برای ادامه توضیح معنای عبارت “شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند” در جنبه دوم مدل جدید عملکرد، به ظرفیتهای برونآخته خارجی و داخلی برای عمل میپردازیم (بهعنوان تمایز از شیوهای که آن شرایط برای اجراکننده بافته میشوند).
(الف). ظرفیتهای برونآخته خارجی (محدودیتها و مزایا) برای عمل
ما توجه میکنیم که مدل جدید ما در نظر میگیرد که شرایط شامل محدودیتها و مزایای واقعی برای عمل مؤثر در شرایط برونآخته خارجی فرد است، که این شرایط برونآخته متفاوت و مستقل از نحوه بافته شدن شرایط برای آن فرد هستند. (این محدودیتها و مزایای واقعی برای عمل مؤثر در شرایط برونآخته خارجی یک فرد ممکن است با نحوه بافته شدن شرایط برای آن فرد همخوانی داشته باشند یا نداشته باشند.)
با این حال، ما استدلال میکنیم که این محدودیتها و مزایای برونآخته در شرایط خارجی منشاء عملکرد نیستند؛ یعنی منشاء عمل نیستند. پارادایم جدید عملکرد وجود این محدودیتها و مزایای برونآخته خارجی را به رسمیت میشناسد و تأثیر آنها بر عملکرد را در نظر میگیرد. پارادایم جدید میپذیرد که حذف محدودیتهای برونآخته خارجی بر عملکرد، یا افزایش مزایای برونآخته خارجی برای عملکرد، در شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و درون آنها اجرا میکند، امکان عمل مؤثر را افزایش میدهد. و بالعکس، افزایش محدودیتهای برونآخته خارجی بر عملکرد، یا حذف مزایای برونآخته خارجی برای عملکرد، امکان عمل مؤثر را کاهش میدهد.
مزایای برونآخته خارجی
بهبود شرایط برونآخته خارجی لزوماً امکان عمل مؤثرتر را که فراهم میکنند، تحقق نمیبخشند. در حالی که یک تغییر مثبت در شرایط برونآخته خارجی (یک مزیت جدید) مجموعه فرصتهای عمل مؤثر را افزایش میدهد، چنین تغییراتی منشاء هیچ تغییری در اقدامات یک اجراکننده نیستند. هر تغییری در اقدامات اجراکننده محصول نحوه بافته شدن شرایط برونآخته خارجی تغییر یافته برای اجراکننده است.
به عنوان مثال، در دسترس قرار دادن یک فرآیند کسب و کار بهطور برونآخته کارآمدتر لزوماً منجر به سطح بالاتری از عملکرد نمیشود. اگر به عنوان مثال، اجرای فرآیند کسب و کار کارآمدتر بهصورت دشوار و سنگین برای افرادی که باید آن را اجرا کنند بافته شود، با فرض اینکه همه چیز دیگر ثابت بماند، عملکرد آنها احتمالاً کاهش خواهد یافت. در مقابل، اگر همان فرآیند کسب و کار کارآمدتر که نیاز به تغییر دارد، بهعنوان راهی برای دستیابی به نتایج بیشتر با تلاش کمتر یا بهعنوان فرصتی شخصی برای برتری بافته شود، با فرض اینکه همه چیز دیگر ثابت بماند، عمل همبسته با فرآیند کسب و کار کارآمدتر که به این شکل بافته شده است احتمالاً منجر به افزایش عملکرد خواهد شد.
البته، عملکرد بهبود یافته در مثال دوم که در پاراگراف بالا نشان داده شده است، میتواند به عنوان یک پدیده علت/معلول توضیح داده شود. اما این کار دسترسی به منشاء عمل (عمل همبسته با بافته شدن است و زبان دسترسی به بافته شدن را فراهم میکند) را فراهم نمیکند، بلکه فقط توضیحی برای افزایش عملکرد ارائه میدهد بدون اینکه دسترسی به موفقیت تکرارپذیر در موارد دیگر اجرای یک فرآیند کسب و کار بهطور برونآخته کارآمدتر فراهم کند. این موضوع در مثال اول نیز اشاره شده است (مثال کاهش عملکرد) که از دیدگاه علت/معلول تنها راه توضیح کاهش عملکرد چیزی مانند “مقاومت در برابر تغییر” خواهد بود، که همانطور که قبلاً گفتیم، یک اصل توضیحی باتسونی است، اگر نگوییم یک خطای اساسی انتساب (FAE) است (به بحث FAE که از پاراگراف آخر در صفحه *** شروع میشود، مراجعه کنید).
برای استفاده از مشوقها به عنوان مثال دیگر: امکان دریافت پاداش برای سطح مشخصی از عملکرد بالاتر، واقعیت برونآخته را تغییر میدهد، بهطوری که یک اجراکننده با تولید عمل بیشتر یا انجام عمل به صورت مؤثرتر میتواند پاداش خود را افزایش دهد. برای اجراکنندگانی که تلاش اضافی یا تلاش مؤثرتر مورد نیاز برای کسب پاداش برایشان بهعنوان کاری قابل انجام بافته میشود و پاداش نسبت به تلاش مورد نیاز برای کسب آن بیشتر است، عمل همبسته با آن بافته شدن احتمالاً منجر به افزایش عملکرد خواهد شد. اما برای اجراکنندگانی که تلاش اضافی یا تلاش مؤثرتر مورد نیاز برای کسب پاداش برایشان بهعنوان کاری غیرقابل انجام بافته میشود یا تلاش بیشتر از پاداش ارزش دارد، عمل همبسته با آن بافته شدن احتمالاً منجر به افزایش عملکرد نخواهد شد. در واقع، یک طرح پاداش برای عملکرد که برای یک اجراکننده مشخص بهعنوان کاری فراتر از توانایی او بافته میشود، صرف نظر از توانایی برونآخته او، ممکن است بهعنوان تلاشی برای دستکاری بافته شود و احتمالاً منجر به کاهش عملکرد شود. نکته این است که طرحهای پاداش باعث عمل نمیشوند؛ بلکه عمل هر اجراکننده همبسته با نحوه بافته شدن طرح پاداش برای آن اجراکننده خواهد بود.37 بنابراین، در حالی که پارادایم جدید عملکرد نقش مزایای برونآخته واقعی خارجی در عملکرد را در نظر میگیرد (بهعنوان تمایز از نحوه بافته شدن آن مزایا برای اجراکننده)، در مقابل پارادایم فعلی، پارادایم جدید به مزایای برونآخته واقعی خارجی اولویت نمیدهد، یعنی به آنها قدرت پارادایمی نمیدهد.
محدودیتهای برونآخته خارجی
برای درک تأثیر محدودیتها در شرایط برونآخته خارجی از یک منظر برونآخته، مهم است که از این حقیقت آشکار (اما اغلب مواجه نشده) شروع کنیم که در هر لحظه اجراکنندگان فقط شرایط برونآخته خارجی فعلی را دارند که در آنها اجرا کنند. و در این شرایط برونآخته خارجی فعلی، مجموعهای از فرصتهای جاری برای اقدامات مؤثر وجود دارد و هیچ فرصت دیگری وجود ندارد. در حالی که تغییرات در شرایط برونآخته خارجی که محدودیتهایی بر اقدامات مؤثر که قبل از تغییر وجود داشتند، تحمیل میکنند، مطمئناً مجموعه فرصتهای اقدامات مؤثر را تغییر میدهند و حتی ممکن است اندازه آن را کاهش دهند، تقریباً هرگز این اتفاق نمیافتد که هیچ فرصتی برای اقدام مؤثر وجود نداشته باشد.
هنگامی که تغییری در شرایط برونآخته خارجی رخ میدهد که منجر به محدودیتی برای اقدام مؤثر میشود (در مقایسه با آنچه قبلاً بوده است)، بدیهی است که مهم است که آگاه باشیم که تغییری رخ داده است. در عین حال، به عنوان یک اجراکننده بسیار مهم است که آگاه باشیم حتی اگر اکثر مردم فکر کنند که آنچه باید با آن مواجه شوند تغییر است، شما به معنای واقعی کلمه نمیتوانید بر روی تغییر در شرایط عمل کنید (تغییر چیزی بیش از یک تفسیر از طریق مقایسه نیست). شما دیگر مجموعه فرصتهای اقدامات مؤثر قبلی را ندارید. شما فقط میتوانید بر روی شرایط فعلی عمل کنید، با مجموعه فرصتهای منحصر به فرد آنها برای اقدامات مؤثر. به همین دلیل، مهم است که هنگام برخورد با تغییر، با این واقعیت شروع کنید که به عنوان یک اجراکننده اکنون با مجموعه فرصتهای جاری برای اقدامات مؤثر مواجه هستید و باید با همان مجموعه فرصتها اجرا کنید و هیچ مجموعه دیگری.
در هر صورت، این شرایط برونآخته خارجی نیستند که مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر را که واقعاً برای اجراکنندگان در دسترس است تعیین میکنند، بلکه این نحوه بافته شدن آن شرایط برونآخته خارجی برای اجراکنندگان است که تعیین میکند چه چیزی از مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر برونآخته واقعاً برای اجراکنندگان در دسترس است. و اگر فردی بخواهد با یک تغییر در شرایط برونآخته خارجی با مقایسه مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر کنونی با آنچه قبل از تغییر موجود بوده است، برخورد کند، نحوه بافته شدن مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر کنونی برای اجراکننده را تغییر میدهد.
فرض کنیم که اجراکنندگان در یک سازمان با یک رکود اقتصادی شدید و نسبتاً ناگهانی مواجه میشوند. اگر به صورت کاملاً برونآخته نگاه کنیم، مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر فقط به سادگی متفاوت از قبل از رکود است. البته، میتوان به این واقعیت که مجموعه فرصتها اکنون متفاوت است، این تفسیر را اضافه کرد که این تغییر منفی است (به عنوان تحمیل محدودیتهای جدید بر امکانپذیری اقدامات مؤثر). یا برعکس، میتوان به این واقعیت که مجموعه فرصتها اکنون متفاوت است، تفسیر «تفکر مثبت» اضافه کرد که در وضعیت تغییر یافته مجموعه بهتری از فرصتها برای مزیت رقابتی وجود خواهد داشت (تفسیر «حتماً یک اسب در آنجا وجود دارد»).
توجه داشته باشید که با هر تفسیری، نحوه بافته شدن شرایط و مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر برای اجراکنندگان با تفسیر شکل میگیرد.
در حالی که یک تغییر منفی در شرایط برونآخته خارجی بهطور یقین مجموعه فرصتهای ممکن برای اقدامات مؤثر را تغییر میدهد، چنین تغییراتی منشاء هیچ تغییری در اقدامات یک اجراکننده نیستند. هر تغییری در اقدامات اجراکننده محصول نحوه بافته شدن مجموعه فرصتهای جاری برای اقدامات مؤثر برونآخته فعلی برای اجراکننده است. بنابراین، در حالی که پارادایم جدید عملکرد نقش محدودیتهای واقعی برونآخته خارجی در عملکرد را در نظر میگیرد (بهعنوان تمایز از نحوه بافته شدن آن محدودیتها برای اجراکننده)، در مقابل پارادایم فعلی، پارادایم جدید به محدودیتهای واقعی برونآخته خارجی اولویت نمیدهد، یعنی به آنها قدرت پارادایمی نمیدهد.
(ب). ظرفیتهای برونآخته داخلی (محدودیتها و مزایا) برای عمل
علاوه بر محدودیتها و مزایای واقعی در شرایط خارجی یک اجراکننده، مدل جدید ما همچنین محدودیتها و مزایای واقعی برونآخته داخلی در ساختار فیزیولوژیکی/روانی اجراکننده را در نظر میگیرد که فرصت عملکرد آن فرد را محدود یا تقویت میکند. با این حال، ما استدلال میکنیم که در حالی که این محدودیتها و مزایای برونآخته داخلی امکان عملکرد را کمتر یا بیشتر میکنند، باز هم منشاء عملکرد نیستند؛ یعنی منشاء عمل نیستند.
به عنوان مثال، در بازی بسکتبال، یک فرد با قد هفت فوت از نظر ظرفیت (امکان) عملکرد نسبت به فردی با قد شش فوت ظرفیت بیشتری دارد. با این حال، قد یک فرد منشاء عملکرد آن فرد نیست؛ فقط یک ظرفیت برای عملکرد فراهم میکند. بسیاری از افراد با قد هفت فوت هستند که با تمام تلاششان هرگز به بازیکنان بزرگ بسکتبال تبدیل نمیشوند و نمونههایی از بازیکنان با قد شش فوت وجود دارد که موفق هستند. به عنوان مثال دیگر، در حالی که قهرمانان سومو بزرگ و قوی هستند، بزرگترین و قویترین کشتیگیران سومو معمولاً قهرمانان (یوکوزونا) نیستند. همانطور که در مورد محدودیتها و مزایای برونآخته خارجی نیز گفته شد، منشاء عملکرد یک فرد محدودیتها و مزایای فیزیکی برونآخته آن فرد نیست.
به همین ترتیب، با وجود محدودیتهای فیزیولوژیکی/روانی برونآخته، افرادی هستند که در سطوح بسیار بالا عملکرد دارند و بالعکس، افرادی که بدون محدودیتهای فیزیولوژیکی/روانی برونآخته هستند، عملکرد ضعیفی دارند. منشاء عملکرد یک فرد محدودیتها و مزایای فیزیولوژیکی/روانی آن فرد نیست. یکی از نمونههای قابل توجه در این زمینه ریاضیدان جان نش است که زندگی او در کتاب «ذهن زیبا» (نصر 1998) به تصویر کشیده شده است؛ او با وجود تشخیص شدید اسکیزوفرنی، جایزه نوبل در اقتصاد را دریافت کرد. بالعکس، نابغههای شناختهشدهای وجود دارند که زندگیشان خالی از دستاوردهای قابل توجه است.
بهجز اعمالی که بهطور مستقیم توسط برخی از ناهنجاریهای عصبی خاص (برای مثال، سندرم تورت، بیماری پارکینسون) ایجاد میشوند، محدودیتها و مزایای فیزیولوژیکی/روانی برونآخته منشاء اعمال یک فرد نیستند. محدودیتها و مزایای داخلی واقعی فقط امکان برخی از اعمال را کاهش یا افزایش میدهند؛ آنها عملهای مؤثر یا غیرمؤثر را ایجاد نمیکنند.
همانند محدودیتها و مزایای خارجی، در حالی که پارادایم جدید عملکرد نقش محدودیتها و مزایای داخلی برونآخته واقعی در عملکرد را در نظر میگیرد (بهعنوان تمایز از نحوه بافته شدن آن محدودیتها و مزایا برای اجراکننده)، در مقابل پارادایم فعلی، پارادایم جدید به آنها اولویت نمیدهد، یعنی به آنها قدرت پارادایمی نمیدهد.
ب. توضیح «بافته شدن»
در مرحله بعد برای روشن کردن کلمات در جنبه دوم مدل جدید عملکرد، توضیح خواهیم داد که منظور ما از «بافته شدن» چیست («عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند»). منظور ما از «بافته شدن» این است که چه بخشی از شرایطی که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند (شرایطی که به نحوی به عملکرد اجراکننده مربوط میشوند) به نوعی برای آن اجراکننده ثبت میشود. به طور خلاصه، منظور ما از «بافته شدن» این است که به نوعی برای اجراکننده وجود دارد.
«بافته شدن» نیازی به این ندارد که اجراکننده توجهی به آنچه ثبت شده است، داشته باشد، درباره آن فکر کند، آن را بفهمد، تحلیل کند یا تفسیر کند. در واقع، بسیاری از آنچه که برای اجراکننده بافته میشود (به نوعی برای اجراکننده ثبت میشود) بخشی از آن چیزی نیست که اجراکننده به آن توجه میکند. (به یاد بیاورید فرد دست و پا چلفتی را. او متوجه نشد که توپ در بازی «توپ به کدام سمت میچرخد» برای او به شکل متفاوتی بافته شده است، و با این حال، اعمال او بهطور کامل با بافته شدن تغییر یافته هماهنگ بود.)
از دیدگاه علوم اعصاب، آنچه که ما از «بافته شدن» منظور داریم، همان چیزی است که به عنوان یک الگوی نورونی فعال در مغز شکل گرفته است (خواه به سطح آگاهی برسد یا نه) که با یک الگوی نورونی فعال مرتبط با عمل همبسته است.
… ادراک و رفتار تقریباً یکی هستند. … اکثر یا شاید همه مناطق قشر مغز، حتی مناطق بینایی، در ایجاد حرکت مشارکت دارند. به نظر میرسد که سلولهای لایه ۵ که به تالاموس و سپس به لایه ۱ پروژه میکنند، نیز عملکرد حرکتی دارند زیرا همزمان به مناطق حرکتی پروژه میکنند … (هاوکینز و بلیکزلی ۲۰۰۴، ص. ۱۵۷)
تصاویر ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه باشند. با این حال، باید توجه داشت که همه تصاویر ساخته شده توسط مغز به سطح آگاهی نمیرسند. تصاویر زیادی به وجود میآیند و رقابت زیادی برای پنجره نسبتاً کوچک ذهن وجود دارد که در آن تصاویر میتوانند آگاهانه شوند … (داماسیو ۱۹۹۹، ص. ۳۱۹)38
(ما اغلب از اصطلاح «بافته شدن» به تنهایی، یا عبارت «جهان بافته شده» استفاده میکنیم، که هر دو به معنای «نحوه بافته شدن شرایطی که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند برای اجراکننده» هستند. و یادآوری میکنیم که «شرایطی که اجراکننده در آنها اجرا میکند» شامل نحوه بافته شدن اجراکننده برای خودش نیز میشود.)
مثالی از بافته شدن که در زیر سطح آگاهی ما رخ میدهد اما با آن عمل همبسته است، زمانی است که ما اقداماتی را انجام میدهیم تا با موفقیت خودروی خود را در لاین صحیح هدایت کنیم و با هیچ خودروی دیگری برخورد نکنیم، حتی اگر در لحظهای بعد متوجه شویم که مدتی است رانندگی کردهایم بدون اینکه آگاهانه به لاینها و خودروهای دیگر توجه کرده باشیم، یا حتی به این که در حال رانندگی یا در خودروی در حال حرکت هستیم، فکر کرده باشیم.39
بهطور خلاصه، ما میگوییم که آنچه «بافته میشود» توسط ترکیبی از روشهای مختلف ثبتشده به نوعی توسط اجراکننده شکل گرفته است و به نحوی با عمل اجراکننده مرتبط است. وقتی چیزی برای یک اجراکننده بافته میشود، میتوان گفت که به نوعی فقط «وجود دارد»، نه بیشتر و نه کمتر.
(۱). درک عمیقتر از منظور از بافته شدن
درک آنچه که ما از «بافته شدن» منظورمان است، نیازمند تمایز قائل شدن بین آنچه که بهاصطلاح «جهان برونآخته» نامیده میشود (اشیا و ویژگیهای آنها و در روابط مختلف، دیگران و خود ما، همه مستقل از هرگونه درک از آنها)، و آنچه که ما «جهان بافتهشده» مینامیم (اشیا و ویژگیهای آنها و در روابط مختلف، دیگران و خود ما، همانطور که در درک ما از آنها بافته میشوند) است.40
ما با «واقعیت» این دو جهان متمایز زمانی مواجه میشویم که اقدامات ما به دلیل نادرست درک کردن چیزی که با آن سر و کار داریم، بیاثر هستند. برخی از مثالهای ساده و خوبپژوهیده شده از این موضوع، طول خطوط درکشده در مقابل طول واقعی خطوط در شکل مولر-لایر، نابینایی به تغییرات، و نابینایی توجهی هستند.41
جهانی که با آن تعامل میکنیم (بر آن عمل میکنیم و تحت تأثیر آن قرار میگیریم) به اصطلاح جهان برونآخته است.42 با این حال، اگرچه بیشتر ما به آن فکر نمیکنیم، در یک معنای بنیادی مهم، جهانی که در واقع به آن پاسخ میدهیم و واکنش نشان میدهیم، جهانی است که آن را درک میکنیم، یعنی آنچه که ما آن را جهان بافتهشده نامیدهایم. حالات ذهنی، عاطفی و جسمی شما، افکار و فرآیندهای فکری شما، و اقدامات شما هر کدام پاسخی یا واکنشی به شیوهای است که جهان بافتهشده برای شما بافته میشود. جهان بافتهشده شامل نحوه بافته شدن زندگی، اشیا (و ویژگیهای آنها و در روابط مختلف)، دیگران و خود شما در این یا آن موقعیت است. (البته، همه ما متوجه میشویم که گاهی اوقات جهان بافتهشده و جهان برونآخته ظاهراً با هم همخوانی دارند، امیدواریم بیشتر اوقات اینطور باشد.)
آیا ما در جهان برونآخته زندگی میکنیم یا در جهان بافتهشده؟ پاسخ از دیدگاه این پارادایم جدید عملکرد، بله است. در برخورد نظری با زندگی، و به طور خاص در این مقاله در برخورد نظری با عملکرد (یا میتوان گفت از منظر پارادایم کنونی عملکرد)، برای درک نظری زندگی و عملکرد باید این دو جهان را به عنوان دو جهان جداگانه ببینیم و در نظر بگیریم (هرچند گاهی همخوان و گاهی نه). اما، اگر با زندگی به صورت زندگیشده یا عملکرد به صورت عملکردشده برخورد میکنیم (دیدگاه این پارادایم جدید عملکرد)، دیدن و در نظر گرفتن جهانهای برونآخته و بافتهشده از دیدگاه دو جهان مجزا و جداگانه، راهی که ما واقعاً زندگی میکنیم و عملکرد داریم را مبهم میکند.
