کشف کردن
لازمەی استادی، برای-خود-کشف-کردن است.
آنچه یاد میگیرید، آنچه میفهمید و آنچه درک میکنید، همگی عالی هستند ولی جزئی از ابراز طبیعی تان نمیشوند.
اگر شما هم مثل ما هستید، مادرتان تا پنج سالگی شما هر آنچه لازم بوده بدانید تا انسان شایستهای باشید را به شما یاد داده است. امیدواریم شما از این نظر شبیه ما نباشید که تمام دانستنیهایی که مادرمان به ما گفت هیچ تفاوتی در رفتارمان ایجاد نکرد.
در هر صورت اگر دانش برابر با ابراز طبیعی خود بود، هر مدرسی باید در عمل کردن به زمینهای که تدریس میکرد، از همه بهتر میبود.
برای-خود-کشف-کردن
در حالی که یک رویکرد معرفتشناختی ممکن است از دانشآموزان مطالبه کند تا چیزی که آموزش داده میشود را به خوبی درک کنند، یک رویکرد هستیشناختی/پدیدارشناختی از دانشآموزان میخواهد تا آنچه که آموزش داده میشود را برای خودشان کشف کنند. نکته این نیست که در مرحلهی یادگیری متوقف شوید، بلکه این است که خودتان به کشف آنچه یاد گرفته اید ادامه دهید.
کشف چیزی بسیار متفاوت از دانستن و درک آن چیزی است، حتی اگر آن را به خوبی بدانیم و درک کنیم که بتوانیم به طور موثر در مورد آن صحبت کنیم. کشف کردن به معنی یادگیری، یا فهمیدن، یا نتیجه گیری نیست. هنگامی که چیزی را کشف میکنید، خودتان را واقعاً تحت تأثیر آنچه کشف کردهاید مییابید، با واکنشهایی مانند “یا خداااا!” یا تعجب از اینکه چگونه نتوانستهاید آنچه را که اکنون میبینید، قبلاً متوجه شوید.
انگار وقتی که درب یخچال خود را باز میکنید و متوجه میشوید که در دره بزرگی نگاه میکنید خودتان را عقب میزنید. گاهی اوقات به این به عنوان Einsicht یا “تجربه آها” اشاره میشود. پدیدارشناسی نیاز به تلاش ذهنی عظیمی دارد برای کشف شخصی و در زمینه واقعی پدیده مورد سوال - و نه فقط پیدا کردن نمونههایی از آن، بلکه رسیدن به خود چیز. این با فهم چیزی به عنوان یک مفهوم، یا به عنوان یک ایده یا نظریه دریافت شده (کشف شخص دیگری) متفاوت است.
پدیدارشناسی به مطالعه تجربه زیسته (زندگی زیسته) میپردازد که با باورها، نظریهها، مفاهیم یا ایدههایی در مورد زندگی و زندگی کردن در تضاد است. یک پرسش پدیدارشناختی سوالاتی مانند “تجربه این چیست؟” یا “این چگونه برای من ظهور پیدا میکند یا بافته میشود؟” یا “این در حال انجام چگونه به نظر میرسد؟” را مطرح میکند. بیشتر ما در توانایی درک یا تجربه چیزی به همان شکل که هست و بدون هیچ نظریه یا مفهومی از آنچه را که در حال درک یا تجربه هستیم، آموزش ندیدهایم. این روششناسی از ما میخواهد که هر گونه نظریهها، باورها، مفاهیم، آنچه را که قبلاً میدانیم، آنچه که بدیهی است، و آنچه را که بدیهی میدانیم، در مورد پدیدهای که به آن علاقه داریم، در پرانتز قرار دهیم و برای خودمان پدیده را به شکلی که واقعاً هست، از نو کشف کنیم.
در دوره، مفهوم “Discover-for-yourself” یا “برای-خود-کشف-کردن” به چندین شکل مطرح شده است. در اینجا برخی از نکات کلیدی و توضیحات مرتبط با این مفهوم را آوردهام:
- برای-خود-کشف-کردن چیزی که ارائه شده است: هنگامی که شما چیزی را برای خود کشف میکنید، تجربهی آن چیز را به شکل واقعی و زیسته تجربه میکنید، نه فقط به شکل مفهومی یا تئوریک.
- تفاوت بین دانستن و برای-خود-کشف-کردن: برای-خود-کشف-کردن چیزی متفاوت از دانستن یا فهمیدن آن چیز است. هنگامی که شما چیزی را برای خود کشف میکنید، تحت تأثیر آن قرار میگیرید و ممکن است حتی تعجب کنید که چگونه قبلاً این موضوع را ندیدهاید.
- برای-خود-کشف-کردن به عنوان یک فعل زبانی: برای-خود-کشف-کردن به معنی ایجاد چیزی در حوزه زبان است. این مفهوم بیان میکند که آنچه شما برای خود نیافتهاید، آن را به طور کامل مسلط نشدهاید.
- تأثیر برای-خود-کشف-کردن: تأثیر تجربهی واقعی برای-خود-کشف-کردن شگفتانگیز است. این تجربه ممکن است شما را شوکه کند و به شما نشان دهد که چقدر تفاوتی است بین آنچه به طور معمول و آشنا وجود دارد و آنچه که شما برای خود کشف کردهاید.
- مفهوم عمیقتر برای-خود-کشف-کردن: هنگامی که شما چیزی را برای خود کشف میکنید، آن چیز بخشی از بیان طبیعی خودتان میشود. این مفهوم بر خلاف دانش یا اطلاعات دریافتی است.
