بدیهیات کرخت شده
“بدیهیات کرخت شده” یا “Tranquilized Obviousness” به مفاهیم، ایدهها، یا باورهایی اشاره میکند که به قدری در ذهن ما جا افتادهاند که دیگر با آنها چالشی نداریم و آنها را بدون تردید قبول میکنیم. این مفاهیم ممکن است در یک زمانی مفید و معقول بوده باشند، اما با گذر زمان و تغییر شرایط، ممکن است دیگر بهروز و کاربردی نباشند و آنقدر برای ما بدیهی و واضح باشند که بدون چون و چرا آنها را قبول کنیم.
با این حال، چون این مفاهیم به قدری در ذهن ما جا افتادهاند، ما به سختی میتوانیم آنها را مورد سوال قرار دهیم یا به دنبال راهحلهای جدید بگردیم. این وضعیت میتواند مانع از نوآوری، یادگیری، و رشد شخصی یا سازمانی شود.
برای مثال، فرض کنید که یک سازمانی باور دارد که تنها راه موفقیت در بازار، تبلیغات گسترده است. این باور ممکن است در یک زمانی درست بوده باشد، اما با تغییرات در فناوری و رفتار مصرفکننده، این باور دیگر ممکن است کاربردی نباشد. با این حال، اگر این سازمان نتواند این “بدیهیت کرخت شده” را مورد سوال قرار دهد، ممکن است فرصتهای جدید را از دست بدهد و در نهایت عملکرد ضعیفی داشته باشد.
به عنوان یک مثال دیگر فرض کنید که یک شخصی به نام سارا وجود دارد که از کودکی باور داشته است که برای موفقیت در زندگی، باید به دانشگاه برود و یک مدرک تحصیلی بالا بگیرد. این باور برای او به یک “بدیهیت کرخت شده” تبدیل شده است.
سارا سالها را صرف تحصیل در دانشگاه میکند، اما در نهایت متوجه میشود که این مسیر به او شغل یا رضایت شغلی که او انتظار داشته را نمیدهد. با این حال، چون باور “باید به دانشگاه برود و مدرک تحصیلی بالا بگیرد” برای او به یک بدیهیت کرخت شده تبدیل شده است، او به سختی میتواند این باور را مورد سوال قرار دهد و به دنبال راهحلهای جدید برای موفقیت بگردد.
این مثال نشان میدهد که چگونه یک “بدیهیت کرخت شده” میتواند مانع از توانایی یک فرد برای انعطافپذیری، یادگیری، و رشد شود.
به قول مارتین هایدگر (Martin Heidegger)، پویش اصیل در مورد بودن، همیشه “ویژگی نقض کردن به همراه دارد، چه نقض ادعاهای (برخواسته از) برداشتهای روزمره، و چه نقض خود خشنودی (غفلت آلود) و بدیهیت کرخت شده”. (هایدگر، هستی و زمان، ص 3٥9)
مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، در این قسمت از کتاب “هستی و زمان” خود، به مفهومی میپردازد که به آن “نقض” میگوید. او میگوید که برای درک عمیقتر و اصیلتر “بودن”، ما باید ادعاها و فرضیات روزمره خود را به چالش بکشیم. این شامل نقض یا چالشکشیدن ادعاهایی است که از تجربیات روزمره ما نشأت میگیرد، و همچنین نقض خودخشنودی و بدیهیاتی که به آنها غفلت کردهایم.
به عبارت دیگر، هایدگر میگوید که برای درک عمیقتر “بودن”، ما باید فراتر از سطحی که روزمره با آن روبرو هستیم، نگاه کنیم. ما باید از فرضیات و ایدههایی که به طور خودبخودی قبول کردهایم، گذشته و به سوی درکی عمیقتر و اصیلتر حرکت کنیم. این ممکن است به معنای چالشکشیدن ایدههایی باشد که ما به طور خودبخودی قبول کردهایم، یا حتی ایدههایی که ما خودمان را با آنها راضی کردهایم.