برای یک مثال ساده، وقتی میخ را میکوبیم، این کار را بر اساس نظریهای درباره چکش که به عنوان یک اهرم و ضربهزن که در آن اهرم نیرو را در سر ضربهزن چند برابر میکند، انجام نمیدهیم. نظریه کوبیدن میخ که میتواند به یک فرمول ریاضی کاهش یابد، در عمل کوبیدن حضور ندارد. بلکه ما میخ را به صورت زندگیشده میکوبیم. یعنی در حضور قصد ما برای فرو کردن میخ در چوب، اقدامات ما در کوبیدن میخ با شیوهای که چکش و میخ برای ما بافته میشود، در هماهنگی هستند. یا به عبارت دقیقتر، شیوهای که چکش و میخ برای ما بافته میشود تا میخ را در چوب فرو کند، در هماهنگی با عمل مناسب برای آن بافتگی قرار دارد - همه به عنوان یک واحد برای ما. دیدگاه نظری توضیحاتی برای عملکرد فراهم میکند؛ دیدگاه زندگیشده به منشاء عملکرد دسترسی میدهد.43
البته، بهویژه زمانی که به اصطلاح جهان برونآخته به ما واکنش نشان میدهد وقتی که درک ما از آن با حالت ظاهراً برونآختگیاش متفاوت است، منطقی است که بین نحوه بافتگی جهان برای من و به اصطلاح جهان برونآخته (بیرونی) تمایز قائل شویم. اما همانطور که استدلال خواهیم کرد، نمیتوانم این دو را جدا کنم. بهطور مشابه، آنها مانند پشت و روی دست من هستند. در حالی که میتوانم پشت دستم را از روی دستم متمایز کنم، نمیتوانم پشت را از روی جدا کنم.44
تا مبادا این تصور ایجاد شود که ما در حال نادیده گرفتن اعتبار دیدگاه نظری هستیم، یا حتی آن را تحقیر میکنیم، میخواهیم روشن کنیم که آگاه هستیم که نظریه دیدگاه قدرتمند خود را نسبت به هر چیزی که با آن سروکار داریم فراهم میکند. در واقع، ما استدلال میکنیم که اگر کسی از زمینه زندگیشده به نظریه نزدیک شود، احتمالاً نظریه او قدرت بیشتری خواهد داشت.
دسترسی شما به جهان بهاصطلاح برونآخته از طریق عمل است، چه عمل شما که بر جهان برونآخته تأثیر میگذارد، چه «عمل» جهان برونآخته که بر شما تأثیر میگذارد. با این حال، شما تنها ادراک خود از تأثیر اعمالتان بر جهان برونآخته (یعنی شیوهای که تأثیر اعمالتان بر جهان برونآخته برای شما بافته میشود) و ادراک خود (شیوهای که برای شما بافته میشود) از تأثیر «اعمال» جهان برونآخته بر خودتان را دارید. در زندگی، همه اینها برای ما بهصورت یک وحدت وجود دارد. همانطور که در بخش بعدی نشان خواهیم داد، عمل و بافتهشدن همیشه با هم هستند، یعنی آنها به طور طبیعی و ضروری به هم مرتبط و وابستهاند (بهطور متقابل پدیدار میشوند). و این همبستگی یک پدیده غیرقابل تقلیل و حذفنشدنی است. البته، همانطور که قبلاً اشاره کردیم، ادراک من از جهان و نحوه واکنش و پاسخ آن ممکن است ناسازگار باشد، اما در زندگی هر ناسازگاری بهصورت بخشی از وحدت بافته شده و عمل ظاهر میشود و با آن برخورد میشود و به این ترتیب جزء جداییناپذیر عملکرد است.
جهان کوانتومی نیز باورها در مورد اندازهگیری برونآخته را به چالش میکشد، زیرا در سطح زیراتمی، ناظر نمیتواند چیزی را مشاهده کند بدون اینکه در آن دخالت کرده یا دقیقتر بگوییم، در خلق آن شرکت کند. ویژگیهای عجیب جهان کوانتومی باورهای علمی حاکم در مورد جبرگرایی، پیشبینیپذیری و کنترل را به لرزه درآورده است. در نگاه اول، فیزیک کوانتوم به نظر نمیرسد مفاهیمی را ارائه دهد که به ما در جستجوی یک جهان منظمتر کمک کند. اما ناممکن بودن پیشبینیهای دقیق در سطح کوانتومی نتیجهی بینظمی ذاتی نیست. بلکه رفتارهای مشاهده شده نتیجهی ارتباطات کوانتومی، یک نظم عمیق و صمیمی است. یک بافت پیوستهای از روابط وجود دارد که انرژیها در آن ادغام و تغییر میکنند، و موجهای لحظهای که در داخل این بافت پیوسته قابل توجه میشوند. نظم به قدری زیاد است که تلاشهای ما برای جدا کردن رویدادهای مجزا ظاهر بینظمی را ایجاد میکند. (وایتلی ۲۰۰۶، ص. ۲۲) علوم اعصاب کاملاً با این دیدگاه به عنوان زندگی سازگار است.
بنابراین، تصاویری که من و شما در ذهن خود میبینیم، نسخههای دقیقی از شیء خاص نیستند، بلکه تصاویری از تعاملات بین هر یک از ما و شیئی است که با ارگانیسم ما درگیر شده و در قالب الگوی عصبی بر اساس طراحی ارگانیسم ساخته شدهاند. شیء واقعی است، تعاملات واقعی هستند و تصاویر به همان اندازه واقعی هستند که هر چیزی میتواند باشد. و با این حال، ساختار و ویژگیهای موجود در تصویری که در نهایت میبینیم، ساختارهای مغزیای هستند که توسط یک شیء تحریک شدهاند. (دمیزیو ۱۹۹۹، ص. ۳۲۱) (برای توضیحات درباره معنای شیء و تصویر از نظر دمیزیو، به پاورقی ۳۸ در *** مراجعه کنید.)
ما بدهی بزرگی به علوم اعصاب داریم چرا که در مطالعه علوم اعصاب و علوم اعصاب شناختی با حقایقی مواجه شدیم که نیاز به بازنگری در اهمیت عملکرد در تجربه و تعامل روزمره ما با زندگی را به همراه داشت، چیزی که ما آن را “زندگی به عنوان زیسته شده” مینامیم. مدل جدید ما از عملکرد نتیجه این بازنگری است.
به طور خلاصه، منظور ما از “بافته شدن” شیوهای است که شرایطی که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند، توسط اجراکننده درک میشوند (آگاهانه یا ناآگاهانه).
ج. توضیح “همبسته”
در نهایت، برای روشن کردن کلمات در جنبه دوم مدل جدید عملکرد، میخواهیم توضیح دهیم که منظور ما از “همبسته” چیست («عمل همبسته با نحوه بافته شدن شرایطی است که اجراکننده در آنها و بر روی آنها اجرا میکند»). در موضوع عملکرد انسانی، همبسته، همانطور که ما آن را تعریف و تمایز میدهیم، شیوهای است که عمل و بافته شدن (همانطور که در بخش قبلی “بافته شدن” را تعریف کردیم) به هم متصل هستند.
(۱). تعریف “همبسته” همانطور که در رابطه بین عمل و بافته شدن منظور شده است
توجه داشته باشید که دو چیز میتوانند به هم متصل باشند بدون اینکه یکی نتیجه دیگری باشد. در حالی که میتوان گفت که یک اتصال علت/معلول نوعی همبستگی است، همانطور که در ادامه نشان خواهیم داد، همبستگیهای دیگری نیز وجود دارد که دو چیز مرتبط به روشهای دیگری غیر از علت/معلول به هم متصل هستند. همبستگی بین عمل و بافته شدن، همانطور که ما همبستگی را در این مورد تعریف و تمیز میدهیم، یک اتصال علت/معلول نیست. و به علاوه، همبستگیای که ما درباره آن صحبت میکنیم، همبستگی آماری هم نیست.45
دیکشنری وبستر و دنیای جدید و اصطلاحنامه (1998) همبسته را به عنوان “هر یک از دو چیز مرتبط؛ نزدیک و طبیعی مرتبط” تعریف میکند. و این همان حسی است که ما از همبسته استفاده میکنیم —به این معنا که در موضوع عملکرد، عمل و وقوع به هم همبسته هستند، یعنی عمل به وقوع نزدیک و طبیعی مرتبط است.
و وبستر (1998) interrelation را به عنوان “رابطه متقابل؛ اتصال متقابل” تعریف میکند، که دلالت بر ظهور متقابل [به طور متقابل به وجود میآیند] دارد. این تعریف بیشتر حسی را که ما از همبسته استفاده میکنیم را روشن میکند.
و در نهایت، همانطور که ما از اصطلاح همبسته در این مدل جدید عملکرد استفاده میکنیم، جنبه دیگری از ماهیت همبستگی بین عمل و بافته شدن، تکمیلی بودن است همانطور که در وبستر (1998) تعریف شده است: “رابطه متقابل ضروری یا همخوانی”.
ترکیبی از تعاریف فوق به ما تعریف زیر از همبسته را به عنوان معنای مورد نظر برای رابطه بین عمل و بافته شدن میدهد: هر یک از دو پدیده مرتبط که به طور طبیعی، ضروری و نزدیک به هم متصل هستند (ظهور متقابل). در مورد استفاده از این تعریف در جنبه دوم مدل جدید عملکرد: عمل به طور طبیعی و ضروری به بافته شدن مرتبط است (ظهور متقابل).46 (در حالی که ممکن است در سایر زمینهها نیز کاربرد داشته باشد، لطفاً به خاطر داشته باشید که در این مقاله ما “همبسته” را فقط به شیوهای که به رابطه بین عمل و بافته شدن در مورد عملکرد مربوط میشود، توضیح میدهیم.)47
به دلیل دیدگاه علت/معلولی نیوتنی که در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما وجود دارد (به بخش قبلی که با عنوان «جنبه علت/معلول نیوتنی در جهانبینی عقل سلیم روزمره ما» شروع میشود مراجعه کنید)، به طور کلی برای ما سخت است که دو چیز را بدون اینکه رابطهای علت/معلولی بین آنها وجود داشته باشد، بهطور ضروری مرتبط بدانیم.
برای مثال اینکه چگونه جهانبینی فرد توانایی او را برای درک چیزی که با آن ناسازگار است محدود میکند: حتی انیشتین بزرگ نیز وقتی با اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مواجه شد، توسط جهانبینی خود محدود شد و ادعا کرد: «خدا با جهان تاس بازی نمیکند» (ایزاکسون 2007، ص. 4). اگر انیشتین، که یک جهانبینی جدید و رادیکال در مورد رابطه بین فضا و زمان و ماهیت جاذبه به ما داد، پذیرفتن یک جهانبینی جدید برای او سخت بود، مشخص میشود که تغییر دادن جهانبینی چقدر برای هر یک از ما چالشبرانگیز و حتی تهدیدآمیز است. متاسفانه، دیدن جهانبینی خودمان بسیار دشوار است - به نظر ما این صرفاً نحوهی وجود چیزها است. جهانبینی فرد مانند هوا برای پرنده یا آب برای ماهی است؛ در حالی که ما در آن پرواز میکنیم یا شنا میکنیم، عموماً برای ما نامرئی است.
(۲). درهمتنیدگی به عنوان مثالی از همبستگی غیرعلت/معلولی
یک مثال علمی تأیید شده از دو چیز که بهطور طبیعی، ضروری و مستقیماً به یکدیگر متصل هستند (همبسته) بدون اینکه با رابطه علت/معلولی مرتبط باشند، “درهمتنیدگی” است. این نامی است که فیزیکدانان کوانتومی به همبستگی بیدرنگ، ثابت و غیرعلت/معلولی وضعیت دو ذره (کوانتا) که با یکدیگر تماس پیدا میکنند و سپس در فاصلهای از یکدیگر قرار میگیرند، دادهاند. “بدون توجه به اینکه چقدر از هم دور میشوند، اگر یکی تغییر کند، اندازهگیری شود، مشاهده شود، دیگری به نظر میرسد که بیدرنگ واکنش نشان میدهد، حتی اگر کل جهان اکنون بین آنها باشد.”48 (گیلدر 2008، ص. 3؛ عصر درهمتنیدگی)
با توجه به جهانبینی (مدل واقعیت) غیر فیزیکدانان ما که همه چیزهایی که با آنها مواجه میشویم توسط چیزی ایجاد شدهاند، دوست داریم بگوییم که حالت یک ذره باعث اثر حالت ذره دیگر میشود. با این حال، این نمیتواند درست باشد زیرا وقتی که دو ذره در فاصله از یکدیگر اندازهگیری میشوند، نتیجه پاسخدهی آنی است. به دلیل این که این نتیجه پاسخدهی آنی در فاصله اتفاق میافتد، اتصال نمیتواند یک ارتباط علت/معلولی باشد. عمل آنی در فاصله به عنوان یک پدیده علت/معلولی نقض محدودیت سرعت نور به عنوان حداکثر نرخ انتقال اطلاعات از یک مکان به مکان دیگر است (یعنی چیزی که اثر برخی علتها باشد باید در محدوده سرعت نور اتفاق بیفتد) (Salart et al. 2008, pp.861-864; “Testing the Speed of ‘Spooky Action at a Distance’”).
این تنها زمانی است که به یاد دارم یک نظریه منجر به پیشبینی عجیب و غریب شد، پیشبینی توسط یک سری از آزمایشهای درخشان تأیید شد، و همه از نتیجه ناراضی بودند. ما واقعاً دوست نداریم وقتی طبیعت به ما میگوید که دیدگاه راحت ما از جهان [جهانبینی عادی و متداول ما] درست نیست. (Trefil 2008)
البته ما پیشنهاد نمیکنیم که عمل و نحوه بافته شدن شرایط نسبت به عملکرد به همان روشی که دو ذره درهم تنیده همبسته هستند، همبستهاند. نکتهای که میخواهیم بیان کنیم این است که رابطه بین پدیدههای طبیعی، ضروری و مستقیماً مرتبط (پدیدههای همبسته) که نمیتوانند نتیجه علت/معلول باشند (در این مورد دو ذره درهم تنیده)، برای ما غیرشهودی است؛ یعنی، به دلیل محدودیتی که جهانبینی عادی و متداول علت/معلولی بر ما تحمیل میکند، غیرشهودی است. با توجه به این جهانبینی، ما فکر میکنیم که هر دو چیز که به طور طبیعی، ضروری و مستقیماً مرتبط هستند، باید به وسیله علت/معلول مرتبط باشند.
علاوه بر این، درک مفهوم درهمتنیدگی نشان میدهد که دو ذره درهمتنیده در واقع به طور طبیعی، ضروری و مستقیماً مرتبط هستند (همبستهاند). و این همبستگی، نه علت/معلول، منشاء عمل (حالت) ذره دوم درهمتنیده است. دیدن این مسئله باعث میشود که بهتر متوجه شویم وقتی میگوییم منشاء عمل همبستگی آن با نحوه بافته شدن شرایط است، منظورمان چیست. ما اذعان میکنیم که به دلیل جهانبینی علت/معلولی عادی و متداول، صحبت کردن درباره منشاء عمل و نه علت عمل میتواند تا حدی گیجکننده باشد.
(۳). ظهور در سیستمهای پیچیده بهعنوان مثالی از همبستگی بدون علت/معلول
مثال علمی دیگری از پدیدههایی که بهطور طبیعی و ضروری بههم نزدیک (همبسته) هستند، بدون اینکه با رابطه علت/معلول مرتبط باشند، چیزی است که دانشمندان پیچیدگی آن را “ظهور” مینامند.
غازها که در یک آرایش “V” پرواز میکنند، مثالی ساده از ظهور هستند. با توجه به تأثیر مدل فعلی عملکرد بر ما، دوست داریم این پدیده را بهعنوان چیزی توضیح دهیم که باعث میشود غازها در این آرایش “V” پرواز کنند. با این حال، دانشمندان پیچیدگی نشان میدهند که نیازی نیست که غازها هیچ ارتباطی با پرواز در آرایش “V” داشته باشند تا در نهایت به این آرایش برسند. در واقع، این دانشمندان نشان دادهاند که تنها چیزی که لازم است تا غازها در یک آرایش “V” پرواز کنند، این است که هر غاز از چهار رفتار ساده درونی برای پرواز در نزدیکی چند غاز مجاور پیروی کند. هیچچیز در این چند قانون رفتار ساده درونی نمیگوید که باید در یک آرایش “V” پرواز کنند، یا حتی هیچ چیزی درباره پرواز در آرایش “V” ندارد.49
هیچ تلهئولوژی (یک فعالیت که به سوی دستیابی به هدفی میل میکند) برای پرواز در فرم “V” در قوانین وجود ندارد. نسبت دادن پرواز در فرم “V” به عنوان اثری از یک علت — به عنوان مثال به عنوان اثر نوعی رهبری که توسط غاز پیشرو اعمال میشود، یا به عنوان اثر نوعی ارتباط بین غازها — به وضوح اشتباه است. اینکه کدام غاز در جلوی “V” قرار میگیرد به صورت تصادفی تغییر میکند و در هر صورت هر غاز در جلوی گروه تنها از همان چهار قاعدهای که بقیه غازها پیروی میکنند، پیروی میکند و غازها درباره پرواز در فرم “V” با یکدیگر ارتباط برقرار نمیکنند.
دانشمندان سیستمهای پیچیده معتقدند که نسبت دادن فرم “V” به عنوان اثری که توسط چهار قاعدهای که هر غاز از آن پیروی میکند، به وجود میآید، در واقع ماهیت واقعی این پدیده را پنهان میکند. رابطه بین قوانین محلی و شکل “V” به وجود آمده نمیتواند رابطه علت/معلولی باشد زیرا حتی زمانی که علت دقیق را تکرار میکنیم (بهطور فرضی همان قوانین و همان شرایط دقیق)، هرگز دقیقاً همان اثر را به دست نمیآوریم (بهطور فرضی همان شکل و اندازه دقیق “V”). غیرممکن است که دسته غازها را با استفاده از روابط علت/معلولی مدلسازی کنیم — یعنی دسته غازها را به یک معادله با مجموعهای از متغیرها، ضرایب و عملیاتها کاهش دهیم تا موقعیت هر غاز در طول زمان را مشخص کنیم.50
مارگارت ویتلی (2006، صفحه 10) میگوید: «وقتی به سیستمها از این منظر [منظر پیچیدگی] نگاه میکنیم، وارد یک چشمانداز کاملاً جدید از ارتباطات، پدیدههایی که نمیتوان آنها را به علت و معلول ساده کاهش داد یا با مطالعه اجزا به عنوان مشارکتکنندگان مستقل توضیح داد، میشویم.»
در علم پیچیدگی، “ظهور” به پدیدههای سطح سیستم اطلاق میشود که از یک سیستم از عوامل مستقل که با پیروی از قوانین محلی در طول زمان به وجود میآیند. در حالی که عملکرد هر پرنده به بهترین وجه به عنوان اثری ناشی از چهار قانون ذاتی هر یک از غازها درک میشود، منشاء تشکیل “V” در یک دسته از غازها ظهور است، نه علت و معلول. دسته غازهایی که در یک “V” پرواز میکنند و یک غاز در جلو قرار دارد، نمونه دیگری از همبستگی غیر علت و معلولی است.
به طور خلاصه، گفتن اینکه غازها (یا حتی چهار قانون سادهای که آنها دنبال میکنند) باعث میشوند که دسته در یک شکل “V” با یک غاز در جلو پرواز کنند، منشاء واقعی پدیده را که غازهای فردی قوانین را دنبال میکنند که هیچ ارتباطی با پرواز در شکل “V” ندارند و با این حال به شکل “V” منتهی میشوند، مبهم میکند. در این مورد، منشاء پدیده همبستگی بین هر غاز است که چهار قانون ساده ذاتی را درباره نگه داشتن موقعیت نسبت به چند غاز نزدیک دنبال میکند و تشکیل “V” است.
نمیتوانیم به اندازه کافی تأکید کنیم که از محدودیتهای جهانبینی علت/معلولی متداول روزمره ما، درک اینکه منشاء یک چیز با علت یک چیز متفاوت است، دشوار است.
ما حتی زحمت توضیح دادن اینکه غازها غریزهای برای پرواز در یک شکل “V” دارند و اینکه برخی غازها غریزه رهبری دارند را به خود نمیدهیم، جز اینکه خودمان را به یاد گفتگوی بایتسون درباره اصول توضیحی در مورد غریزه بیندازیم.51
یک مثال سریع دیگر. میتوان گفت که کلنیهای مورچهها به نوعی به صورت هوشمندانه عمل میکنند (پدیده سطح سیستم)، در حالی که مورچههای فردی نمیتوانند (عاملهایی با قوانین محلی پدیده).
البته ما پیشنهاد نمیدهیم که در سیستمهای پیچیده، پدیدههای سطح سیستم (آنچه پدیدار میشود) و عاملهای مستقل که از قوانین محلی پیروی میکنند، به همان روشی که عمل و بافته شدن نسبت به عملکرد همبسته هستند، همبسته باشند. به عبارت دیگر، ما نمیگوییم که عمل یک ویژگی پدیدارشده از بافته شدن است.52
با این حال، شباهتی وجود دارد. مانند عملکرد و بافته شدن (رخداد)، هیچ ارتباط خطی علت/معلولی بین آنچه پدیدار میشود و آنچه از آن پدیدار میشود وجود ندارد. علاوه بر این، ماهیت سیستمهای پیچیده نشاندهنده تفاوت در نوع پیشبینی و کنترل ارائه شده توسط آنچه که توسط نوع همبستگی بین عملکرد و بافته شدن (رخداد) مرتبط است و آنچه که توسط علت/معلول خطی مرتبط است، میباشد.