این توضیحات نشاندهندهی این است که “برای-خود-کشف-کردن” به معنی یک تجربه عمیق و شخصی از یادگیری است که فراتر از فقط دانستن یا فهمیدن چیزی است. این مفهوم بیان میکند که برای دستیابی به مسلط بودن واقعی، شما باید چیزی را به طور کامل و شخصی تجربه کنید، نه فقط بدانید یا دربارهی آن بخوانید.
“برای-خود-کشف-کردن” به معنی تجربه شخصی و مستقیم چیزی است، نه فقط درک یا یادگیری آن از طریق منابع خارجی یا توضیحات دیگران. این به معنی است که شما به طور مستقل و از طریق تجربه شخصی خود، چیزی را فهمیده و درک کردهاید.
آنچه شما الان با خواندن این متن تجربه میکنید مانند انگشت اشاره است. چیزی که این انگشت به آن اشاره میکند، همان چیزی است که باید خودتان برای خودتان کشف کنید. فقط درگیر و یا شیفتەی این انگشت اشاره نشوید، بلکه با آن چیزی که دارد به آن اشاره میکند، دست و پنچه نرم کنید (برای خودتان امتحانش کنید، و یا حتی اگر الزم بود واقعا برای خودتان خلقش کنید).
برای مثال، فرض کنید شما در مورد نقاشی مطالعه کردهاید، تکنیکهای مختلف را یاد گرفتهاید و از نقاشان معروف الهام گرفتهاید. اما وقتی شما خودتان نقاشی میکنید و با رنگها، برسها و بوم تعامل دارید، شما در حقیقت در حال “برای-خود-کشف-کردن” هستید. شما در حال تجربه کردن فرآیند نقاشی به طور مستقیم و شخصی هستید، نه فقط از طریق درک مفهومی یا یادگیری از دیگران.
“کشف کردن برای خودتان” میتواند به شما درک عمیقتر و شخصیتری از چیزی بدهد و میتواند به شما کمک کند تا در آن زمینه استادی پیدا کنید.
در چیزی “استادی پیدا کردن” چه شکلی است؟
“ستادی پیدا کردن” در یک موضوع به معنی دستیابی به درک عمیق و توانایی عملکرد بالا در آن موضوع است. این معمولاً نیازمند تمرین، تجربه و یادگیری مستمر است، وقتی میگوییم تجربه به این معنی است که ما چیزها را برای خودمان کشف کنیم.
بیایید در مورد استادی در آشپزی صحبت کنیم. فرض کنید شما علاقه زیادی به آشپزی دارید و تصمیم گرفتهاید که در این زمینه استادی پیدا کنید. در ابتدا، شما ممکن است فقط چند دستور پخت ساده را دنبال کنید و غذاهای سادهای مانند املت یا ماکارونی بپزید. اما با گذشت زمان و تمرین مداوم، شما میتوانید غذاهای پیچیدهتر و خوشمزهتری را بپزید. شما میآموزید که چگونه ادویهها را با هم ترکیب کنید، چگونه غذاها را در دمای مناسب پخت کنید، و حتی چگونه غذاهای خود را به طرز جذابی تزیین کنید.
استادی شما در آشپزی نتیجه “کشف خود” است. شما خودتان را در آشپزخانه قرار دادهاید، با مواد غذایی و ادویهها کار کردهاید، و تجربیاتی را که از کتابهای آشپزی یا برنامههای تلویزیونی یاد گرفتهاید، برای خودتان امتحان کردهاید. این تجربهها و یادگیریهای شما شما را به استادی در آشپزی راهنمایی کردهاند. در نهایت، شما میتوانید غذاهایی را بپزید که نه تنها خوشمزه هستند، بلکه به نظر هم زیبا میرسند و باعث تحسین دیگران میشوند.
تنها راهی که میتوان در استادی پیدا کردن در اینکه “درون زمین بازی بودن چگونه است” موثر بود، این است که خودتان برای خودتان کشف کنید که “درون زمین بازی بودن” چگونه است.
تبحر و استادی بیشتر ما از چیزهایی که در آنها تبحر و استادی داریم، از جایگاه تماشاچیان بوده است. یعنی فقط در مفاهیم و توصیفات دقیق دربارەی آنچه که درون زمین بازی در جریان است استادی پیدا کردهایم.
فهمیدن و کشف کردن
فهمیدن یا درک مفهومی چیزی به معنای این است که شما میتوانید توضیح دهید، تعریف کنید، یا توصیف کنید چیزی را. برای مثال، شما ممکن است بتوانید توضیح دهید که چگونه یک دوچرخه کار میکند، یا چگونه یک موتور خودرو کار میکند. این درک مفهومی است و معمولاً نتیجه یادگیری از کتابها، مقالات، کلاسها، یا دیگر منابع اطلاعاتی است.
اما کشف کردن چیزی که قبلاً فهمیدهاید چیزی متفاوت است. این به معنای این است که شما تجربه مستقیم و شخصی از چیزی دارید. برای مثال، شما ممکن است قبلاً فهمیده باشید که چگونه یک دوچرخه کار میکند، اما وقتی برای اولین بار بر روی یک دوچرخه سوار میشوید و تعادل خود را حفظ میکنید، شما در حقیقت در حال کشف کردن تجربه مستقیم و شخصی از رکاب دوچرخه هستید.
درک مفهومی میتواند به شما درک عمیقی از چیزی بدهد، اما کشف کردن چیزی که قبلاً فهمیدهاید به شما تجربه مستقیم و شخصی از آن چیز میدهد. این تجربه میتواند شما را به سطح جدیدی از درک و استادی برساند.