ما در استفاده از نوع پیشبینی و کنترلی که توسط روابط خطی علت و معلولی ارائه میشود تمرین کردهایم و بنابراین با آن راحت هستیم، و در استفاده از نوع پیشبینی و کنترلی که توسط همبستگیهای مشخصشده در سیستمهای پیچیده و همچنین همبستگی بین عملکرد و بافته شدن (رخداد) ارائه میشود، بیتجربهایم و بنابراین حداقل در ابتدا با آن احساس ناراحتی میکنیم. این شبیه تفاوت بین راحتی ما هنگامی است که یک الگوریتم برای تولید یک نتیجه خاص داریم، و هنگامی که تنها میتوانیم یک نتیجه خاص را از طریق آزمون و خطا تولید کنیم.
اگر کسی بخواهد در مواجهه با موقعیتهای ظهور مؤثر باشد، باید ناراحتیهای ناشی از تسلط بر پدیده ظهور را تحمل کند. تسلط بر پدیدهای غیرشهودی مانند ظهور، ابتدا مستلزم پذیرش یک قلمرو جدید از امکانها است که در آن بتوان با طبیعت غیرشهودی ظهور آشنا شد، و سپس نیاز به کسب تجربه در بهکارگیری آن در موقعیتهای ظهور دارد تا در مواجهه با چنین موقعیتهایی مؤثر شود. نکتهای که اینجا مورد تأکید ما است، این است که برای تسلط بر منشاء عملکرد، باید یک قلمرو جدید از امکانها را پذیرفت که در آن بتوان با همبستگی غیرعلت/معلولی بین عملکرد و بافته شدن آشنا شد، و سپس، پس از آشنایی با آن، کسب تجربه در کاربرد منشاء عملکرد را به دست آورد. (برای بحث کاملتر در این باره به پیوست D *** مراجعه کنید).
در حالی که ما ابتدا با دنیای پدیدههای علت/معلولی غیرخطی زمانی آشنا شدیم که مقالاتی درباره آشوب منتشر شدند، در واقع این در مطالعه ما از علم سیستمهای پیچیده بود که آن دنیا برای ما گشوده شد - اینکه علت/معلول همیشه مفیدترین راه دسترسی به منشاء یک پدیده نیست. به همین دلیل، ما بدهی بزرگی به علم سیستمهای پیچیده داریم.
(۴). مثالی روزمره از همبستگی غیرعلت/معلولی
علاوه بر مثالهای بیشتر از همبستگی از مکانیک کوانتوم و علم سیستمهای پیچیده، و بیشتر به نقطهی این مقاله، مثالهایی در دنیای روزمره ما از نوع همبستگی بین عمل و ظهور وجود دارد که ما در حال تمایز آن هستیم.
یک مثال از دنیای روزمره از چیزی (عمل) که به چیزی دیگر (ظهور) متصل است و یکی همبسته غیرعلت/معلولی دیگری است: همانطور که مالکوم گلدول در کتاب خود “نقطه عطف” (2002، صص. 140-151) اشاره میکند، نرخ جرم با حضور پنجرههای شکسته در یک محله مرتبط است.53 پنجرههای شکسته به وضوح باعث جرم نمیشوند؛ با این حال، بین حضور پنجرههای شکسته و جرم همبستگی وجود دارد. یکی دیگری را ایجاد نمیکند، بلکه یکی همبسته دیگری است. این میتواند به سادگی به عنوان یک همبستگی آماری توضیح داده شود (ارتباط آماری و به هیچ طریق دیگری)، یا از مدل فعلی عملکرد، محصول تحریک یک ویژگی داخلی به نام “جنایتکاری” تلقی شود.
در واقع، همسو با مدل جدید عملکرد ما، این مثالی از همبستگی عمل با نحوه ظهور شرایطی است که در آن بازیگر (فاعل) عمل میکند. به عبارت دیگر، رفتار جنایی (عمل) همبسته با نحوه ظهور پنجرههای شکسته یا سالم در محله برای جنایتکاران احتمالی (فاعل - و این شامل هر کسی میشود) است. علاوه بر این، این دیدگاه فراتر از ظاهر همبستگی آماری صرف میرود، زیرا علت همبستگی آماری این است که رفتار جنایی (عمل) و وضعیت شکسته بودن یا نبودن پنجرهها (نحوه ظهور) به طور طبیعی و ضروری به یکدیگر متصل هستند - متصل از طریق همبستگی به معنای ما از این واژه.
پدیدههایی که منشاء آنها همبستگی است، به معنای مورد نظر ما، همیشه میتوانند در زمینه علت/معلول توضیح داده شوند و بنابراین قابل فهم هستند؛ با این حال، همانطور که گفتهایم، چنین توضیحات و فهمهایی دسترسی عملی مؤثر به منشاء آنچه توضیح داده و فهمیده شده است را فراهم نمیکنند. بیشتر مردم، که به فکر کردن در چارچوب اینکه هرچه را که با آن مواجه میشوند، ناشی از چیزی است محدود هستند، ترجیح میدهند بگویند، چون میتوانند آن را درک کنند، که “تعمیر پنجرههای شکسته باعث کاهش نرخ جرم میشود.” با این حال، وقتی این جمله با تأکید گفته میشود، “تعمیر پنجرههای شکسته باعث کاهش نرخ جرم میشود”، واضح است که این یک چرند است —و اگر ارتباط نمیتواند علت/معلول باشد، تنها فهم موجود از ارتباط (محصول محدودیتها و شکلدهیهای مدل کنونی عملکرد) این است که باید صرفاً همبستگی آماری یا فقط تصادف باشد.
اکثر توضیحات رسمیای که ما برای رفتار مجرمانه استفاده میکنیم … [مربوط به] افرادی با توسعه روانی مختل، افرادی که روابط بیماریزا با والدین خود داشتهاند، کسانی که الگوهای مناسبی ندارند [دیدگاه مدل علت/معلول]. یک ادبیات نسبتاً جدید وجود دارد که درباره ژنهایی صحبت میکند که ممکن است یا ممکن نیست افراد خاصی را به جرم تمایل دهد. … تعداد بیشماری کتاب … که درباره جرم به عنوان پیامدی از شکست اخلاقی صحبت میکنند … همه این نظریهها اساساً راههایی برای گفتن این هستند که مجرم یک نوع شخصیتی است —یک نوع شخصیتی که با بیحسی نسبت به هنجارهای جامعه عادی مشخص میشود [دیدگاه مدل علت/معلول بیشتر]. … مجرم —بهدور از اینکه کسی باشد که به دلایل بنیادی و ذاتی عمل میکند و در دنیای خودش زندگی میکند— در واقع کسی است که به محیط خود حساسیت زیادی دارد، به همه نوع نشانهها هوشیار است و بر اساس ادراک خود از دنیای اطرافش به ارتکاب جرم ترغیب میشود [دیدگاه مدل همبستگی]. (گلادول 2002، صفحات 149، 150)
گفتن اینکه کسی مجرم است یعنی او شرور یا خشونتطلب یا خطرناک یا نادرست یا ناپایدار است یا ترکیبی از هر یک از این موارد —که هیچکدام از اینها حالت روانیای نیست که بهراحتی از یک نفر به نفر دیگر منتقل شود. … [با این حال] تعداد افرادی که از لحاظ روانی آسیب دیده بودند و تمایل به جرم داشتند در اوج موج جرم در شهر [نیویورک] به همان اندازهای بود که در کمترین سطح جرم بود. اما به دلایلی، دهها هزار نفر از این افراد ناگهان دست از ارتکاب جرم برداشتند. (گلادول 2002، صفحات 138-139)
نتیجهگیری واضح از این واقعیت این است که توضیح مدل عملکرد فعلی درباره اقدام به عنوان نتیجهای از علت —در این مورد، ویژگی داخلی «جنایتکاری»— حتی برای توضیح کاهش نرخ جرم از طریق تعمیر پنجرههای شکسته کار نمیکند و مطمئناً برای روشن کردن منشاء این کاهش در نرخ جرم کار نمیکند.
اشتباه گسترده و اساسی در تفکر ما درباره عملکرد که در نقلقول گلدول به آن اشاره شده است —تمایل به توضیح اقدام به عنوان نتیجهای از ویژگیها و خصوصیات داخلی بازیگر (تمایل داخلی)، به جای توضیح موقعیتی —توسط دانشمندان اجتماعی به عنوان “خطای بنیادی نسبت” (FAE) (اصطلاحی که توسط روانشناس اجتماعی، لی راس ابداع شده است) و اخیراً به عنوان “سوگیری تطابق” شناخته میشود.54 ما اشاره میکنیم که این تمایل به FAE کاملاً قابل فهم است زیرا تفکر ما درباره عملکرد توسط مدل فعلی عملکرد که ابتدا اقدام را به عنوان نتیجهای از ویژگیها و خصوصیات داخلی توضیح میدهد، محدود و شکل گرفته است. (همچنین اشاره میکنیم که یکی از نزدیکان FAE “سوگیری بازیگر-ناظر” است: این یافته که ما اغلب این اشتباه را در توضیح اقدامات دیگران مرتکب میشویم، و نه در توضیح اقدامات خودمان.)
نباید آنچه در نظریه FAE به عنوان “توضیح موقعیتی” یا “عوامل موقعیتی خارجی” اشاره میشود را با آنچه در مدل جدید عملکرد به عنوان “روشهایی که شرایطی که در آنها و بر روی آنها یک اجراکننده در حال اجرا است برای او بافته میشود (شامل روشی که اجراکننده در آن شرایط برای خودش بافته میشود)” اشتباه گرفت. در حالی که نظریه FAE به یک ضعف در مدل فعلی عملکرد اشاره میکند، ما استدلال میکنیم که بیان و توضیح نظریه FAE همچنان توسط مدل فعلی عملکرد محدود و شکل گرفته است، مدلی که به عنوان علت دوم عملکرد، شرایط خارجی را ارائه میدهد. این ممکن است توضیح دهد که چرا هیچ توضیح جهانی پذیرفتهشدهای برای FAE وجود ندارد. در مقابل، مدل جدید عملکرد باعث نمیشود که به دام FAE یا تعصب بازیگر-ناظر بیفتیم و در واقع توضیحی ساده و قدرتمند برای FAE ارائه میدهد.55
در حالی که شواهد ارائه شده توسط نظریه “پنجرههای شکسته” به ما اجازه نمیدهند کاهش نرخ جرم و جنایت را به عنوان اثر تعمیر پنجرههای شکسته بپذیریم، این شواهد اجازه میدهند که بگوییم کاهش نرخ جرم و جنایت به طور طبیعی و ضروری با تعمیر پنجرههای شکسته به شدت مرتبط است، یعنی کاهش نرخ جرم و جنایت همبستهای از تعمیر پنجرههای شکسته است، همانطور که ما همبسته را در این مدل جدید عملکرد تعریف میکنیم.
(۵). دو مثال دیگر از پژوهش درباره نوعی همبستگی بین عمل و ظهور
پژوهشگران دارلی و بتسون (1973، صفحات 119-100) با گروهی از دانشجویان حوزهی دینی ملاقات کردند و مثل “شخص (سامری) نیکوکار” از عهد جدید را مرور کردند. هر یک از دانشجویان حوزه سپس خواسته شد تا یک سخنرانی کوتاه در مورد یک موضوع کتاب مقدسی آماده کند و سپس به ساختمانی نزدیک برود تا سخنرانی خود را در زمان تعیینشده ارائه دهد. پژوهشگران به نیمی از دانشجویان حوزه گفتند که اگر عجله نکنند، برای ارائه سخنرانی خود دیر خواهند شد. در مسیر به سوی ساختمان نزدیک، پژوهشگران یک مرد خمیده و نالهکنان را قرار دادند. پژوهشگران میخواستند بدانند که آیا دانشجویان حوزه برای کمک به مرد خمیده توقف خواهند کرد یا نه.
نتایج این آزمایش نشان داد که حتی پس از شنیدن داستان “سامری نیکوکار”، تنها ۱۰ درصد از دانشجویان حوزه که فکر میکردند اگر عجله نکنند دیر میرسند، برای کمک توقف کردند. در حالی که ۶۳ درصد از دانشجویان حوزه که معتقد بودند به موقع برای سخنرانی خود میرسند، برای کمک توقف کردند.
در دنیای مدل عملکرد فعلی، این یک مثال اغلب ذکر شده برای نقش موقعیت در شکلدهی به رفتار است. با این حال، در این جهان، برای توضیح عمل اقلیت انحرافی در هر دو مورد (۱۰ درصد در یک مورد و ۳۷ درصد در مورد دیگر)، نیاز به معرفی متغیرهایی است. به عنوان مثال، تفاوت در ساختار اخلاقی دانشجویان حوزه، یا اینکه ۱۰ درصد از دانشجویانی که با وجود اینکه دیر میرسیدند توقف کردند، بیشتر تمرین رفتار سامری نیکوکار را داشتند و ۳۷ درصدی که زمان داشتند اما توقف نکردند، این تمرین را نداشتند، یا اینکه داستان “سامری نیکوکار” به گونهای منتقل نشده بود که بر کسانی که توقف نکردند تأثیر بگذارد، و همینطور الی آخر.
در مقابل، از دیدگاه مدل جدید عملکرد، عمل یا عدم عمل نتیجه یک موقعیت خاص نیست. بلکه از دیدگاه مدل جدید عملکرد، عمل هر دانشجوی حوزه (کمک کردن به مرد نشسته و نالهکننده یا نکردن آن) همبسته با شیوهای است که شرایط برای آن دانشجو ظاهر میشود —بهطور خاص، شرایطی که او ممکن است در آن عمل کند (مرد نشسته و نالهکننده) و شرایطی که در آن ممکن است عمل کند (دیر رسیدن یا نرسیدن، و شیوهای که خود دانشجو در آن موقعیت برای خود ظاهر میشود). به جای اینکه با توضیحی از علت عمل (یعنی نقش موقعیت، و زمانی که موقعیت باعث عمل پیشبینی شده نمیشود به دلیل متغیرها، که ما را با چیزی بیشتر از توضیح در مورد منشاء عمل تنها میگذارد) مواجه شویم، به منشاء عمل بدون توجه به جزئیات موقعیت هدایت میشویم—عملهای بازیگر همبسته با شیوهای است که هر موقعیت برای آن بازیگر ظاهر میشود.
مهم است که توجه داشته باشیم که “شیوهای که بازیگر برای خودش ظاهر میشود” (مدل جدید) درباره چیزی متفاوت از آنچه در “ن_حوهای که بازیگر است_” (مدل فعلی) صحبت میکند. مدل جدید بر روی حالات و ویژگیهای داخلی منتسب به بازیگر تمرکز نمیکند، در حالی که مدل فعلی این کار را میکند. علاوه بر این، مدل فعلی “شیوهای که بازیگر است” را به عنوان علت عمل میبیند، و مدل جدید “شیوهای که بازیگر برای خودش ظاهر میشود” را به عنوان بخشی از ظهور که با آن عمل همبسته است، در نظر میگیرد. در مدل فعلی، ما با ایده اینکه بازیگر به یک طریقی است راحتتر هستیم، تا با این واقعیت که بازیگر در واقع برای خودش به یک طریقی ظاهر میشود. با این حال، مهم است که تفاوت بین دسترسی عملیاتی موجود در مدل جدید برای تغییر “شیوهای که بازیگر برای خودش ظاهر میشود” و دسترسی عملیاتی محدودتری که در مدل فعلی برای تغییر “حالات و ویژگیهای داخلی بازیگر” وجود دارد، که البته، اگر این تغییر ندهد شیوهای که بازیگر برای خودش ظاهر میشود، احتمالاً تفاوت کمی ایجاد خواهد کرد، را متوجه شویم. فرم دسترسی عملیاتی برای تغییر شیوهای که بازیگر برای خودش ظاهر میشود، به طور کامل در توضیحات جنبههای سوم و چهارم مدل جدید مورد بحث قرار خواهد گرفت.
به عنوان مثال نهایی از عمل که همبسته است - به طور طبیعی و ضروری به طور مستقیم با وقوع مرتبط است - ما به مطالعهای اشاره میکنیم که توسط واشنگتن پست (Weingarten 2007) انجام شده است تا ببینند چه اتفاقی با اقدامات افرادی که از کنار یک نوازنده مشهور جهانی عبور میکنند رخ میدهد، اگر او در ایستگاه مترو قرار گیرد و به نظر برسد مانند هر نوازنده خیابانی دیگری که سعی در کسب درآمد دارد.
جاشوا بل، ویولونیست ماهر ۳۹ ساله، که شلوار جین و کلاه بیسبال به سر داشت، در کنار یک سطل زباله در ایستگاه متروی لنفانت پلازا در واشنگتن دیسی قرار گرفت و شروع به نواختن ویولون کرد. در طول ۴۳ دقیقهای که او ویولون مینواخت، محققان مشاهده کردند که ۱۰۹۷ نفر در ساعت شلوغی صبح از کنار او عبور کردند. ۳ دقیقه طول کشید تا کسی حتی به سمت او نگاه کند و زمان بیشتری طول کشید تا اولین پول در جعبه ویولون او انداخته شود. قطعات ماهرانهای مانند “Chaconne” از باخ، “Ave Maria” از فرانتس شوبرت و “Estrellita” از مانوئل پونس، به عنوان چیزی بیشتر از “موسیقی کلاسیک عمومی” تلقی نشدند. آن روز، جاشوا بل ۳۲ دلار و ۱۷ سنت درآمد داشت، یا ۷۵ سنت در دقیقه.
وقتی در یک سالن کنسرت شیک و پوشیده در لباس سیاه حاضر میشود، همین ویولونیست ۳۹ ساله، با همان ویولون ۳.۵ میلیون دلاری استرادیواری، تا ۱،۰۰۰ دلار در دقیقه برای نواختن همان شاهکارها دریافت میکند. این موسیقیدان برجسته به عنوان “یکی از بهترین موسیقیدانان کلاسیک جهان که برخی از زیباترین موسیقیهای نوشته شده را بر یکی از ارزشمندترین ویولونهای ساخته شده اجرا میکند” توصیف میشود.
آیا نیاز داریم بیشتر در مورد توضیحاتی که از مدل عملکرد علت/معلول موجود به دست میآید صحبت کنیم، در مقایسه با وضوحی که مدل جدید عملکرد در مورد منشاء عملکرد ارائه میدهد؟
مبادا این تصور را ایجاد کنیم که ما اعتبار علت/معلول را رد میکنیم یا حتی آن را تحقیر میکنیم، میخواهیم روشن کنیم که ما آگاهیم که علت/معلول بینش قدرتمندی را در مورد بسیاری از چیزهایی که با آنها مواجه میشویم، ارائه میدهد. با این حال، همانطور که توسط برهمتنیدگی و سیستمهای پیچیده نشان داده شده است، در حالی که علت/معلول میتواند همه چیز را توضیح دهد (تا یک نقطه خاص)، اما دسترسی عملی موثر به منشاء همه چیز را فراهم نمیکند. به طور خلاصه، در برخی موارد علت/معلول چیزی بیش از یک اصل توضیحی بیتسونی نیست.
(۶). علت واقعی عمل
البته همه اعمال را میتوان به عنوان نتیجه چیزی توضیح داد و از یک منظر منطقی به نظر میرسد که این کار انجام شود. از منظر عصبشناسی نسبت به عمل، آنچه هر یک از اعمال ما را ایجاد میکند فعالسازی شبکهای از الگوهای نورونی در مغز ماست. (توجه داشته باشید که عصبشناسی با همبستگی به عنوان رابطه بین وقوع و عمل سازگار است، به این معنا که به جز در مورد برخی از ناهنجاریهای عصبی، الگوهای عملکرد نورونی در مغز با الگوهای ادراکی نورونی مرتبط هستند.) با این حال، تلاش برای بهبود عملکرد بر اساس شبکههای الگوهای نورونی به عنوان علت عمل، دسترسی عملی مستقیم به منشاء عملکرد را فراهم نمیکند، زیرا به جز در یک تئاتر جراحی یا آزمایشگاه، ما دسترسی عملی مستقیم به شبکههای الگوهای نورونی در مغز خود نداریم. این ما را به تلاش برای دسترسی به شبکههای الگوهای نورونی در مغز (علت عمل) از طریق هزارتوی روانشناختی وا میدارد، که در بهترین حالت برای دستیابی به بهبود قابل توجهی در عملکرد در بین افراد مختلف، چشمانداز چندان مطمئنی نیست.56
این موضوع در گزارشی که برای کمیته فنون بهبود عملکرد انسانی شورای تحقیقات ملی ایالات متحده کمیسیون علوم رفتاری و اجتماعی و آموزش انجام شده است، اشاره شده است (Druckman et al. 1997؛ تاکید اضافه شده).57
هیچ فرمول جهانی برای ایجاد تغییرات مؤثر در سازمان وجود ندارد؛ هنگامی که روشی برای تغییر انتخاب شد، رویهای به طور گسترده پذیرفتهشده برای اجرای آن وجود ندارد. و به دلیل پیچیدگی محیطی که به سرعت در حال تغییر است، امکان تجویز یک استراتژی استاندارد برای تغییر به منظور بهبود سازگاری سازمان با محیط آن وجود ندارد. استراتژیای که برای یک سازمان مفید است، ممکن است برای سازمان دیگری، حتی با ویژگیهای مشابه، نامناسب باشد. (ص.7)
با اینکه برخی از نسخههای فعلی ممکن است کاربردی داشته باشند، اما بیشتر آنها به مدهای گذرا تبدیل خواهند شد. … علیرغم پیشرفت پژوهشگران پیشگام در برخی زمینهها، هم پایگاه پژوهشی و هم نظریه سازمانی در مراحل ابتدایی خود هستند. بنابراین، هیچیک از آنها به اندازه کافی کامل نیستند که بتوانند به شیوهای منطقی استراتژیهایی برای تغییر استخراج کنند. … بنابراین کمیته نمیتواند بر اساس شواهد علمی نتیجهگیری کند که چه چیزی برای بهبود عملکرد سازمانی مؤثر است یا نیست. … با وجود ابتکارات و ادعاهای متعدد، هیچ چیزی وجود ندارد که بتوانیم به آن با پشتیبانی علمی اشاره کنیم که به طور همیشگی منجر به اثربخشی شود. … قابل توجه است که معیارهای رضایت لزوماً معیارهای اثربخشی نیستند. (ص.8)
یافتههای پژوهشی از این دست تا به امروز ادامه داشتهاند.
تنها تعداد کمی از مطالعات در زمینه تعیینکنندههای روانی-اجتماعی سلامت کارکنان و توسعه سازمانی به صورت پیشبینیشده انجام شدهاند، که شامل بیش از یک سازمان بوده و از ابزارهای ارزیابی استاندارد استفاده کردهاند. این امر توانایی ارائه راهنماییهای مبتنی بر شواهد در مورد نحوه اجرای تحولات سالم سازمانی را محدود میکند … برخی از تعیینکنندههای روانی-اجتماعی سازمانهای سالم که در پژوهشهای قبلی پیشنهاد شدهاند، ممکن است به طور جهانی معتبر نباشند. (آرنیتز و بلومکویست ۲۰۰۷، ص.۲۴۲)
در مقابل، ما استدلال میکنیم که بررسی تجربههای شخصی و تاریخ رفتارهای انسانی نشان میدهد که اعمال ما (در محدوده ظرفیتهای واقعی جسمی و ذهنی و شرایط خارجی واقعی) همیشه با نحوه بافته شدن (پدیدار شدن) آنچه با آن مواجه هستیم و محیطی که در آن با آن مواجه هستیم همبسته است.57
در واقع، حتی رفتاری که برچسب “غیرمنطقی” خورده است نیز کاملاً منطقی به نظر میرسد وقتی که این رفتار به عنوان همبسته با نحوه وقوع شرایط برای فردی که رفتار او برچسب “غیرمنطقی” خورده است، دیده شود (که این نحوه بافته شدن با نحوه بافته شدن شرایط برای افرادی که آن را غیرمنطقی برچسب زدهاند، متفاوت است).58 اگر رفتار مخرب باشد، دسترسی به تغییر رفتار از طریق تغییر نحوه بافته شدن شرایط برای فرد است، به جای تلاش برای مقابله با به اصطلاح “غیرمنطقی بودن” آنها از طریق هزارتوی روانشناختی.
برای مثال دیگر، اگر به جای تمرکز بر غیرقابل توضیح بودن غیراخلاقی بمبگذاریهای انتحاری، اقدامات بمبگذاران انتحاری را منطقی با توجه به شیوهای که شرایط برای آنها پیش میآید، در نظر بگیریم، به وضوح مشخص میشود که چه چیزی باید تغییر کند تا رفتار آنها تغییر یابد.
یادتان باشد که هدف این پارادایم جدید عملکرد، فراهم کردن دسترسی عملی به ـمنشاء عملکردـ به گونهای است که به متخصصان اجازه میدهد مداخلات، کاربردها و شیوههایی را ایجاد کنند که به طور قابل اطمینان و قابل توجهی عملکرد را در میان دامنه وسیعی از اجراکنندگان بهبود میبخشد. با توجه به عدم دسترسی مستقیم به الگوهای عصبی خود، و دسترسی غیرمستقیم دشوار به آنها از طریق پیچ و خمهای روانشناختی، در مدل جدید عملکرد ما از بافتن به عنوان هدف دسترسی عملی مستقیم به عمل، یعنی منشاء عمل، استفاده میکنیم. و این زبان است که آن دسترسی عملی مستقیم به بافتن را فراهم میکند، همانطور که در جنبههای سوم و چهارم نشان خواهیم داد.
(۷). همبسته، به عنوان رابطه بین عمل و بافته شدن، همانطور که همبسته را در مورد عملکرد انسانی متمایز میکنیم
در مورد عملکرد انسانی، ما گفتیم که عمل همبستهای از بافته شدن است (طوری که شرایطی که در آن و بر روی آن اجراکننده اجرا میکند برای او بافته میشود). ما همبسته را به عنوان هر یک از دو پدیده مرتبط که به طور طبیعی، لزوماً به هم نزدیک و مرتبط (ظهور متقابل) هستند، تعریف کردیم. به طور خاص، در مورد عملکرد، همبستگی روشی است که عمل و بافته شدن با هم مرتبط هستند، یعنی آنها به طور طبیعی، لزوماً به هم نزدیک و مرتبط (ظهور متقابل)_ هستند.59
اینطور نیست که شرایطی که اجرا کننده در آنها اجرا میکند، ابتدا برای او بافته شوند و سپس، در پاسخ به آن بافته شدن، عمل اتفاق بیفتد. بافته شدن و عمل با هم به وجود میآیند. به طور شاعرانه (چنانکه بسیاری از فیلسوفان بزرگ در نهایت برای بیان نقطه نظر خود به این کار نیاز داشتهاند)، میتوان گفت که عمل و بافته شدن در رقصی با یکدیگر هستند.
یک رقصنده در محیطی قفل شده است، به موسیقی پاسخ میدهد، به شریک رقص پاسخ میدهد. ایدهای که میگوید رقص یک حالت درون ما، داخل ما، یا چیزی که درون ما اتفاق میافتد، دیوانهوار است. توانایی ما برای رقصیدن به انواع چیزهایی که درون ما اتفاق میافتد بستگی دارد، اما اینکه ما در حال رقصیدن هستیم به طور بنیادی یک هماهنگی با دنیای اطراف ما است. (نوئه) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
اگر تا کنون به وضوح توضیح ندادهایم، همانطور که درهمتنیدگی و ظهور انواع متمایزی از همبستگی را مشخص میکنند، نوع همبستگی بین عمل و بافتن نیز متمایز است، یعنی متمایز از دیگر انواع همبستگیهای آشنا.
آلوا نوئه یک تمثیل مفید برای بیان اینکه اعمال فرد به طور طبیعی و ضروری به شرایطی که بازیگر در آن عمل میکند، به طور مستقیم مرتبط هستند، ارائه میدهد:
فرض کنید من یک کوهنورد هستم. من در حال پیادهروی هستم و پاهایم را به روشهای مختلف و ظریف حرکت میدهم تا مسیری را در طول یک مسیر دنبال کنم. اما گامهایی که برمیدارم و نحوه حرکت پاهایم توسط بافتها و برآمدگیها و الگوهای خود مسیر [بافته شدن] تنظیم و کنترل میشود. نوعی قفلشدگی وجود دارد. مطالعه تجربه، فکر کردن درباره ماهیت تجربه، به معنای نگاه کردن به این تبادل دو طرفه و پویای بین جهان و ادراککننده فعال [اعمال بازیگر] است. (نوئه) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
این موضوع با علوم اعصاب سازگار است. تحقیقات علوم اعصاب نشان میدهد که آنچه قبلاً در مناطق عملکرد بالاتر مغز ذخیره شده است، بخش بیشتری از الگوهای فعال شده ادراک ما را تشکیل میدهد تا آنچه از طریق چشمها وارد میشود و به سمت مناطق عملکرد پایینتر مغز پردازش میشود (همین موضوع در مورد سایر ورودیهای حسی نیز صادق است).60 و این الگوهای ادراک از مناطق بالاتر مغز، قبلاً الگوهای عملیاتی مرتبط با خود دارند. از این نظر، الگوهای عصبی فعال شده عمل و الگوهای عصبی ادراک که با آنها مرتبط هستند، با هم ظاهر میشوند. دوباره، این مانند این است که شبکههای مغزی الگوهای عصبی ادراک در حال رقص با شبکههای عصبی الگوهای عصبی عمل هستند.61
این رابطه بین عمل و بافته شدن، به صورت رقصیدن با یکدیگر، شیوهای است برای بیان ماهیت آنچه که از همبستگی عمل و بافته شدن مدنظر است —به طور طبیعی، ضرورتاً به طور نزدیکی متصل (ظهور متقابل). به اختصار، متصل با یک همبستگی “رقصیدن با”.
اگر از یک اجراکننده (از جمله از خود) بپرسید، “در چه طریقی شرایطی که در آن اجرا میکردید و در آن اجرا میکردید، از جمله نحوهی ظهور خودتان و نحوهی ظهور نتیجهی مورد نظر برای شما، هر کدام برای شما ظهور پیدا کردند”، خواهید دید که اعمال آن اجراکننده، موثر یا نه، به طور کامل با آن بافتن همبسته بودند.
همچنین، اگر کسی قصد انجام یک عمل خاص را از خود یا اجرای دیگری داشته باشد، که این عمل برای اجرای موفقیتآمیز مورد نیاز است، میتواند با اطمینان (که ممکن است به کمی آزمون و خطا نیاز داشته باشد) تعیین کند که شرایطی که در آن اجرا میکند و در آن اجرا میکند باید به چه صورتی برای او بافته شوند تا عمل همبسته، همان عمل مورد نیاز باشد.
علاوه بر این، اگر یک عمل نامناسب برای آنچه مورد نظر بوده باشد، به هر حال با بافتن هماهنگ شده است، و چیزی که باید تغییر یابد، نحوه بافته شدن شرایطی است که در آن فرد اجرا میکند، چه شرایطی که در آن اجرا میکند یا شرایطی که در آن اجرا میکند. به یاد داشته باشید، همانطور که قبلاً گفتیم، که فرد اجراکننده در آن شرایط که اجرا میکند چه کسی برای خود است و شیوهای که نتیجه مطلوب برای فرد اجراکننده بافته میشود، بخشی از شرایطی است که آن فرد در آن اجرا میکند. همانطور که گفتیم، دسترسی عملی به تغییر نحوه بافته شدن (شامل اینکه کسی برای خود است) در جنبه سوم و چهارم مدل جدید عملکرد مورد بحث قرار میگیرد.
به دلیل اینکه زبان ما (حداقل بیشتر زبانهای غربی) از درون پارادایم علت/معلول توسعه یافته است (اصل توضیحی جهانی بایتسون)، تمیز دادن هر چیزی که منشأ آن چیزی غیر از علت/معلول باشد، دشوار میشود. حتی بهترین تلاشها برای توضیح یک اصطلاح برای چیزی که در واقع خارج از پارادایم علت/معلول است، یا صرفاً شبیه به یک اصطلاح جدید برای علت/معلول به نظر میرسد یا به عنوان یک زیرمجموعه درون پارادایم علت/معلول به نظر میرسد، اگر به سادگی به عنوان کاملاً نامفهوم رد نشود. ما در حال توضیح مدل جدیدی از عملکرد هستیم که با جهانبینی عادی و متداول ما یا با چارچوب مرجع فعلی ما نسبت به عملکرد سازگار نیست، و این کار را با استفاده از زبانی که از درون یک جهانبینی علت/معلول توسعه یافته است انجام میدهیم. بنابراین، از تفکر “خارج از چارچوب” مورد نیاز برای درک آنچه که در توضیح این مدل جدید عملکرد میگوییم، آگاهیم.
اکنون که اصطلاحات موجود در جنبه دوم مدل جدید عملکرد را روشن کردهایم، اطمینان داریم که معنای بیانیه جنبه دوم اکنون واضح است: عمل همبستهای است از طریقی که شرایطی که بر آنها و در آنها یک اجراکننده در حال اجرا است، برای اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند).
د. چرا مردم کاری را انجام میدهند که انجام میدهند یا چرا کاری را که انجام نمیدهند، انجام نمیدهند، و منشاء کاری که مردم انجام میدهند یا انجام نمیدهند.
ما قول دادیم که توضیح دهیم چرا مردم کاری را انجام میدهند که انجام میدهند و چرا کاری را که انجام نمیدهند، انجام نمیدهند. و پاسخ به سوال چرا این است: اگر این سوال را بپرسید، توضیحات، توجیهات و توجیهاتی دریافت خواهید کرد؛ یا خواهید شنید که شیطان مرا وادار کرد این کار را انجام دهم؛ یا اکنون بیش از پیش، مغزم مرا وادار کرد این کار را انجام دهم. و این است که چرا مردم کاری را انجام میدهند که انجام میدهند و چرا کاری را که انجام نمیدهند، انجام نمیدهند.
و همچنین قول دادیم که منشاء کاری که مردم انجام میدهند و کاری که انجام نمیدهند را فاش کنیم. و پاسخ به سوال منشاء این است: منشاء کاری که مردم انجام میدهند و کاری که انجام نمیدهند این است که اقدامات مردم در رقصی طبیعی، ضروری و مستقیماً مرتبط با شیوهای که شرایطی که در آن و بر روی آن در حال اجرا هستند برایشان رخ میدهد (ظاهر میشود)، قرار دارند. و این است منشاء کاری که مردم انجام میدهند و کاری که انجام نمیدهند.
۳. سومین جنبه: شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند) گاهی در زبان تشکیل میشود و در غیر این صورت، حداقل توسط زبان شکل میگیرد و در هر صورت همیشه از طریق زبان قابل دسترسی است.
الف. رابطه کلی زبان با بافته شدن
بیان سومین جنبه به زبانی سادهتر: آنچه میگوییم و آنچه میشنویم (درگیری ما با زبان) بر شیوهای که ایدهها، اشیا، موقعیتها، دیگران و خودمان برای ما بافته میشود تأثیر میگذارد. یا به طور مختصر: زبان بر شیوهای که شرایط برای یک اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند) تأثیر میگذارد. یا به طور کاملتر: برای انسانهایی که زبان دارند، آنچه برایشان بافته میشود، به نحوی با زبان در ارتباط است.
به اطراف خود نگاه کنید، به چیزها و افرادی که در آنچه در حال حاضر برای شما بافته میشود. در حالی که معمولاً به آن توجه نمیکنید، اگر به آن فکر کنید، متوجه میشوید که تفسیری (چیزی گفته شده) مرتبط با این یا آن چیز یا شخص وجود دارد که شیوهای که آن چیزها و افراد برای شما بافته میشود را رنگ و شکل میدهد. تفسیری که شیوهای که چیزی برای شما بافته میشود را رنگ و شکل میدهد، به ندرت در لحظه دیدن آن چیز برای شما حاضر است؛ با این حال، هر چیزی که میبینید برای شما به صورت صرفاً رنگ و شکل بافته نمیشود —بلکه با تفسیری آمیخته است که به آن برای شما معنایی میدهد.
این تفاسیر که اشیا و افراد را برای شما رنگ و شکل میدهند، احتمالاً شامل چیزی میشوند که کسی به شما درباره این یا آن شیء یا نوعی از شیء یا این یا آن شخص یا نوعی از شخص گفته است (شامل آنچه در آموزش خود آموختهاید، مانند آنچه در مدرسه گفته شده یا چیزی آموزشی که در خانهی شما گفته شده است)، یا چیزی که شما به کسی گفتهاید، یا چیزی که به خودتان گفتهاید. در واقع، برای بسیاری از چیزهایی که برای ما بافته میشود، یک تفسیر واحدی نیست که شیوهای که آنها بافته میشوند را رنگ و شکل میدهد، بلکه یک دستهای از تفاسیر وجود دارد که این کار را انجام میدهند. در حالی که دستههای تفاسیر به خودی خود معمولاً برای شما حاضر نیستند، با این حال شیوهای که آن چیزها و افراد برای شما بافته میشوند تحت تأثیر آن دستههای تفاسیر قرار دارند. در واقع، برای شما آن چیزها و افراد همانطور هستند (بافته شدهاند) که تفسیر شدهاند، چه این تفاسیر بهطور برونآخته صحیح باشند یا نادرست.
در حالی که الگوهای عصبی از پیش تعیینشده و ژنتیکی در آناتومی و فیزیولوژی مغز ما وجود دارد که دستهبندیهای ادراک را تشکیل میدهند،62 و ظرفیت عصبی ذاتی برای زبان، و در حالی که ساختارهای خاصی از زبان نیز باید بخشی از آن ظرفیت ذاتی باشند، شیوهای که جهان، دیگران، و خودمان برای ما بافته میشوند، قطعاً تحت تأثیر استفاده ما از زبان در صحبت کردن و گوش دادن درباره جهان، دیگران و خودمان قرار دارد. در حالی که تأثیر زبان بر بافتن آنقدر فراگیر است که مانند هوا برای پرنده یا آب برای ماهی است، هنگامی که واقعاً به آن فکر میکنید، اینکه زبان شیوهای که جهان، دیگران و خودمان را برای ما میبافد و رنگآمیزی میکند، به نظر واضح و چیزی جز عقل سلیم نیست.
برای یک اجراکننده، جهان بافتهشده -شیوهای که شرایطی که بر اساس آن یک اجراکننده در حال اجرا است و شرایطی که در آن یک اجراکننده در حال اجرا است برای اجراکننده بافته میشوند- بدون شک تحت تأثیر زبان قرار دارد. (به یاد داشته باشید که شرایطی که در آن اجراکننده در حال اجرا است شامل شیوهای است که اجراکننده در آن شرایط برای خودش بافته میشود.)
اگر زبان بر نحوه بافته شدن که عمل با آن همبسته است تأثیر نمیگذاشت، هیچ تأثیر دارونما وجود نداشت - تحقیقات کاملا تکرار شده نشان میدهد پزشک فقط با گفتن به ما با استفاده از کلمات (زبان) که دارویی که به ما داده است (که در واقع فقط یک قرص قندی است) ما را بهتر خواهد کرد، برای درصد قابل توجهی از افراد این اتفاق میآفتد (آنها خوب میشوند).63
کلمات دکتر در مغز به یک الگوی عصبی تبدیل میشوند که به نوعی به بخشی از شبکهای از الگوهای عصبی تبدیل میشود و منجر به فعالیت فیزیولوژیکی میشود که ما را بهتر میکند. اما این فرآیند تنها با زبان آغاز میشود، اگرچه در محیط پزشکی و دکتری (که خود به خود برای ما در زبان به عنوان یک حوزه گفتگویی وجود دارد). به وضوح، برای انسانها زبان بر بافته شدن که با عمل همبسته است، تأثیر میگذارد (در مورد اثر دارونما، عمل درون بدن است). البته، این میتواند از یک منظر کاملاً نوروفیزیولوژیکی توضیح داده شود به این صورت که اظهار نظرهای دکتر چیزی جز هوایی که در یک الگو حرکت میکند و حسگرهای گوش ما را تحریک میکند و باعث ارسال پالسهای عصبی به مغز میشود که مغز آن را به یک الگوی نورونها تبدیل میکند، نیست. این الگوی نورونها سپس الگوهای دیگری از نورونها را تحریک میکند که عملکرد بدنی فرد را تغییر میدهد. در حالی که این یک توضیح واضح ارائه میدهد، اما دسترسی به منشاء نتیجه را فراهم نمیکند. در مقابل، چشمانداز نتیجهای که با بافته شدن همبسته است و قدرت زبان در تغییر بافته شدن، به وضوح این دسترسی را فراهم میکند.
مثالی از اثر دارونما که تنها توسط زبان ایجاد شده است در گزارشی توسط زیستشناس تکاملی، اولیویا جادسون (Olivia Judson)، درباره مطالعهای بر روی بیماران جراحی شده وجود دارد که شرایط هر گروه مورد مطالعه یکسان بود و تنها چیزی که گفته شد برای هر گروه متفاوت بود.
در یک مطالعه، برای مثال، بیمارانی که تازه از جراحی خارج شده بودند، یک تزریق سالین (saline) دریافت کردند و هر زمان که درخواست کردند، مسکن بوپرنورفین (buprenorphine) به آنها داده شد. با این حال، به برخی بیماران گفته شد که تزریق سالین یک مسکن قوی است و به برخی دیگر گفته شد که ممکن است [با مسکن بوپرنورفین] یکی باشد، در حالی که به گروه سوم هیچ چیزی گفته نشد. در طول سه روز، افرادی که در گروه “هیچ چیزی نمیدانستند” بودند، بیشتر از گروه “شاید” درخواست بوپرنورفین کردند، و این گروه نیز به نوبه خود بیشتر از افرادی که به آنها گفته شده بود که داروی واقعی دریافت میکنند، درخواست کردند.(Judson 2010) [یک اثر الکترونیکی بدون شماره صفحه]
تاثیر زبان بر بافته شدن در مطالعه دیگری (Benedetti et al. 2003) که بر روی دو گروه از بیماران پس از عمل جراحی انجام شد، نشان داده شده است. این مطالعه مقایسهای است بین زمانی که زبان حضور دارد و زمانی که زبان غایب است. هر دو گروه از بیماران یک داروی ضداضطراب فعال -والیوم (Valium)- دریافت کردند. به بیماران گروه اول گفته شد که دارو به آنها داده میشود (حضور زبان)، در حالی که به بیماران گروه دوم گفته نشد که دارو به آنها داده میشود (غیاب زبان). حتی با اینکه هر دو گروه دقیقا همان داروی ضداضطراب را دریافت کردند، بیماران گروه اول که مطلع شده بودند، بهطور قابلتوجهی اضطراب کمتری نسبت به بیماران گروه دوم تجربه کردند.
نمونه دیگری از قدرت زبان برای تاثیر بر بافته شدن: اکثر فرهنگها نوعی داستان دارند که توضیح میدهد چگونه جهان و انسانها به وجود آمدهاند. اشتراک موجود در این فرهنگها در ارائه یک توضیح علت/معلولی در این داستانها تقریباً به طور قطع ناشی از دستههای ادراکی ذاتی (mentalese) است، نه محصول زبان گفتاری. با این حال، اینکه علت چیست و ماهیت اثر چگونه است، در حالی که در داخل یک فرهنگ خاص سازگار است، به طور قابلتوجهی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر متفاوت است (مثلاً فرهنگی با دیدگاه خلقتگرایی در مقابل فرهنگی با دیدگاه تکاملی). بخشی از داستان درباره اینکه علت چیست و ماهیت اثر چگونه است، که شکلدهنده نحوه بافته شدن جهان و انسانها برای افراد در یک فرهنگ خاص است، باید محصول زبان باشد؛ داستانی که در آن فرهنگ روایت میشود.
نمونهای دیگر، برگرفته از کتاب “غریزه زبان”(The Language Instinct) نوشته استیون پینکر (Steven Pinker) (1994 p.59): در حالی که افراد انگلیسیزبان به زمان فعل توجه میکنند (زمانِ چیزی که به آن اشاره میکنند در مقایسه با زمان صحبت کردنشان)، مردم وینتو در استفاده از افعال به این توجه میکنند که آیا چیزی که در مورد آن صحبت میکنند از طریق مشاهده مستقیم یاد گرفته شده است یا شنیدهها. در حالی که هر دو این اضافات به آنچه صحبت میشود ممکن است صرف نظر از اینکه مردم به چه زبانی صحبت میکنند، در دسترس باشد، روش معمول صحبت کردن و گوش دادن مردم وینتو به اطلاعاتی که منتقل میشود شکل میدهد به نحوی متفاوت (یک تمرکز متفاوت) از شیوهای که همان اطلاعات برای افراد انگلیسیزبان شکل میگیرد. و برعکس. این تفاوت در استفاده از زبان به وضوح نحوه بافته شدن آنچه صحبت میشود را برای گویندگان و شنوندگان فرهنگ وینتو در مقایسه با فرهنگ انگلیسیزبان تغییر میدهد.
نمونه دیگری از قدرت زبان در شکل دادن به بافته شدن موضوعی که عمل با آن همبسته است (این مورد از تحقیقات روانشناسی): پیش از گرفتن یک آزمون ریاضی، یک گروه از آزمودنیها یک نقل قول در مورد اینکه اراده آزاد یک توهم است خواندند و گروه دیگر یک نقل قول از همان کتاب خواندند که در مورد اراده آزاد صحبت نمیکرد.64 افراد در گروه اول بیشتر در آزمون ریاضی تقلب کردند. میتوان نتیجه گرفت که شیوهای که تقلب برای گروهی که نقل قول اراده آزاد یک توهم است را خواندند (زبان)، متفاوت از گروهی که نخواندند بافته شد و اعمال هر گروه با شیوهای که تقلب برایشان بافته شده بود، همبسته بود.
اگر هنوز نیاز به قانع شدن دارید که بافته شدن حداقل تحت تأثیر زبان است، کافی است به بافته شدن ایجاد شده برای یک فرد در خواندن یک رمان قدرتمند فکر کنید، یا به تأثیر آن بر شیوهای که زندگی برای برخی افراد با گوش دادن به یک امام رادیکال بافته میشود، یا حتی به شیوهای که جهان برای یک فرد بعد از گوش دادن به سخنان ریچارد فاینمن (Richard Feynman)، برنده نوبل در فیزیک (که به خاطر تواناییاش در ارائه “فیزیک برای شاعران” معروف است) درباره نحوه کارکرد واقعی جهان بافته میشود، فکر کنید.65
نقل قول از دو فیلسوف مشهور جهان که بسیاری آنها را از مهمترین اندیشمندان نیمه دوم قرن بیستم میدانند:
“انسان به گونهای عمل میکند که گویی شکلدهنده و ارباب زبان است، در حالی که در واقع زبان ارباب انسان باقی میماند.” (Martin Heidegger 1971, p.146)
“مرزهای زبان من به معنای مرزهای دنیای من است.” (Ludwig Wittgenstein 1981, p.149)
همانطور که در جنبه سوم مدل جدید عملکرد آمده است، “شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند) … حداقل توسط زبان شکل میگیرد.”
(۱). واژهها تنها نشانههایی برای آنچه که نام میبرند نیستند
اگر دقت کنید، خواهید دید که برای تقریباً هر چیزی که در زندگی با آن مواجه میشوید (در دنیا، در دیگران و در خودتان) نامی (یک واژه یا عبارت) دارید. اگرچه معنای برخی از واژههایی که برای چیزها داریم تا حدی مبهم است، اما با این حال هنوز برای آنها واژههایی داریم (حتی اگر نامی که به آن میدهید “چیزهمابوب” باشد، یا اصطلاحی که برای آن دارید این باشد که “چیزی در ذهن دارم که هنوز نمیتوانم به درستی بیان کنم”).
کلماتی (نامهایی) که برای چیزها داریم تنها نشانهها یا نمادهایی برای آنچه نامیده میشود نیستند. خود واژهها (نامها) همراه با خود تفسیرها، معانی و اهمیتی خاصی درباره آنچه نامیده میشود را حمل میکنند، و این تفسیرها، معانی و اهمیتها برای ما در طریقهای که آنچه نامیده میشود برای ما ظاهر میشود، حضور دارند.66 به عنوان مثال، یک واژه احساسی مانند “عشق” که برای کسی بر روی صفحه نمایش داده میشود، پاسخ متفاوتی در مغز او (بهوسیله fMRI تشخیص داده شده) ایجاد میکند نسبت به زمانی که واژه احساسی دیگری مانند “نفرت” نمایش داده میشود. این تفسیرها، معانی و اهمیتها شامل چیزهایی مانند ایدهها، باورها، تصمیمات گرفتهشده، و فرضیاتی است که درباره آنچه نامیده میشود داریم (و شامل قضاوتها، ارزیابیها، نظرات، تعصبات، پیشداوریها و غیره میشود)، نگرشهای اجتماعی و فرهنگی مرتبط با آنچه نامیده میشود، و احساسات یا عواطف مرتبط با آنچه نامیده میشود. نقل قول از پروفسور جمشید بهاروچا از صحبتهایش درباره آنچه شکل میدهد که چگونه چیزها برای ما ظاهر میشوند:
منظورم از «چارچوب» هر یک از مجموعههای مفهومی یا سیستمهای اعتقادی است — چه بهطور صریح بیان شده باشند و چه بهطور ضمنی دنبال شوند. این شامل روایتها، پارادایمها، نظریهها، مدلها، طرحها، قابها، فیلمنامهها، کلیشهها و دستهبندیها میشود؛ همچنین شامل فلسفههای زندگی، ایدئولوژیها، سیستمهای اخلاقی، کدهای اخلاقی، جهانبینیها و وابستگیهای سیاسی، دینی یا فرهنگی نیز میشود. اینها همه سیستمهایی هستند که شناخت [بافتهشدن] و رفتار [عمل] انسان را از طریق تجزیه، یکپارچهسازی، سادهسازی یا بستهبندی دانش یا اعتقاد، سازماندهی میکنند. (Bharucha)67
در حالی که چیزی که در بافتهشدن نشان داده میشود به ندرت همراه با نام خود نشان داده میشود، ما معمولاً قادر هستیم فوراً به هر چیزی که برای ما ظاهر میشود نامی بدهیم. باید اینگونه باشد که نام هر چیزی که برای ما ظاهر میشود به نوعی از قبل بهطور ناخودآگاه با آن مرتبط است. و همانطور که قبلاً بحث کردیم، نام آن شامل تمام تفسیرها، معانی و اهمیتهای مرتبط با نام آن است. در نتیجه، نحوهی بافتهشدن شرایط برای یک اجراکننده از قبل در زبان تشکیل شده است یا حداقل توسط زبان شکل گرفته است. همانطور که گفتیم، برای ما انسانها بافتهشدن مطمئناً تحت تأثیر زبان است.
پدر علم شیمی و شاید حتی روش علمی، آنتوان لاووازیه (Antoine Lavoisier)، نامهای جدیدی به برخی مواد داد. توجه کنید که وقتی با واژه یا اصطلاحی که کیمیاگران به این مواد دادهاند مواجه میشوید، در مقابل آنچه که لاووازیه به عنوان نامهای جدید برای دقیقاً همان مواد انتخاب کرده است، چه چیزی برای شما بافته میشود (برای شما برانگیخته میشود). تصور کنید دو شیشه را میبینید که هر کدام دارای مادهای به ظاهر یکسان هستند. یکی از شیشهها با عنوان “پشم فلسفی” و دیگری با “اکسید روی” برچسبگذاری شده است. حتی اگر با هیچ یک از این نامها آشنا نباشید، آیا آنچه در یک شیشه است برای شما متفاوت از آنچه در شیشه دیگر است بافته میشود؟ آن را با هوای دیفلوژیستی شده در مقابل اکسیژن، یا روغن ویتریول در مقابل اسید سولفوریک، یا زعفران زهره مریخ در مقابل اکسید آهن، و در نهایت پتاس در مقابل کربنات پتاسیم امتحان کنید. در واقع، فقط با این تمرین کوچک، احتمالاً میتوانید تفاوت عظیمی بین دنیای کیمیاگری و دنیای شیمی را احساس کنید.
در واقع همانطور که از دانشمندانی که در زیر نقل قول شدهاند خواهید دید، اگر یک کلمه رنگ در یک زبان وجود داشته باشد ولی در زبان دیگری نباشد، عملکرد کسانی که آن کلمه را دارند کمی متفاوت از کسانی است که آن کلمه برایشان وجود ندارد (به تحقیق علوم اعصاب جاناتان ویناوار و همکارانش مراجعه کنید).
همانطور که در جنبه سوم مدل جدید عملکرد گفته شده است، “طریقی که شرایط برای اجراکننده بافته میشود … حداقل توسط زبان شکل میگیرد”.
ب. روشنسازی “تشکیل شده”
در عبارت “طریقی که شرایط برای اجراکننده بافته میشود (ظهور پیدا میکند) گاهی در زبان تشکیل شده است…“، منظور ما از “تشکیل شده” این است که برخی از آنچه بافته میشود، فقط در زبان برای ما وجود دارد. برای مثال، اگر شما قبلاً میدانید (یا اگر اکنون به شما اطلاع دهم) که کوارکها و گلوئونها ذرات زیراتمی هستند که پروتونها و نوترونها را تشکیل میدهند که خود اجزای هستههای اتمی هستند، کوارکها و گلوئونها (حداقل برای بیشتر ما) فقط در زبان وجود دارند، حتی اگر حس زیرین ما از کوارکها و گلوئونها بهخودیخود در مغز ما بهعنوان اعضای دستهبندی ذهنی “اجزای چیزی” وجود داشته باشد. برای مثال دیگر، بهجز شاید برخی فیزیکدانان، هیچکس جاذبه را بهعنوان جاذبه بهخودیخود درک نمیکند، و با اینحال جاذبه در توضیحات ما از رویدادهای خاص بافته میشود، حتی اگر (باز هم) حس زیرین ما از جاذبه بهخودیخود بهعنوان عضوی از دستهبندی ذهنی “چیزی که بر چیزی اثر میگذارد” در مغز ما وجود داشته باشد.
برای مثالی عملیتر از وقوع که در زبان تشکیل شده است، به بافتهای که همه ما آن را “دشوار” مینامیم توجه کنید. وقتی کسی به من میگوید که با چیزی دشوار سر و کار دارد، گاهی از کتابچه راهنمای استاد ذن صفحهای میگیرم و میگویم: “من هرگز آن را ندیدهام. مقداری دشوار بیاور تا بتوانم آن را ببینم.” البته دشوار بهصورت برونآخته در شرایطی که اجراکننده در آن عمل میکند، وجود ندارد - دشوار یک تفسیر است که در زبان تشکیل شده و به این ترتیب بخشی از بافت است. آنچه بهصورت برونآخته وجود دارد، شرایط همانگونه که هستند، است که ممکن است آن را “آنچه هست” بنامیم. دشوار یک داستان درباره “آنچه هست” است. نهنگها در محیطی چالشبرانگیز زندگی میکنند، اما تردیدی ندارم که برای یک نهنگ هیچ چیزی بهعنوان “دشوار” بافته نمیشود. وقتی در پاسخ به مواجهه با انواع خاصی از شرایط، ما یا نهنگ حالتهای ذهنی و/یا احساسات یا عواطف و/یا احساسات بدنی و/یا فرآیندهای فکری خاصی را تجربه میکنیم، این ممکن است ما انسانها را به این نتیجه برساند که با چیزی دشوار مواجه هستیم، اما نهنگ فقط با “آنچه هست” سر و کار دارد. ما انسانها با زبان، آنچه هست را با داستان خود درباره آنچه هست، درهم میآمیزیم. و به این ترتیب، گاهی اوقات آنچه با آن سر و کار داریم، برای ما بهعنوان دشوار بافته میشود.
همانطور که در جنبه سوم مدل جدید عملکرد گفته شده است، “روشی که شرایط برای اجراکننده بافته میشود، گاهی اوقات در زبان تشکیل شده است …”.
ج. پژوهشهای علوم اعصاب درباره: شیوهای که جهان برای ما بافته میشود گاهی اوقات در زبان تشکیل میشود و هنگامی که اینطور نیست، حداقل توسط زبان شکل میگیرد
ما یافتههای پژوهشهای علوم اعصاب را برای اثبات اعتبار این مدل جدید عملکرد ارائه نمیدهیم، بلکه همانطور که در اوایل این مقاله اشاره کردیم، این کار را برای نشان دادن تطابق مدل جدید عملکرد با یافتههای پژوهشهای علوم اعصاب درباره زبان انجام میدهیم.
به دلیل اینکه فرضیه نسبیت زبانی ساپیر-ورف از دهه ۱۹۳۰ در دهه ۱۹۶۰ از محبوبیت افتاد، علوم اعصاب و علوم شناختی مدرن تا اخیراً تحقیق چندانی درباره تأثیر زبان بر شیوهای که شرایطی که در آنها و بر آنها اجرا میکنیم، برای ما بافته میشود، انجام نداده بودند.68 با این حال، علوم اعصاب اکنون شروع به کاوش در تأثیر زبان بر آگاهی کرده است، اما باید توجه داشت که تحقیقات علوم اعصاب درباره دامنه تأثیر زبان بر نحوه درک ما از جهان (بافتهها) هم به تازگی در علوم اعصاب آغاز شده و هم به ضرورت محدود به استانداردهای پروتکلها و ابزارهای آزمایشی علوم اعصاب است. با این وجود، هرگاه دانشمندان علوم اعصاب تأثیر زبان بر آگاهی را تحقیق میکنند (خواه برای یافتن حضور آن یا تحقیق درباره نبود آن)، بیشتر آنها حضور آن را مییابند.
دانشمند علوم شناختی دانشگاه استنفورد، لرا بورودیتسکی (2009b، صص 342،343) این واقعیت را منعکس میکند.
من فکر میکردم که زبانها و فرهنگها شیوههای تفکر ما را شکل میدهند، من مشکوک بودم که آنها شیوههای استدلال و تفسیر اطلاعات ما را شکل میدهند، اما فکر نمیکردم که زبانها میتوانند پیچ و مهرههای ادراک - نحوه دیدن جهان [نحوه بافته شدن جهان برای ما] - را شکل دهند. آن بخش از شناخت به نظر میرسید که بسیار سطح پایین، بسیار سختافزاری و بسیار محدود به ثوابت فیزیک و فیزیولوژی باشد تا بتواند تحت تأثیر زبان قرار گیرد.
پس از بحث در مورد آزمایشهای قبلی و اشاره به این که در آن آزمایشها شکلدهی زبان به ادراک ممکن است با شکلدهی زبان به حافظه اشتباه گرفته شده باشد، بورودیتسکی ادامه میدهد:
البته، نشان دادن این که زبان در حافظه نقش دارد، متفاوت از نشان دادن این است که در ادراک نقش دارد. … اما این به این معنا نیست که سخنگویان زبانهای مختلف هنگام نگاه کردن به رنگها، آنها را به شکل متفاوتی میبینند.
من آنقدر مطمئن بودم که زبان نمیتواند ادراک را شکل دهد که مجموعهای از آزمایشها را برای نشان دادن این موضوع طراحی کردم. در آزمایشگاه ما، ما به شوخی به این خط از کار به عنوان “عملیات آزادی ادراکی” اشاره میکردیم. ماموریت ما: آزاد کردن ادراک از تأثیرات مخرب زبان.
ما یکی پس از دیگری آزمایش انجام دادیم و هر بار، به تعجب و ناراحتی من، تفاوتهای پایدار بین زبانی پیدا کردیم. این تفاوتها حتی زمانی که افراد میتوانستند همه رنگها را به طور همزمان ببینند و تصمیم بگیرند وجود داشتند. این تفاوتها حتی زمانی که افراد مجبور بودند قضاوتهای ادراکی برونآخته انجام دهند وجود داشتند. این تفاوتها زمانی که هیچ زبانی در کار نبود یا ضرورتی نداشت وجود داشتند. این تفاوتها زمانی که افراد مجبور بودند بسیار سریع پاسخ دهند وجود داشتند. ما بارها و بارها تفاوتهای بین زبانی را مشاهده کردیم و تنها راه برای از بین بردن آنها این بود که سیستم زبانی را مختل کنیم. اگر ما افراد را از دسترسی به زبان خود به صورت روان متوقف کنیم، تفاوتهای بین زبانی در ادراک از بین میروند.
من قصد داشتم نشان دهم که زبان تأثیری بر ادراک ندارد، اما دقیقاً عکس آن را یافتم. معلوم شد که زبانها در جنبههای بسیار پایهای ادراک دخالت میکنند و بدون آگاهی یا رضایت ما، اصول اساسی نحوه دیدن جهان را شکل میدهند [بافتنی که عمل با آن همبسته است].
عصبشناسان و دانشمندان شناختی جاناتان ویناوار (Jonathan Winawer) و همکارانش (2007)، که به بررسی تأثیر زبان بر ادراک رنگ پرداختهاند، این موضوع را نشان میدهند.69
برخلاف انگلیسی، زبان روسی تفاوت زبانی اجباری بین آبیهای روشن (کلمه روسی “goluboy”) و آبیهای تیره (کلمه روسی “siniy”) قائل میشود. ما بررسی کردیم که آیا این تفاوت زبانی منجر به تفاوت در تشخیص رنگ میشود یا خیر. … ما دریافتیم که گویشوران روسی در تشخیص دو رنگ زمانی که این دو رنگ در دستههای زبانی مختلف در روسی قرار میگرفتند، سریعتر عمل میکردند… نسبت به زمانی که این دو رنگ از همان دسته زبانی بودند. … بعلاوه، این مزیت دستهبندی با یک وظیفه دوگانه کلامی، اما نه با یک وظیفه دوگانه فضایی، از بین رفت. … گویشوران انگلیسی که بر روی محرکهای مشابه آزمایش شدند، در هیچ یک از شرایط مزیت دستهبندی را نشان ندادند. این نتایج نشان میدهد که (الف) دستهبندیها در زبان بر عملکرد وظایف ساده ادراک رنگ تأثیر میگذارند و (ب) اثر زبان به صورت آنلاین است (و میتواند توسط تداخل کلامی مختل شود).
لرا بوردیتسکی، یکی از نویسندگان همراه با ویناوار، خلاصه یافتههای تحقیق خود را اینگونه بیان کرده است (بوردیتسکی ۲۰۰۹a، صفحات ۱۲۵-۱۲۶):
از بین رفتن این مزیت [برای گویشوران روسی که برای سایههای آبی کلماتی داشتند که در انگلیسی معادلی ندارد] هنگام انجام یک وظیفه کلامی نشان میدهد که زبان معمولاً در حتی قضاوتهای ادراکی اساسی نقش دارد —و این زبان است که این تفاوت در ادراک بین گویشوران روسی و انگلیسی را ایجاد میکند. وقتی گویشوران روسی با یک وظیفه تداخل کلامی از دسترسی معمول به زبان خود محروم میشوند، تفاوتها بین گویشوران روسی و انگلیسی از بین میرود.
درباره نتایج مطالعه خود و تحقیقات مختلف، بوردیتسکی در فصل خود در کتاب “چه چیزی در آینده: گزارشهایی از آینده علم” میگوید (بوردیتسکی ۲۰۰۹a):
آیا زبانهایی که ما صحبت میکنیم شکلدهنده به نحوه دیدن جهان، نحوه تفکر و نحوه زندگی ما هستند؟ … برای مدت طولانی، ایده اینکه زبان ممکن است تفکر را شکل دهد، در بهترین حالت غیرقابل آزمایش و بیشتر اوقات بهسادگی اشتباه در نظر گرفته میشد. … آنچه ما آموختهایم این است که افرادی که زبانهای مختلفی صحبت میکنند، واقعاً بهطور متفاوتی فکر میکنند و حتی عجایب گرامری نیز میتوانند عمیقاً تأثیر بگذارند که چگونه جهان را میبینیم. زبان یک هدیه منحصر به فرد انسانی است که در مرکز تجربه ما از انسان بودن قرار دارد. قدردانی از نقش آن در ساختن زندگی ذهنی ما، ما را یک گام به فهم ذات بشریت نزدیکتر میکند. (صفحات ۱۱۷، ۱۱۸)
نقل قول از مطالعه لیزا بارت و همکارانش درباره زبان به عنوان زمینهای برای ادراک احساسات (۲۰۰۷):
در یک چشم بر هم زدن، مردم به راحتی میتوانند احساسات را در چهره فرد دیگر ببینند. این واقعیت باعث میشود بسیاری تصور کنند که ادراک احساسات امری بدیهی است و به طور مستقل از فرآیندهای مفهومی مانند زبان انجام میشود. در این مقاله، ما پیشنهاد دیگری را مطرح میکنیم و فرضیهای ارائه میدهیم که زبان به عنوان زمینهای برای ادراک احساسات عمل میکند. ما انواع شواهدی را بررسی میکنیم که با دیدگاه “زبان به عنوان بافتمان” سازگار است… (صفحه ۳۲۷)
واژهها تأثیر قدرتمندی بر توانایی فرد در گروهبندی اشیاء یا رویدادها برای تشکیل یک دسته (یعنی اکتساب دسته) دارند، حتی یک دسته کاملاً جدید. (صفحه ۳۳۰)
(۱). تحقیقات علوم اعصاب در مورد: تأثیر زبان بر تفکر ما
دانشمند شناختی، لرا بورودیتسکی، درباره تحقیقات خود با سخنوران ماندارین و انگلیسی در مورد اینکه آیا زبان تفکر انتزاعی را شکل میدهد یا خیر:
آیا زبانی که صحبت میکنید بر نحوه تفکر شما درباره جهان تأثیر میگذارد؟ این سؤال در سه آزمایش مورد بررسی قرار میگیرد. … نتیجهگیری شده است که (۱) زبان ابزار قدرتمندی در شکلدهی تفکر درباره حوزههای انتزاعی است و (۲) زبان مادری فرد نقش مهمی در شکلدهی تفکر عادی او (مثلاً نحوه تفکر او درباره زمان) دارد، اما تفکر او را بهطور کامل در معنای قوی ورفی تعیین نمیکند. (بورودیتسکی ۲۰۰۱، چکیده)
چگونه میدانیم که این زبان است که این تفاوتها در تفکر را ایجاد میکند و نه برخی جنبههای دیگر فرهنگهای مربوطه؟ یکی از راههای پاسخ به این سوال، آموزش روشهای جدید صحبت کردن به مردم و مشاهده این است که آیا این روشها نحوه تفکر آنها را تغییر میدهد یا خیر. در آزمایشگاه ما، به سخنوران انگلیسی روشهای مختلف صحبت کردن درباره زمان را آموزش دادهایم. در یکی از این مطالعات، به سخنوران انگلیسی آموزش داده شد تا از استعارههای اندازه (مانند یونانی) برای توصیف مدت زمان استفاده کنند (مثلاً یک فیلم بزرگتر از یک عطسه است)، یا از استعارههای عمودی (مانند ماندارین) برای توصیف ترتیب رویدادها استفاده کنند. پس از اینکه سخنوران انگلیسی یاد گرفتند که به این روشهای جدید درباره زمان صحبت کنند، عملکرد شناختی آنها به عملکرد سخنوران یونانی یا ماندارین شباهت پیدا کرد. این نشان میدهد که الگوهای زبانی میتوانند در واقع نقش علّی در ساختاردهی نحوه تفکر ما ایفا کنند. از نظر عملی، این به این معنی است که وقتی شما یک زبان جدید یاد میگیرید، تنها یک روش جدید برای صحبت کردن یاد نمیگیرید، بلکه به طور ناخواسته یک روش جدید برای فکر کردن نیز یاد میگیرید. (صص ۱۲۴-۱۲۵)70
عصبپژوهان جیسون میچل و همکاران (2009) درباره نقش زبان در شکلدهی به تفکر ما در مورد اینکه دیگران ممکن است به چه چیزی فکر کنند، صحبت میکنند.
“… زندگی در قرن ۲۱ شامل مواجهات مکرر با افرادی است که ممکن است به روشهایی بسیار متفاوت از ما فکر کنند. بنابراین، ادراکگرها چگونه وقتی فرض میکنند که یک هدف تمایلات و گرایشهای مشابه خودشان را ندارد و نمیتواند به درستی شبیهسازی شود، ذهنیتسازی میکنند؟ در اینجا، ما پیشنهاد میدهیم که یک جایگزین ممکن برای فردیتبخشی به ذهنهای دیگر از طریق شبیهسازی این است که قضاوتها را بر اساس باورهای معنایی “پیشساخته” درباره دستههای اجتماعی که هدف به آنها تعلق دارد، استوار کنیم … نتایج ناخواسته کلیشهسازی ممکن است ناشی از این واقعیت باشد که به جای استفاده از فرآیندهای شناختی تخصصی برای تفکر درباره ذهنهای دیگران (هریس و فیسک، 2006؛ میچل، 2006؛ میچل و همکاران، 2002)، قضاوتهای اجتماعی مبتنی بر کلیشهها به مناطق مغزی مانند قشر جلوی راست جانبی تکیه میکنند که فرآیندهای شناختی عمومیتر را پشتیبانی میکنند، مانند آنهایی که در حافظه معنایی و دستهبندی درگیر هستند.” (صفحه 602)
(۲). تحقیقات عصبپژوهی درباره: تأثیر زبان بر حافظه ما
نقل قول از چان و همکاران (2009، چکیده) از مقاله آنها درباره تأثیر شنیدن یا خواندن اطلاعات نادرست پس از رویداد:
حافظه افراد از یک رویداد بعداً میتواند با مواجهه با اطلاعات نادرست درباره آن رویداد تغییر کند. با این حال، الگوی معمول اطلاعات نادرست شامل آزمون فراخوانی قبل از ارائه اطلاعات نادرست نمیشود … از آنجا که بازیابی یک تقویتکننده قوی حافظه است (اثر آزمون)، فراخوانی یک رویداد مشاهده شده قبل از دریافت اطلاعات نادرست درباره آن باید قابلیت انطباق شاهدان را کاهش دهد. با این حال، ما نشان میدهیم که فراخوانی نشانهدار بلافاصله واقعاً اثر اطلاعات نادرست بعدی را برای بزرگسالان جوانتر و مسنتر تشدید میکند.
نقل قول از فرانک و همکاران (2008، چکیده) درباره زبان و ارتباط آن با اعداد:
آیا صحبت کردن به زبانی بدون واژگان عددی، نحوه درک کمیتهای دقیق توسط گویندگان آن زبان را تغییر میدهد؟ پیراها قبیلهای آمازونی هستند که قبلاً به دلیل سیستم عددی محدودشان مورد مطالعه قرار گرفتهاند [گوردون، پ. (2004). شناخت عددی بدون واژگان: شواهدی از آمازونیا. ساینس 306، 496–499]. ما نشان میدهیم که پیراها هیچ روش زبانی برای بیان کمیت دقیق ندارند، حتی «یک». با وجود این فقدان، هنگامی که پیراها در آزمونهای تطبیقی که توسط گوردون استفاده شده بود دوباره مورد آزمایش قرار گرفتند، توانستند تطابق دقیقی با تعداد زیادی از اشیاء انجام دهند، اما همانطور که قبلاً گزارش شده بود، آنها در انجام وظایف تطبیقی که شامل حافظه میشد نادرست عمل کردند. این نتایج نشان میدهد که زبان برای عدد دقیق یک اختراع فرهنگی است نه یک ویژگی جهانی زبانی، و واژگان عددی، بازنماییهای بنیادی ما از اعداد را تغییر نمیدهند بلکه به جای آن، یک فناوری شناختی برای پیگیری کاردینالیتی مجموعههای بزرگ در طول زمان، فضا و تغییرات حالت هستند.
(۳). تحقیقات روانشناسی درباره: تأثیر زبان بر رفتار ما
روانشناسان جان بارگ و همکاران (1996) تأثیر تشکیل برداشتها بر عمل را بررسی کردند. در این آزمایشها، به شرکتکنندگان با واژهها اشاره شده تا هرگونه تأثیری که این واژهها بر رفتار بعدی داشته باشند مورد مطالعه قرار گیرد.
آزمایش ۱ نشان داد که شرکتکنندگانی که مفهوم بیادبی در آنها برجسته شده بود [با چیزی بیش از یک رشته واژههای مرتبط با بیادبی] سریعتر و بیشتر از شرکتکنندگانی که با محرکهای مرتبط با ادب برجسته شده بودند [باز هم یک رشته واژهها]، مجری را قطع کردند. در آزمایش ۲، شرکتکنندگانی که استریوتیپ افراد مسن برای آنها برجسته شده بود [باز هم با یک رشته واژهها] هنگام خروج از آزمایش آرامتر در راهرو راه رفتند، که با محتوای آن استریوتیپ سازگار بود. (چکیده)
بورودیتسکی (2009a) درباره تأثیر زبان بر چگونگی جهتیابی فرد در جهان و رفتار ناشی از آن صحبت میکند.
به جای واژههایی مانند «راست»، «چپ»، «جلو» و «عقب» که معمولاً در زبان انگلیسی برای تعریف فضا نسبت به یک ناظر استفاده میشوند، گروههای بومی مانند کوک تایور، از اصطلاحات جهتهای اصلی – شمال، جنوب، شرق و غرب – برای تعریف فضا استفاده میکنند. این کار در تمام مقیاسها انجام میشود، به این معنی که باید چیزهایی مانند «یک مورچه روی پای جنوب شرقی شماست» یا «فنجان را کمی به سمت شمال شمال غربی حرکت بده» بگویید. (صفحه 120)
نتیجه این تفاوت عمیق در توانایی ناوبری و دانش فضایی بین گویشوران زبانهایی که بیشتر به چارچوبهای مرجع مطلق متکی هستند (مانند کوک تایور) و زبانهایی که به چارچوبهای مرجع نسبی متکی هستند (مانند انگلیسی) است. به بیان ساده، گویشوران زبانهایی مانند کوک تایور در مقایسه با گویشوران انگلیسی در حفظ جهتیابی و پیگیری مکان خود، حتی در مناظر ناآشنا یا داخل ساختمانهای ناآشنا، بسیار بهتر هستند. چیزی که به آنها این توانایی را میدهد — و در واقع آنها را مجبور به این کار میکند — زبانشان است. تمرکز آنها [چگونگی بافته شدن جهان برای آنها] به این شکل آنها را مجهز میکند تا به انجام شگفتیهای ناوبری بپردازند که قبلاً فکر میشد خارج از تواناییهای انسانی است. (صفحه 121)71
(۴). تحقیق در زمینههای علوم اعصاب و روانشناسی درباره تأثیر زبان بر احساسات ما
نقل قول از دانشمندان علوم اعصاب اوشنر (Ochsner) و همکاران (۲۰۰۲) درباره تأثیر زبان بر احساسات ما:
ما انسانها موجوداتی فوقالعاده سازگار هستیم. با استفاده از مجموعه وسیعی از مهارتهای مقابله، میتوانیم در شرایطی حتی بسیار سخت، به خوبی با مشکلات کنار بیاییم. ما میتوانیم با تغییر روش تفکرمان، احساسی که داریم را تغییر دهیم و از این طریق پیامدهای احساسی یک تجربه استرسزا را کاهش دهیم.
تغییر شناختی تجربه احساسی به عنوان «بازنگری» شناخته میشود. در مطالعات تجربی و تفاوتهای فردی، بازنگری یک رویداد آزاردهنده به صورت غیر احساسی، تأثیر منفی را کاهش میدهد … (صفحه ۱۲۱۵)
نقل قول از پروفسور روانشناسی دانشگاه استنفورد، جیمز گراس، در مقاله برنده جایزه سال ۲۰۰۲ درباره تنظیم احساسات:
«… بازنگری شامل تغییر نگرش ما نسبت به یک موقعیت است تا تأثیر احساسی آن را کاهش دهد.» (صفحه ۲۸۱) بازنگری تجربه احساسی و بیان رفتاری را کاهش میدهد و تأثیری بر حافظه ندارد. برعکس، سرکوب، بیان رفتاری را کاهش میدهد اما قادر به کاهش تجربه احساسی نیست و در واقع حافظه را مختل میکند. (چکیده)
نقل قول از دانشمندان علوم اعصاب لیبرمن و همکاران در مقاله سال ۲۰۰۷ آنها، درباره برچسبگذاری احساسات:
«بیان احساسات با کلمات (برچسبگذاری احساسات) مدتهاست که به عنوان روشی برای مدیریت تجربیات احساسی منفی مطرح شده است؛ با این حال، مکانیزمهایی که از طریق آنها برچسبگذاری احساسات این سود را به همراه دارد همچنان تا حد زیادی ناشناخته مانده است. … یک مطالعه با استفاده از تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI) درباره برچسبگذاری احساسات انجام شد تا این محدودیتها را برطرف کند.
نتایج نشان داد که برچسبگذاری احساسات، در مقایسه با سایر اشکال رمزگذاری، پاسخ آمیگدال و سایر نواحی لیمبیک به تصاویر احساسی منفی را کاهش میدهد.» (چکیده)
(۵). منابع بیشتر در مورد تحقیقات علوم اعصاب و روانشناسی درباره تأثیر زبان بر بافته شدن
برای روشنتر کردن شواهد پژوهشی در حال رشد در زمینه علوم اعصاب و علوم شناختی که نشان میدهد زبان بافته شدن را تشکیل میدهد (constitutes) یا حداقل آن را شکل میدهد (shapes)، چند مقاله اضافی موجود را فهرست میکنیم:
- Lindquist et al. (2006) “Language and the perception of emotion”
- de Gelder et al. (2006) “Beyond the face: Exploring rapid influences of context on face processing”
- Roberson and Davidoff (2000) “The categorical perception of colors and facial expressions: The effect of verbal interference”
- Barsalou (2008) “Grounded cognition”.
توضیحات بیشتر این بخش در ادامه خواهد آمد.
۴. جنبه چهارم: در حالی که ما معمولاً زبان را به عنوان ابزاری برای ارتباط (نمایش دقیق یا نادرست جهان، و شامل صحبت با خودمان به صورت فکر کردن به کلمات) میدانیم، در واقع یک کاربردی از زبان وجود دارد که نحوهی بافته شدن (ظهور پیدا کردن) شرایطی که یک اجراکننده در آن اجرا میکند را برای اجرا کننده تغییر میدهد.72
اگر اکنون بپذیریم که بافته میشود —شیوهای که شرایطی که یک اجراکننده بر روی آن اجرا میکند برای اجراکننده بافته میشود، و شرایطی که یک اجراکننده در درون آن اجرا میکند برای اجراکننده بافته میشود، از جمله شیوهای که اجراکننده برای خودش بافته میشود— گاهی اوقات در زبان تشکیل شده و اگر این گونه نباشد، حداقل توسط زبان شکل میگیرد، به نظر میرسد که زبان این قدرت را دارد که شیوهی بافته شدنی را که با آن عملکرد همبسته است برای اجراکننده تغییر دهد.
توضیحات بیشتر این بخش در ادامه خواهد آمد.
۵. جنبه پنجم: وقتی بافته شدنی که عمل با آن همبسته است تغییر میکند، عمل همبسته با آن بافته شدن نیز تغییر میکند.
توضیح این بخش در ادامه میآید.
کمیته تکنیکهای بهبود عملکرد انسانی شورای ملی تحقیقات آمریکا در کمیسیون علوم رفتاری و اجتماعی و آموزش (دراکمن و همکاران، 1997). ↩
«رشته پدیدارشناسی را میتوان ابتدائاً به عنوان مطالعه ساختارهای تجربه، یا آگاهی تعریف کرد.» (اسمیت، 2009؛ دائرهالمعارف فلسفه استنفورد) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]. ↩
استفاده ما از «طبیعی» نباید به معنای طبیعیگرایی درک شود. منظور ما از «طبیعی» در این جمله ذاتی یا داخلی است. ↩
بعداً در مقاله به طور کاملتر توضیح خواهیم داد که منظور از همبستگی چیست، اما در حال حاضر توجه کنید که منظور از همبستگی در این بیان با همبستگی آماری اشتباه گرفته نشود. ↩
«شرایطی که اجراکننده با آن سر و کار دارد» شامل شرایطی است که اجراکننده بر روی آن کار میکند و شرایطی که اجراکننده درون آن میکند (که همچنین شامل شیوهای است که اجراکننده در آن شرایط برای خودش بافته میشود). ↩
برای کسانی که فرضیه ورفی در مقابل فرضیه «زبان اندیشه» (LOT) و «زبان ذهنی» به ذهنشان میرسد در خواندن این جمله، آنچه در جمله گفته شده به معنای آنچه در فرضیه ورفی گفته شده نیست (همانطور که ادامه مقاله روشن خواهد کرد) و برای LOT و زبان ذهنی مجاز است. مقایسه بیان ما «شیوهای که شرایط برای اجراکننده بافته میشود حداقل توسط زبان شکل گرفته است …» با الف) فرضیه ورفی، و ب) فرضیه زبان اندیشه و زبان ذهنی، در ضمیمه A صفحه 87 توضیح داده شده است. ↩
Zaffron and Logan 2009; سه قانون عملکرد. ↩
در حالی که ما تئوری و عمل «سازمان یادگیرنده» را با احترام بالا نگه میداریم و از روشهای به کار رفته و تأثیر آن بر تفکر کسبوکار قدردانی میکنیم، تاثیر بر عملکرد درونی فردی در گستره وسیعی از افراد هنوز به طور قطعی اثبات نشده است (آرمسترانگ 2006، ص.545-546؛ ایستربی-اسمیت و همکاران، ص.2، 1999؛ الینگر و همکاران 2002، ص.5-21؛ گاراوان 1997، ص.18-29؛ و کیدروسکی 2006، ص.369-383). ما معتقدیم که این کمبود شواهد قطعی عمدتاً به دلیل محدودیتهای مدل فعلی عملکرد است که منجر به عدم دسترسی به آنچه برای اجرای موفقیتآمیز و انجام آن لازم است، میشود. دشواری در تحقق ارزش در کاربرد ایدههای «سازمان یادگیرنده» ارزش آنها را باطل نمیکند؛ بلکه به محدودیتهای مدل فعلی عملکرد اشاره دارد. در واقع، ما انتظار داریم که رویکردهای نوآورانهای مانند «سازمان یادگیرنده» و «آموزش الکترونیکی» در زمینه این مدل جدید عملکرد به طور مؤثرتر اجرا شوند و به توان بالقوهای که وعده دادهاند دست یابند. ↩
«… تا ۷۰ درصد از استراتژیهای کسبوکار به طور کامل اجرا نمیشوند.» (Corboy and Corrbui 2008) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
«… واژه “استراتژی” به یک اصطلاح بیارزش تبدیل شده است …» (مککنا 2001، ص. 4؛ «چرا برنامهریزی استراتژیک کار نمیکند!»)
در مصاحبه مارثا لاگاس با اساتید مدرسه کسبوکار هاروارد، کلارک گیلبرت و جوزف باوئر، گیلبرت نتیجهگیری میکند: «یکی از انتقاداتی که ما به برخی از همکارانمان که استراتژی را مطالعه کردهاند (و برخی مشاورانی که در زمینه استراتژی مشاوره میدهند) داریم، این است که آنها فرض میکنند که وقتی استراتژی طراحی شد، اجرا میشود. آنها به داخل فرایند نگاه نمیکنند و درک نمیکنند که این موضوع بسیار پیچیدهتر است.» و باوئر اضافه میکند: «تقریباً مثل این است که آنها فکر میکنند استراتژی مانند یک برنامه نرمافزاری است: شما آن را در شرکت قرار میدهید و اجرا میکنید و ناگهان همه چیز درست کار میکند. اصلاً اینطور نیست. … حتی اگر برنامه را درست طراحی کنید، اجرای آن پروژهای کاملاً متفاوت است.» (لاگاس 2006) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی] همچنین ببینید ویلیامز (1995، صفحات 571–576)؛ «پایان استراتژی—دوباره». ↩«اگر … پیامدهای مشکلتان شما را … به پذیرش طرحهای مرجع و تفسیر دیگری هدایت کنند … با تغییر در طرح، همه اصطلاحات در طرح قبلی لزوماً دچار تغییر معنایی میشوند.» (شوتز 1960، ص. 4؛ «جهان اجتماعی و نظریه عمل اجتماعی») به طور خلاصه، از دیدگاه یک مدل جدید، اصطلاحات در مدل قدیمی معنای جدیدی به خود میگیرند. این معنای جدید اغلب بینشهایی فراهم میکند که اجازه میدهد مداخلات و روشهای مشتق شده از مدل قدیمی بهطور مؤثرتری به کار گرفته شوند.
در طول تاریخ، تغییرات پارادایمی به مدلهای جدیدی اجازه دادهاند که تحت پارادایم قدیمی امکانپذیر نبودند، و از این مدلهای جدید پیشرفتهای چشمگیری بر آنچه قبلاً ممکن بود، جاری شده است. به عنوان مثال، تغییر از کیهانشناسی بطلمیوسی به کیهانشناسی کوپرنیکی؛ از انسانهایی که توسط دیگران تعیین میشدند (توسط رؤسای قبیله، فرماندهان جنگ، پادشاهان، امپراتورها و کاهنان بزرگ) به اعضای خودمختار یک جامعه مدنی؛ از توضیح فلوژیستون برای احتراق به نظریه واکنشهای شیمیایی لاوازیه؛ از پارادایم خلقتگرایی به پارادایم تکاملی؛ از تصوری از انسان بودن که اجازه میداد برخی انسانها را زیرانسان ببینند و این امر بردهداری و نسلکشی را توجیه میکرد، به معنای جدیدی از انسان بودن که هیچ انسانی به عنوان زیرانسان دیده نمیشود؛ از توضیح اخلاط به نظریه میکروبی بیماری؛ از مکانیک کلاسیک به مکانیک کوانتوم (که امکان مکانیک کلاسیک را فراهم کرد ولی آن را بازتعریف کرد)؛ و انقلاب شناختی که بیشتر روشهای رفتارگرایانه را در مطالعه روانشناسی جایگزین کرد و منجر به پذیرش شناخت به عنوان مرکزی در مطالعه رفتار انسانی شد. ↩برای دیدن نمونهها، به کتاب “سه قانون عملکرد” اثر Zaffron و Logan (2009، صص. 18-29، 82-83، 87) مراجعه کنید. ↩
در بررسی تکامل نظریههای رهبری جایگزین (و حتی متضاد)، Kezar و همکاران (2006، ص. 18-22) ماهیت محدودکننده و شکلدهنده پارادایم غالب بر مدل فرد را نشان میدهند. برای مثال، Kezar و همکاران اشاره میکنند که در چارچوب یک پارادایم «پوزیتیویستی»، محققان فرض کردند که اصولی جهانی وجود دارد که نتایج قابل پیشبینیای را به ارمغان میآورد، بدون توجه به موقعیت، برای راهنمایی رهبرانی که همگی جهان را بهطور مشابه میبینند. از این فرضیات اساسی، نظریههای کلاسیک رهبری مانند نظریههای صفات، نظریههای رفتاری، نظریههای قدرت و تأثیر، و نظریههای اقتضایی به وجود آمدند. «این دیدگاه در مطالعه رهبری منجر به بازنماییها و نظریههای جهانی، بدون زمینه و بدون ارزش از رهبری شد» (همان، ص. 18). همچنین تحت تأثیر یک پارادایم کاملاً متفاوت، کارل مارکس، از طریق آنچه که به عنوان پارادایم «انتقادی» شناخته میشود، به تحقیقات در مورد چگونگی «فرآیندهای اجتماعی که به برخی گروهها در جامعه امتیاز میدهد» (همان، ص. 21) کمک کرد، و در نتیجه، مدلهای فمینیسم، نظریه نژاد انتقادی و سایر سنتهای رادیکال که به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی میپردازند، مشتق شدند. ↩
فرهنگ لغت جدید فونتانا از تفکر مدرن (Bullock et al. 1999، ص. 334) چارچوب مرجع را به این صورت تعریف میکند: «زمینه، دیدگاه یا مجموعهای از پیشفرضها یا معیارهای ارزیابی که در آن ادراک و تفکر فرد همیشه به نظر میرسد رخ میدهد، و به صورت انتخابی مسیر و نتیجه این فعالیتها را محدود میکند.» فرهنگ لغت «امریکن هریتیج» زبان انگلیسی (2006) ذهنیت را اینگونه تعریف میکند: «یک نگرش یا تمایل ذهنی ثابت که پاسخها و تفسیرهای فرد از موقعیتها را پیش تعیین میکند.» هر یک از چارچوبهای مرجع (ذهنیتهای) فرد نسبت به (محدود و شکلدهنده) چیزی خاص در دنیای او است. ↩
فرهنگ لغت انکارتا (2004) جهانبینی را اینگونه تعریف میکند: «تفسیر یا تصویری جامع از جهان و انسانیت». جهانبینی فرد نسبت به (محدود و شکلدهنده) همه چیز در دنیای او است. جیمز سایر (1988، ص. 17) جهانبینی را اینگونه تعریف میکند: «مجموعهای از پیشفرضها (یا مفروضات) که ما (بهطور آگاهانه یا ناخودآگاه) در مورد ساختار بنیادی دنیای خود داریم.» در حالی که هر چارچوب مرجع نسبت به چیزی خاص در دنیای فرد است، جهانبینی فرد نسبت به همه چیز در دنیای او است. ↩
فرهنگ لغت انکارتا (2007) «تسلسل» را اینگونه تعریف میکند: «یک سلسله از چیزهایی مانند واکنشهای شیمیایی یا اجزای یک مدار الکتریکی، که هر کدام فعالسازی، تأثیر یا تعیینکننده بعدی هستند.» برای توضیح این تسلسل با یک استعاره ساده از عروسکهای روسی تو در تو: سازنده یک مجموعه از سه عروسک تو در تو، پس از ساختن بزرگترین عروسک (بهطور تشبیهی، جهانبینی فرد)، تلاش میکند عروسک کوچکتر بعدی (بهطور تشبیهی، چارچوب مرجع فرد نسبت به عملکرد) را درون آن قرار دهد. برای انجام این کار، سازنده عروسک بخشهایی از عروسک کوچکتر را میتراشد و صاف میکند تا به درون بزرگترین عروسک جا بگیرد. به این ترتیب، بزرگترین عروسک عروسک کوچکتر بعدی را محدود و شکل میدهد و در واقع، همه عروسکهای بعدی را. در نهایت، سازنده عروسک باید عروسک سوم (بهطور تشبیهی، مدل عملکرد فرد) را بتراشد و صاف کند تا درون عروسک دوم (بهطور تشبیهی، چارچوب مرجع فرد نسبت به عملکرد) جا بگیرد. تراشیدن و صاف کردن عروسک دوم و سوم توسط سازنده عروسک استعارهای است برای محدود کردن و شکل دادن جهانبینی فرد بر چارچوب مرجع او، و محدودیت و شکلدهی متعاقب آن چارچوب مرجع بر مدل فرد. ↩
«برای مثال، مطالعات نشان میدهد که آسیاییها و غربیها فضا و اشیاء را بهطور متفاوتی درک میکنند. آسیاییها بیشتر به فضای بین اشیاء توجه میکنند، در حالی که غربیها بیشتر به خود اشیاء توجه میکنند —این تفاوت به زیباییشناسیهای جداگانه و روشهای مختلف حل مسئله منجر میشود. … اعتقادات مذهبی متفاوت که در اوایل زندگی آموخته میشوند میتوانند به مدلهای کاملاً متفاوتی از اخلاق، چگونگی رفتار با مردان و زنان، و حتی ارزش زندگی خود منجر شوند.» (هاوکینز و بلیکزلی 2004، ص. 203) ↩
مدل جدید عملکرد ما همچنین بینشی در مورد منشاء واقعی آن دسته از روشهای مشتق شده از مدل فعلی عملکرد که مؤثر هستند و عواملی که آنها را مؤثر میسازد، ارائه میدهد. در نتیجه، مدل جدید ما فرصتی برای نوآوری در این روشها و/یا روش اجرای آنها فراهم میکند که باعث میشود این روشها بهطور قابل اعتمادتری قابل تکرار باشند. ↩
برای کسانی که با اصطلاح «فرامدل» آشنا هستند، ذکر میکنیم که از یک دیدگاه دیگر، مدل جدید عملکرد ما و مدل فعلی عملکرد هرکدام میتوانند به عنوان فرامدلهای عملکرد در نظر گرفته شوند که از آنها تغییرات به عنوان زیرمدلها مشتق میشوند. از دیدگاه فرامدل، آنچه ما «مدل فعلی عملکرد» مینامیم به عنوان «فرامدل فعلی عملکرد» شناخته میشود که از آن زیرمدلهایی مانند جبران مبتنی بر عملکرد، تغییر فرهنگ، جریان کار، روانشناسی، سایبرنتیک، انگیزشی یا زیرمدلهای مبتنی بر آموزش مشتق میشوند. از دیدگاه فرامدل، پارادایم عملکرد توسط جهانبینی، چارچوب مرجع و فرامدل تشکیل میشود. آنچه در دیدگاه فرامدل به عنوان یک زیرمدل متغیر مشتق شده از فرامدل تلقی میشود، در دیدگاه ما به عنوان یک کاربرد یا روش مشتق شده از یک مدل خاص در نظر گرفته میشود. ↩
اثر انبساط زمان که دوقلوها در مثال ما تجربه میکنند، با استفاده از معادله انبساط زمان لورنتس محاسبه میشود: T = T0 / √(1 – v² / c²)، که در آن T مدت زمان برای ناظر “ثابت”، T0 مدت زمان برای ناظر “متحرک”، v سرعت ناظر متحرک، و c سرعت نور است. با شروع با T0 = 37.4 و v = 0.75 * c، محاسبه میکنیم T = 56.54، یا با گرد کردن به نزدیکترین سال، 37 سال برای دوقلوی مسافر و 57 سال برای دوقلویی که در خانه مانده است. ↩
برای مثال، سیستم GPS شما اطلاعات نادرستی درباره موقعیت شما ارائه میداد اگر این واقعیت را محاسبه و جبران نمیکرد. ↩
در حالی که در نقل قول زیر، لاندو (1965، ص. 7) درباره مدل اعمال شده به مسئله صحبت میکند، آنچه او میگوید همچنین برای جهانبینی اعمال شده به چارچوب مرجع و چارچوب مرجع اعمال شده به مدل نیز صادق است و با انجام این کار، میتوان دید که زبان یک جهانبینی، زبان هر چارچوب مرجع را محدود و شکل میدهد و همچنین زبان یک چارچوب مرجع، زبان مدل مرتبط با آن چارچوب مرجع را محدود و شکل میدهد. «هر مدل، مانند هر نظریه، یک سیستم زبانی است. … وقتی یک مدل (M) به یک مسئله (P) اعمال میشود، ما با P طوری رفتار میکنیم که گویی مشابه M است: ما P را به M تشبیه میکنیم. ما مسئله را با استفاده از زبان مدل بازنمایی میکنیم و با انجام این کار یک فرضیه ایجاد میکنیم: یعنی، که P از نظر ساختار و شکل مشابه M است و دارای ویژگیهای متمایز M است.» ↩
به کتابهای “علم عمل” (Argyris و همکاران، 1985) و “دانش برای عمل” (Argyris، 1993) مراجعه کنید. ↩
برای اثر برجسته در علم پدیدارشناسی، به بخش اول، قسمت اول در کتاب «وجود و زمان» هایدگر (1962؛ ابتدا در سال 1927 منتشر شد) مراجعه کنید. ↩
همانطور که در فرهنگ لغت آکسفورد آمریکایی (2001) تعریف شده است، پارادایم «یک جهانبینی است که نظریهها و روششناسی یک موضوع علمی خاص را پایهریزی میکند». در تعریف «پارادایم»، فرهنگ لغتها به نظر نمیرسد تفاوتی بین یک جهانبینی که همه چیز در دنیای فرد را محدود و شکل میدهد، و چارچوبهای مرجعی که در حالی که با جهانبینی فرد سازگار هستند، هر یک به طور جداگانه یک چیز خاص در دنیای فرد را بیشتر محدود و شکل میدهند، قائل شوند. همانطور که گفتیم، به دلیل اینکه ما با مداخلات، کاربردها و روشها سر و کار داریم، «پارادایم» را شامل جهانبینی، چارچوب مرجع و مدلی میدانیم که از آنها مداخلات، کاربردها و روشها مشتق میشوند. ↩
«تفاوتهای رفتاری که بیشترین توجه را در این زمینه به خود جلب کردهاند، ویژگیهای شخصیتی و تواناییهای شناختی بودهاند.» (ویلیامز و همکاران، 2008، ص. 219) ↩
این موضوع در مورد زیرمدلها نیز صدق میکند، وقتی که آنچه را ما «مدل» مینامیم به عنوان فرامدل در نظر بگیریم. ↩
«زیرا قطعاً، اگر بین اشیا رابطهای وجود داشته باشد که برای ما مهم است به طور کامل بدانیم، آن رابطه علت و معلول است. تمام استدلالهای ما درباره واقعیت یا وجود بر این اساس بنا شدهاند. تنها با این وسیله است که هر گونه اطمینانی نسبت به اشیایی که از شهادت فعلی حافظه و حواس ما دور هستند، به دست میآوریم. تنها فایده فوری تمام علوم این است که به ما بیاموزند چگونه رویدادهای آینده را با علتهایشان کنترل و تنظیم کنیم. بنابراین، افکار و پژوهشهای ما هر لحظه درگیر این رابطه هستند. و با این حال، ایدههایی که ما درباره آن تشکیل میدهیم آنقدر ناقص هستند که ارائه تعریف دقیقی از علت، جز آنچه از چیزی خارجی و بیگانه با آن استخراج شده است، غیرممکن است. اشیای مشابه همیشه با مشابههایشان همراه هستند. از این تجربه داریم. بنابراین، مطابق با این تجربه، میتوانیم علت را به عنوان شیئی تعریف کنیم که دنبالهرو دیگری است و جایی که تمام اشیای مشابه با اولی، دنبالهرو اشیای مشابه با دومی هستند. ظاهر یک علت همیشه ذهن را از طریق یک انتقال عادی به ایده اثر منتقل میکند. از این هم تجربه داریم. بنابراین، مطابق با این تجربه، میتوانیم تعریف دیگری از علت تشکیل دهیم و آن را شیئی بنامیم که دنبالهرو دیگری است و ظاهر آن همیشه فکر را به سوی آن دیگری منتقل میکند. اما اگرچه هر دو تعریف از شرایطی خارج از علت گرفته شدهاند، نمیتوانیم این ناراحتی را برطرف کنیم یا تعریف کاملتری به دست آوریم که آن شرایط در علت را که به آن ارتباط با اثرش میدهد، نشان دهد. ما هیچ ایدهای از این ارتباط نداریم؛ و حتی هیچ تصوری از آنچه که میخواهیم بدانیم، نداریم وقتی که تلاش میکنیم آن را درک کنیم.» (هیوم 1748، صص. 123-125؛ تأکید افزوده شده) ↩
دوگانهگرایی دکارتی فیزیکی/غیرفیزیکی امروزه تقریباً به طور جهانی توسط علم و فلسفه رد شده است (البته انواع دیگری از دوگانهگرایی وجود دارد، مانند دوگانهگرایی ویژگی و دوگانهگرایی گزارهای، که حامیان معتبری دارند). با این حال، سایهای از جهانبینی دوگانهگرایی دکارتی به شکلی دیگر باقی مانده است، به این صورت که ویژگیهای روانشناختی ما، که دکارت به ذهن غیر فیزیکی نسبت میداد (به طور خاص امروزه، آگاهی یا «دربارهبودن» —چیزی که فلاسفه آن را «قصدیت» مینامند)، اکنون به طور عمومی به بخشی از بدن —یعنی یک عضو فیزیکی در بدن که از نورونها و اتصالات آنها به همراه ترکیبات شیمیایی خاص تشکیل شده است، نسبت داده میشود. به طور خلاصه، دیدگاهی که سلولها (نورونها) فکر میکنند و احساس میکنند. این فقط مکان روانشناسی ما (به طور خاص، آگاهی یا دربارهبودن) را از یک چیزی غیر فیزیکی دکارتی (ذهن) به یک شیء فیزیکی (نورونها) منتقل میکند. بدون شک، زیربنای عصبی برای همه جنبههای آگاهی ما وجود دارد، اما بسیاری از اندیشمندان بسیار مایل نیستند که نتیجه بگیرند آنچه من به عنوان آگاهی تجربه میکنم، چیزی بیش از شلیک نورونها نیست. (به بنت و هکر 2007؛ مبانی فلسفی علوم اعصاب مراجعه کنید) ↩
«نظریه ذهن (ToM) به توانایی فرد برای انجام استنباطهایی درباره آنچه دیگران ممکن است فکر کنند یا احساس کنند و پیشبینی آنچه ممکن است در یک موقعیت خاص انجام دهند بر اساس آن استنباطها اشاره دارد.» (شلینگر 2009، ص. 435) اینکه دیگران ذهن دارند فقط یک نظریه است زیرا ما هیچ دسترسی تجربی (شخص سوم) به ذهن دیگران (یک پدیده شخص اول) نداریم. با این حال، حتی بدون اثبات علمی، همچنان به نظر میرسد که دیگران ذهنی مشابه با ما دارند.</br>«اما انسان خردمند یک گونه بهویژه اجتماعی است، و یکی از ویژگیهای اجتماعی آن بهویژه چشمگیر است: خواندن ذهن یکدیگر. مردم به خود و دیگران تعداد زیادی حالات ذهنی نسبت میدهند … ذهنپردازی یا خواندن ذهن یک فعالیت مرتبه دوم است: ذهنی که درباره ذهنها فکر میکند. این فعالیت مفهومیسازی دیگر موجودات (و خود) به عنوان مراکز زندگی ذهنی است.» (گلدمن 2006، ص. 3) ↩
در گروهها، رفتار مردم توسط جامعهشناسی، اقتصاد و انسانشناسی توضیح داده میشود، که اخیراً توسط روانشناسی تکاملی، زیستشناسی تکاملی و زمینههایی مانند اقتصاد رفتاری و بومشناسی رفتاری انسان مورد اطلاع قرار گرفته است. ↩
مدل فعلی عملکرد به احتمال زیاد شامل این جنبه نیز خواهد بود. با این حال، با توجه به تمرکز روانشناختی، معرفتشناختی و شرایطی مدل فعلی، این واقعیت که عملکرد در نهایت به طور انحصاری به عمل خلاصه میشود، اغلب توجه لازم را از دست میدهد. ↩
مالکوم گلدول (2002، ص. 158) به اعتبار این دیدگاه نسبت به رفتار انسانی در مقابل دیدگاه صفات و حالات اشاره میکند: «همه ما، وقتی صحبت از شخصیت میشود، بهطور طبیعی در قالب مطلقات فکر میکنیم: اینکه یک فرد به یک شکل خاص است یا نیست. … این یک اشتباه است، اینکه وقتی فقط در قالب صفات ذاتی فکر میکنیم و نقش موقعیتها را فراموش میکنیم، خود را در مورد علل واقعی رفتار انسانی فریب میدهیم.»</br>«این به این معنا نیست که حالات روانی درونی و تاریخچه شخصی ما در توضیح رفتار ما اهمیت ندارند. … اما تفاوت بزرگی بین تمایل به خشونت و ارتکاب یک عمل خشونتآمیز وجود دارد.» (همان، ص. 166؛ تاکید افزوده شده) ↩
برای استفاده از زبانی که نحوه بافته شدن شرایطی که اجراکننده بر روی آنها و/یا درون آنها اجرا میکند را تغییر میدهد (ظهور پیدا میکند) به سیرل (1979)، سیرل و وندروکن (1985)، و آستین (1962) مراجعه کنید —«جهان به کلمه به جهان تناسب» جایی که جهان توسط کلمه (زبان) شکل میگیرد و سپس کلمه با جهان بازشکلیافته تناسب پیدا میکند. این در تضاد با «تناسب کلمه به جهان» است که در آن کلمات (زبان) برای نمایش دقیق یا نادقیق جهان استفاده میشوند، یعنی با جهان تناسب دارند یا ندارند. ↩
از دیدگاه اقتصادی، افزایش عملکرد به دلیل نوشتن «6» روی کف به عنوان ایجاد یک جبران غیرمالی مرتبط با بازی کردن توضیح داده میشود، یعنی لذت و پاداشهای بازی کردن (یک تغییر در حالت قابل تغییر داخلی کارگران فولاد). بازی کردن برای به دست آوردن جبران غیرمالی باعث ایجاد اثری شد، یعنی عملی که عملکرد کارگران فولاد را افزایش داد. (عمل نتیجهای از یک علت است؛ در این مورد علت، تغییر در حالت قابل تغییر داخلی کارگران فولاد بود.) ↩
«ایمان بدون انتقاد به رقابت شدید در آمریکا امروز به وضعیت یک پارادایم بیچون و چرا رسیده است. … [با این حال] دیوید و راجر جانسون دریافتند که تنها ۱۰ درصد از ۳۷۸ مطالعهای که در طول قرن گذشته انجام شده است گزارش میدهند که تلاشهای رقابتی یا فردگرا برتر از همکاری یا اشکال ملایمتر و با دقت کنترل شده رقابت هستند …» (روزنو 2003، صفحات 1، 3) ↩
هارولد گارفینکل و آلوه نوه هر دو به شیوهای که اجراکننده در شرایطی که در آنها اجرا میکند درگیر و در نهایت بخشی از آنها است، اشاره میکنند:
«… افراد، در جریان یک دوره از اقدامات، ماهیت موقعیتهایی را که در آنها عمل میکنند کشف میکنند و اقدامات خود بازیگر اولین تعیینکنندههای حس موقعیتها هستند، که به معنای واقعی کلمه بازیگران خود را در آنها مییابند.» (گارفینکل 1991، صفحات 114-115)
«… در سطحی بسیار بنیادی، ما درگیر هستیم —به عبارت دیگر، در مکانهایی که خود را در آنها مییابیم درگیر و پیچیده شدهایم. ما از آنها هستیم. یک فرد یک ماژول خودمختار یا کل مستقل نیست. ما مانند توت نیستیم که بتوان به راحتی آن را چید، بلکه مانند خود گیاه هستیم، ریشهدار در زمین و در میان خارها پیچیده شدهایم.» (نوه 2009، صفحه 69) ↩«یک تحلیل از ۵۱ مطالعه تجربی جداگانه درباره مشوقهای مالی در روابط استخدامی نشان داد که این مشوقها ممکن است تمایل طبیعی کارمند به انجام یک کار را کاهش دهند … ما دریافتیم که مشوقهای مالی … میتوانند تأثیر منفی بر عملکرد کلی داشته باشند.» (مدرسه اقتصاد لندن ۲۰۰۹) [یک اثر الکترونیکی بدون صفحهبندی]
در حالی که «همه میدانند» که مشوقها (پاداشها) انگیزهدهندههای قدرتمندی برای افزایش عملکرد هستند، بانک فدرال رزرو بوستون در صحبت درباره مطالعه خود از مشوقها دریافت که «در هشت از نه وظیفهای که در سه آزمایش مورد بررسی قرار دادیم، مشوقهای بالاتر منجر به عملکرد بدتر شدند.» (آریلی و همکاران، ۲۰۰۵، صفحه ۱۹)
به همین ترتیب، از دیدگاه مدل جدید عملکرد، اثربخشی وعدههای مشوقها (پاداشها) در استخدام افراد، بازتابی از عمل متقاضی شغل (پذیرفتن پیشنهاد شغلی) است که همبسته با نحوه بافته شدن شغل برای متقاضی شغل است. ↩به گفته داماسیو (1999، ص. 9)، منظور از تصویر: «… یک الگوی ذهنی در هر یک از حالتهای حسی، به عنوان مثال، یک تصویر صوتی، یک تصویر لمسی، تصویر حالت سلامتی. این تصاویر جنبههایی از ویژگیهای فیزیکی شیء را منتقل میکنند و ممکن است واکنشهای دوست داشتن یا نداشتن نسبت به آن شیء، برنامههایی که برای آن تدوین میشود یا شبکه روابط آن شیء با سایر اشیاء را نیز منتقل کنند.» منظور داماسیو از شیء: «… موجوداتی به تنوع یک شخص، یک مکان، یک ملودی، دنداندرد، حالت خوشی …»
“ذهن نمیتواند به این سرعت فکر کند؛ حتی در شرایط ایدهآل، مغز حدود بیست میلیثانیه نیاز دارد تا به یک محرک حسی پاسخ دهد.
«پس چگونه یک بازیکن بیسبال لیگ برتر موفق میشود یک توپ سریع را بزند؟ پاسخ این است که مغز شروع به جمعآوری اطلاعات دربارهی پرتاب خیلی زودتر از زمانی که توپ از دست پرتابکننده رها میشود، میکند. به محض اینکه پرتابکننده شروع به چرخش میکند، باتر به طور خودکار شروع به دریافت ‘نشانههای پیشبینیکننده’ میکند که به او کمک میکنند فهرست احتمالات را کاهش دهد. مچ پیچخورده نشاندهندهی یک توپ منحنی است، در حالی که آرنجی که در زاویه راست ثابت است، به معنای این است که یک توپ سریع در راه است و مستقیماً به سمت صفحه میآید. دو انگشت روی درز ممکن است نشاندهندهی یک اسلایدر باشد، و توپی که در دستان گرفته شده باشد…” ↩مثالی حتی بهتر و مستندتر از یونا لیرر (2009، ص. 25): «یک پرتاب معمولی در لیگ برتر حدود 0.35 ثانیه طول میکشد تا از دست پرتابکننده به صفحه اصلی برسد. … متأسفانه برای باتر، حدود 0.25 ثانیه طول میکشد تا عضلاتش شروع به نوسان کنند، و مغز او فقط یک دهم ثانیه وقت دارد تا تصمیم بگیرد که آیا این کار را انجام دهد یا نه. اما حتی این برآورد هم سخاوتمندانه است. چند میلیثانیه طول میکشد تا اطلاعات بصری از شبکیه به قشر بینایی منتقل شود، بنابراین باتر در واقع کمتر از پنج میلیثانیه وقت دارد تا پرتاب را ببیند و تصمیم بگیرد که آیا باید نوسان کند یا نه. اما باترها، البته، به طور آگاهانه این نشانهها را مطالعه نمیکنند؛ آنها نمیتوانند بگویند چرا تصمیم گرفتند که به برخی پرتابها نوسان کنند. و با این حال، آنها قادرند بر اساس این اطلاعات عمل کنند.» ↩
«علاوه بر این، هرچه که وفاداری ممکن باشد، الگوهای عصبی و تصاویر ذهنی متقابل به همان اندازه که از واقعیت بیرونی که منجر به ایجاد آنها میشود، محصولات مغز هستند، نیز ساختههای مغز به شمار میروند.» (داماسیو ۱۹۹۹، ص. ۳۲۰)
«انسانهایی که به طور معمول رشد میکنند از حدود سن ۵ سالگی به بعد میفهمند که بین نحوهی بودن جهان و باورهایی که مردم درباره جهان دارند تفاوت وجود دارد.» (اسکات ۲۰۰۱، ص. ۱) اگرچه این موضوع برای ما از حدود سن ۵ سالگی به بعد واضح است، به نظر میرسد که هرچه بزرگتر میشویم، این وضوح فقط در مورد دیگران برای ما باقی میماند. ما وضوح اینکه این موضوع دربارهی خودمان نیز صدق میکند را از دست میدهیم. ↩برای مثالهایی از ۱) شکلهای مولر-لایر، ۲) نابینایی به تغییرات، و ۳) نابینایی توجهی، به موارد زیر مراجعه کنید:
1. http://www.michaelbach.de/ot/sze_muelue/index.html (accessed 29 June 2010)
2. http://www.youtube.com/watch?v=38XO7ac9eSs (accessed 29 June 2010)
3. http://www.youtube.com/watch?v=0AwwlJtnwA8 (accessed 29 June 2010) ↩جهان برونآخته گاهی اوقات به عنوان جهان بیرونی نیز نامیده میشود. با این حال، جهانی که با آن تعامل میکنیم شامل موجودیتهای ذهنی نیز میشود—برای مثال، یک خاطره یا ایدهای که در حال بررسی آن هستیم —و این موجودیتها در واقع وجود دارند، هرچند تنها به عنوان پدیدههای شخص اول. ↩
نگاه کنید به توضیح کلاسیک هایدگر (۱۹۶۲، صفحات ۹۸-۱۰۱) درباره تفاوت در حالتهای وجود هنگام استفاده از چکش (دیدگاه زندگیشده) و هنگام مطالعه چکش (دیدگاه نظری)، و دسترسی متفاوت به منشاء عمل که هر دیدگاه فراهم میکند. ↩
در حالی که تمثیلها اگر بیش از حد استفاده شوند، اعتبار خود را از دست میدهند، گاهی کمککننده هستند: اگر در مغازه قصابی، دستم را در دستگاه برش گوشت بگذارم و تلاش کنم که جلوی دستم را برش دهم، بعد از اولین برش اگر به دستم نگاه کنم، همچنان جلوی دستم را میبینم (هرچند حالا بسیار قرمز شده است). و همینطور با هر برش تا آخرین برش. در آن آخرین برش، وقتی جلوی دستم روی سینی میافتد، پشت دستم نیز به همراه آن بدون جدا شدن خواهد افتاد. ↩
به پیوست C *** برای چندین مثال از اتصال دو چیز بدون اینکه اتصال یکی از علت/معلول باشد مراجعه کنید. ↩
استفاده ما از واژه «به طور طبیعی» در تعریف همبسته به معنای طبیعیگرایانه، یعنی کاهشپذیر به علت/معلول نیست. منظور ما از «به طور طبیعی» اشاره به ارتباط متقابل غیرقابل کاهش و حذفناپذیر بین عمل و بافته شدن است. ↩
برای مثال، پدیدههای دیگری که همبسته با بافته شدن هستند شامل حالتهای ذهنی و عاطفی فرد و افکار و فرآیندهای فکری او میشوند که از دیدگاه مدل فعلی به عنوان علت عمل در نظر گرفته میشوند. ↩
فیزیکدان جیمز ترفیل (2008) یک مثال روزمره برای درهمتنیدگی ارائه میدهد: “اگر دو توپ بیسبال را در کف دست خود نگه دارید و سپس یکی را به سمت چپ و دیگری را به سمت راست پرتاب کنید، انتظار دارید که اندازهگیری سرعت یکی از توپها بر توپ دیگر تأثیری نداشته باشد. … این وضعیت برای الکترونها صدق نمیکند. هنگامی که دو الکترون با یکدیگر تماس پیدا میکنند، به نظر میرسد هرگز این تماس را فراموش نمیکنند. این مانند این است که با اندازهگیری یک توپ بیسبال در دست چپ، بتوانید تعیین کنید که توپ بیسبال دست راست چه کاری انجام میدهد.” ↩
چهار قاعده عبارتند از: ۱) جدایی: هدایت برای جلوگیری از ازدحام همگروهیهای محلی. ۲) تراز: هدایت به سمت جهتگیری متوسط همگروهیهای محلی. ۳) انسجام: هدایت به سمت موقعیت متوسط همگروهیهای محلی. ۴) دید: تلاش برای حفظ دید واضح جلو. (http://mitpress.mit.edu/books/FLAOH/cbnhtml/javalarge.html؛ از لیست کشویی Boids را انتخاب کنید، تعداد boids را به 40 تنظیم کنید، شعاع اجتناب را به 5 تنظیم کنید و روی Restart کلیک کنید؛ دسترسی در 29 ژوئن 2010)
به طرز شگفتآوری، گروههای غازها از موانع عبور میکنند، بین و بر فراز آنها پرواز میکنند و میتوانند این کار را با پیروی از این چهار قاعده ساده انجام دهند. پدیدههای ظهور فقط محدود به غازها نیستند، بلکه در مواردی مانند الگوهای ترافیکی، مدارس ماهی و گروههای کاری نیز رخ میدهند، جایی که اقدامات عوامل فردی نتیجهی پیروی از قوانین است (در مورد این قوانین ممکن است آگاهی داشته باشند یا نداشته باشند)، و در عین حال الگوهایی پدید میآیند که از آن قوانین قابل پیشبینی نیستند (و در مورد ترافیک و گروههای کاری، زمانی که عوامل از قوانین معمول پیروی نمیکنند، الگو همچنان ظاهر میشود، اما معمولاً ناخواسته است). ↩در حالی که بهطور کلی تجربه به ما میگوید که غازها به نوعی در فرم “V” پرواز میکنند، شکل دقیق این فرم از لحظهای به لحظه دیگر قابل پیشبینی نیست. بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که آنها را از طریق یک شبیهسازی کامپیوتری از سیستم در طول زمان مدلسازی کنیم، و حتی در این صورت نیز نمیتوانیم دقت پیشبینیهای مشتقشده از مدل را حفظ کنیم، زیرا سیستم واقعی غیرخطی است و حتی انحرافات جزئی اجتنابناپذیر در شرایط اولیه نتایج بسیار متفاوتی را در طول زمان ایجاد میکنند. دقت پیشبینیهای آب و هوا نمونهای از این جنبه آشفته پدیدههای نوظهور است.
پرواز در فرم “V” با یک غاز در جلوی “V” مثالی دیگر از همبستگی غیر علت/معلول است. ↩“هیچ توضیحی برای یک اصل توضیحی وجود ندارد. این مانند یک جعبه سیاه است. … یک ‘جعبه سیاه’ توافق معمولی بین دانشمندان برای متوقف کردن تلاش برای توضیح چیزها در یک نقطه خاص است.” (بایتسون 1972، صفحات 39-40). دانشمندان پیچیدگی جعبه سیاه غریزه غازها را باز کردند و همبستگی غیرعلتی از ظهور را یافتند. ↩
مکتبی وجود دارد که آگاهی را به عنوان یک ویژگی پدیدارشده از عملکرد مغز (و یک مکتب در حال رشد که بیش از فقط عملکرد مغز را شامل میشود) در نظر میگیرد، و در این معنا، آنچه ما به عنوان “چگونگی بافته شدن چیزی برای یک بازیگر” یا “جهان بافته شده” نامیدهایم، یک ویژگی پدیدارشده از عملکرد مغز (احتمالاً شامل چیزی بیشتر) خواهد بود. با این حال، اگر این درست باشد، میتوان گفت که این منشاء آگاهی است و از این جهت مهم است، اما ما استدلال میکنیم که دانستن اینکه ظهور منشاء آگاهی است، همچنان هیچ دسترسی عملی به منشاء عملکرد فردی فراهم نمیکند. (نگاه کنید به Gros 2008، صفحه 181؛ Johnson 2007، صفحه 205؛ Miller و Page 2007، صفحه 232؛ Simon 1994، صفحه 25)
از سوی دیگر، هنگام بررسی عملکرد گروهی یا سازمانی، ظهور یک دیدگاه مهم است به این دلیل که عملکرد در سطح سیستم (گروه یا سازمان) یک ویژگی پدیدارشده از تعاملات عوامل در سیستم (عملکرد افراد) است. این دیدگاه معمولاً در تشخیص منشاء عملکرد گروهی یا سازمانی (سطح سیستم) نسبت به دیدگاه علت/معلول قویتر است.
«در نظریه سیستمهای کلمن (1990)، تعدادی عناصر مرکزی وجود دارند که به نقش فرد در ارتباط با سیستم مربوط میشوند و ما میخواهیم بر آنها تأکید کنیم. اولاً، تعامل بین افراد به پدیدههای ظهور در سطح سیستم منجر میشود؛ یعنی پدیدههایی که نه مورد انتظار بودهاند و نه پیشبینی شدهاند (کلمن 1990، صفحه 5). علاوه بر این، عمل فقط در سطح بازیگران فردی انجام میشود و عمل سازمانی از طریق نوعی وابستگی متقابل در اقدامات افراد به وجود میآید، نه صرفاً از رفتار تجمیعی افراد. بنابراین، «عمل سطح سیستم» فقط به عنوان یک ویژگی ظهور که سیستم به عنوان یک کل را توصیف میکند وجود دارد. فقط به این معنا میتوانیم از رفتار سیستم صحبت کنیم.» (نیلسن و دانه-نیلسن 2008، صفحه 5؛ با تاکید اضافه شده)
بعداً در این مقاله، عملکرد گروهی و سازمانی را با استفاده از چشمانداز ظهور بررسی میکنیم و از آن دیدگاه، دسترسی قابل اجرا به عملکرد گروهی و سازمانی را که این مدل جدید فراهم میکند، توضیح میدهیم. ↩نظریه پنجرههای شکسته اثر جرمشناسان جورج کلینگ و جیمز کیو. ویلسون است (کلینگ و ویلسون 1982). ↩
به کتاب “روانشناس شهودی و کاستیهای او: تحریفات در فرآیند نسبتدهی” (Ross 1977) مراجعه کنید. همچنین میتوانید ویدئوی پروفسور لی راس در حال بحث درباره خطای بنیادی نسبت را در آدرس http://s3-eu-west-1.amazonaws.com/mhhe-prod/psychology/passer/16_1.html (دسترسی در 17 نوامبر 2010) مشاهده کنید. علاوه بر این، به آدرس http://scienceblogs.com/cortex/2009/12/tiger_woods.php (دسترسی در 29 ژوئن 2010) مراجعه کنید. ↩
“تعصب تطابق، تمایل به استنتاج خصوصیات منحصر به فرد و پایدار یک شخص از رفتارهایی است که میتوانند به طور کامل توسط شرایطی که در آنها بافته میشوند توضیح داده شوند. اگرچه این تمایل یکی از بنیادیترین پدیدهها در روانشناسی اجتماعی است، علل و پیامدهای آن همچنان به خوبی درک نشدهاند.” (گیلبرت و مالون 1995، چکیده) ↩
در نهایت عدالت، ما نویسندگان مدیون علم روانشناسی هستیم، زیرا از طریق دیدگاه گستردهتری که پذیرفتیم و در نتیجه چارچوب مرجع جدیدی که نسبت به عملکرد به دست آوردیم، علم روانشناسی به طرق مهمی در هدایت ما به سمت یافتن منشاء عملکرد و دسترسی عملی به آن منشاء کمک کرد. ↩
در حالی که عقب کشیدن سریع دست از یک اجاق داغ توسط مدل جدید عملکرد مجاز است (عمل همبسته با نحوه بافته شدن چیزی که با آن مواجه هستیم)، این پدیده (رفتار محرک-پاسخ یا رفتاری انعکاسی) بهتر است در سطح تقلیلگرا به عنوان ورودی به حسگرهای دست که در سطح طناب نخاعی سیستم عصبی پردازش میشود و منجر به رفتار عقبنشینی دست میشود، یعنی به عنوان یک ارتباط علت/معلولی مورد بررسی قرار گیرد. در این جنبههای به جا مانده از مراحل تکاملی پیشین ما، اصل “تیغ اوکام” غالب است. به همین ترتیب، وقتی که توضیح علت/معلولی برای یک عمل دسترسی اجرایی به آن علت را فراهم میکند، این پارادایم جدید آن را میپذیرد و وقتی که علت/معلول دسترسی اجرایی فراهم میکند، ممکن است سادهترین روش برای تولید عمل مؤثر باشد. توجه داشته باشید که در این مقاله، زمانی که از اصطلاح “رفتار” استفاده میکنیم، این کار را برای مقایسه با فعالیت فردی که با یک نتیجه عملکردی مشخص در ذهن انجام میشود، انجام میدهیم و اصطلاح “عمل” را برای این نوع فعالیت محفوظ میداریم. ↩ ↩2
به مقاله “توهم غیرمنطقی بودن” نوشته کونتک (2009) مراجعه کنید. ↩
در مورد فوتونی که به عنوان موج یا ذره بافته میشود، میتوان گفت که ابزار اندازهگیری استفاده شده شرایطی را تعریف میکند که تحت آن فوتون به عنوان موج یا ذره بافته میشود. به بیان دیگر، بافته شدن فوتون به عنوان موج یا ذره همبسته با شرایطی است که اجازه میدهد فوتون به طریقی که برای ما بافته میشود رخ دهد.
در حالی که مترادفها دقیقاً معنای کلمهای که با آن مترادف هستند را حمل نمیکنند، حداقل به معنای کلمهی مترادف اشاره میکنند. در مورد فوتون، اگر بخواهیم از یک مترادف برای همبستگی استفاده کنیم، میتوانیم بگوییم که بافته شدن فوتون به عنوان موج یا ذره یک ویژگی از دستگاه استفاده شده است. دیگر مترادفهای همبستگی عبارتند از: متقابل، وابسته به هم، همبستگی، تکمیلکننده، متقابل، همبستگی و مرتبط. ↩“اگر احساسات بصری بیشتر از طریق دریافت از شبکیه به مغز منتقل میشدند تا ساختن توسط مغز، انتظار میرفت که بیشتر فیبرهایی که به قشر اولیه بینایی مغز میروند از شبکیه بیایند. اما دانشمندان دریافتند که تنها بیست درصد از این فیبرها از شبکیه میآیند؛ هشتاد درصد از مناطق مغز که وظایفی مانند حافظه را مدیریت میکنند، به سمت پایین میآیند. ریچارد گریگوری، روانشناس عصبشناس برجسته بریتانیایی، تخمین میزند که ادراک بصری بیش از نود درصد حافظه و کمتر از ده درصد سیگنالهای عصبی حسی است.” (گاواند ۲۰۰۸)
“… سهم عمدهای از دانش ذخیرهشده به ادراک با کشفیات اخیر درباره غنای مسیرهای پایینرو در آناتومی مغز سازگار است. حدود ۸۰ درصد فیبرهایی که به ایستگاه رله هسته ژنیکوله جانبی میروند از قشر مغز به سمت پایین میآیند و تنها حدود ۲۰ درصد از شبکیه میآیند.” (گریگوری ۱۹۹۸، ص.۵) ↩“… ادراک و عمل به طور متقابل به روابط زیرشخصی دایرهای پویا وابستهاند …” (هارلی ۲۰۰۱، چکیده) “… از آنجا که دیدگاه دو سطحی وابستگی متقابل، ادراک و عمل را به طور متقابل و متقارن وابسته به هم میبیند، ما را از تصویر ورودی-خروجی آزاد میکند.” (همان، ص.۲۹)
“به نظر میرسد که برخی نورونها پیوند مستقیمی بین ادراک و عمل را تشکیل میدهند؛ شلیک آنها با ادراکات خاص و همچنین اعمال خاص همبسته است.” (هارلی و چاتر ۲۰۰۵، ص.۳) ↩جری فودور (1975) و استیون پینکر (1994) این دستهبندیهای ادراکی ذاتی که به صورت ژنتیکی در مغز تعبیه شدهاند را در آنچه پینکر (صفحه 56) “زبان فکر” مینامد، شامل میدانند (“… افکار در قالب یک رسانه خاموش در مغز بیان میشوند—یک زبان فکری …”). به عنوان نمونهای از این دستهبندیهای ادراکی ذاتی که به صورت ژنتیکی تعیین شدهاند، تحقیقات علوم اعصاب نشان داده است که یک ناحیه جدا و متمایز در مغز برای شناسایی و پاسخ به اشیاء بیجان وجود دارد و یک ناحیه جدا و متمایز دیگر برای شناسایی و پاسخ به اشیاء جاندار. (کانویشر 2003) ↩
اثر دارونما همچنین کار میکند اگر پزشک با شما از طریق تلفن صحبت کند، یا اگر پرستار صحبت کند، و حتی با یک هومئوپات یا کاهن وودو کار میکند (به شرطی که شما از قبل به حوزههای مکالمهای که هومئوپاتی یا وودو را تشکیل میدهند، باور داشته باشید). (نگاه کنید به Price et al. 2008) ↩
به تحقیقات ووهس و شولر (2008) مراجعه کنید. ↩
میتوانید خودتان این موضوع را تأیید کنید در: TED Talks - Richard Feynman (تاریخ دسترسی 29 ژوئن 2010). ↩
به منابع زیر مراجعه کنید:
- “Rhetoric Unlobotomized: Transformation of Terministic Screens (Part 2 of 3 in the Rhetoric Series)” (Logan and Fischer-Wright 2006؛ http://ssrn.com/abstract=915321)
- همچنین Tribal Leadership: Leveraging Natural Groups to Build a Thriving Organization (Logan et al. 2008) ↩این نقل قول از یک پست در وبسایت Edge توسط پروفسور جمشد بهاروچا در پاسخ به این سوال “نظر شما در مورد چه چیزی تغییر کرده است؟” آمده است (تمام ۲½ صفحه آن واقعاً ارزش خواندن را دارد که در http://www.edge.org/q2008/q08_16.html#bharucha [دسترسی در ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰] قابل مشاهده است). ↩
فرضیه ساپیر-ورف در مقاله کریس سوویر [2003] در دانشنامه فلسفی استنفورد به این صورت توصیف شده است: “… تفاوتهای بزرگ در زبان [زبانهای گفتاری] منجر به تفاوتهای بزرگ در تجربه و فکر میشود. … هر زبان یک دیدگاه جهانی را در خود جای میدهد، به طوری که زبانهای بسیار متفاوت دیدگاههای بسیار متفاوتی را در بر میگیرند، بنابراین گویشوران زبانهای مختلف به روشهای کاملاً متفاوتی در مورد جهان فکر میکنند.” ↩
برای تحقیقات اضافی در این زمینه، به مقالات “دستهبندیهای رنگ: شواهدی برای فرضیه نسبیت فرهنگی” نوشته رابرسون و همکاران (2005) و “عمومیتهای نامگذاری و حافظه رنگ” نوشته هایدر (1972) مراجعه کنید. ↩
برای تحقیقات بیشتر در این زمینه، به مقاله “تا چه حد اثرات زبان بر تفکر عمیق است؟ برآورد زمان در سخنوران انگلیسی، اندونزیایی، یونانی و اسپانیایی” (Casasanto et al. 2004) مراجعه کنید. ↩
برای دیگر تحقیقات در این زمینه به منابع زیر مراجعه کنید:
- Levinson and Wilkins (2006)؛
- Levinson (2003)؛ - Pederson et al. (1998). ↩زبان شامل آنچه که توسط اعمال فرد گفته میشود نیز میشود، همانطور که در گفته معروف “اعمال بلندتر از کلمات صحبت میکنند” منعکس شده است. زبان همچنین شامل نمودارها و دیاگرامها، و حرکات، آیینها و سایر پدیدههای تقلیدپذیر میشود زمانی که چیزی را میگویند، اما اینها بیمعنی هستند، مگر اینکه چیزی را بگویند، به عنوان مثال برای اکثر غربیها که یک آیین آیینی را تماشا میکنند. ↩