آینده

برای مؤثر بودن در پرداختن به این مسأله‌ی کلیدی در راهبربودن و اِعمال مؤثر راهبری، باید شالوده‌ی چارچوبِ مرجعِ فعلی‏تان برای “آینده” را بشکنید. و سپس، چارچوب مرجع جدیدی را برای “آینده” خلق کنید، چارچوبی که آن نوع دسترسی را به “آینده” فراهم ‏کند که در سر و کار داشتن با آن آینده به شما قدرت می‏‌دهد.

“آینده” را دقیقاً به همان صورتی در نظر بگیرید که ما آن را ارائه خواهیم کرد؛ و بدون آن‌که آن را با هر چیز دیگری که از قبل درباره‌ی آینده می‏‌دانید مقایسه کنید، یا به آن ربط دهید، دقیقاً آنچه را که گفته می‌‏شود، برای خودتان جا بیاندازید و سپس آنچه را که گفته می‏‌شود، به‌ عنوان یک عرصه‌ی امکان در نظر بگیرید.

هر چیزی را که درباره‌ی “آینده” می‏‌گوییم و در ابتدا خلاف شهودتان است، مثل اول یک جُک در نظر بگیرید. حتی اگر دیوارِ آجری‏تان آن را مجاز نمی‏داند، و بنابراین برای‌تان هیچ معنایی ندارد، باز هم آنچه را که گفته می‏‌شود دقیقاً به همان صورتی که گفته می‏‌شود بگیرید. یعنی آن را به‌ عنوان یک امکان برای خودتان خلق کنید، مثل کاری که با اولین جملات یک جُک می‏‌کنید.

فهرست مطالب

آینده

با توجه به چارچوب مرجعی که افراد معمولاً برای “آینده” دارند، اغلب به این واقعیت فکر نمی‏‌کنند که انواع مختلفی از آینده وجود دارد. اما در واقع، انواع بسیار مختلفی از آینده وجود دارد.

مثلاً آینده به صورت “هدف” وجود دارد، یعنی آینده‏ای که فرد برای آن، کار یا تلاش می‏‌کند. همچنین آینده به شکل آینده‏ای که فرد “به آن امیدوار است” یا “امید واهی” و نیز به شکل آینده‏ای که فرد “از آن می‌‏ترسد” یا “نگران آن است” و یا آینده‏ای که “باید از آن اجتناب کرد” هم وجود دارد.

آینده‌‏ای که وجود ندارد، آینده‌ی “حتمی” است.
آینده، هیچ وقت حتمی نیست؛
آینده همیشه فقط به صورت یک امکان وجود دارد.

اما آینده‌‏ای که بیشترین نیرو را بر زمان حال تحمیل می‏‌کند، آینده‌ی “داده شده توسط گذشته” است. یعنی آینده‌‏ای که از گذشته بسط یافته یا پیش افکنده شده است - آینده‏‌ای که براساس امتدادِ مسیری بنا شده، که این مسیر، استوار بر آن شیوه‌ای است که گذشته‌ تا این‌لحظه سپری شده است.

اگرچه افراد مسلماً انواع مختلفی از آینده‌ه‌ای ممکن را دارند که درباره‌ی‏شان فکر می‏‌کنند، یا نگران‌شان هستند، یا به آن‌ها امیدوارند، یا برای آن‌ها کار و تلاش می‌‏کنند؛ اما آن آینده‏‌ای که بر شیوه‌ی بودن و اَعمال‌شان در زمان حال اثر می‏‌گذارد، “آینده‏ای است که درون آن زندگی می‏‌کنند.

دلیل این که آینده‌ی داده شده توسط گذشته، در مقایسه با سایر آینده‌های ممکن، معمولاً بیشترین نیرو را در زندگی افراد دارد، این است که این آینده همان آینده‏‌ای است که آن‌ها به احتمال زیاد در واقع درون آن زندگی می‏‌کنند.

گرچه ممکن است افراد، آگاهانه در مورد آینده، امیدها و رؤیاها و نگرانی‏‌ها و‌ تردیدها و اهداف و تلاش‏‌هایی داشته باشند، اما مغز در پایین‌تر از سطح هشیاری، فقط الگوهایی از گذشته را دارد که از روی آن‌ها، آینده را پیش‏بینی می‏‌کند.

و مغز، شیوه‌ی بودن و اَعمال فرد را در زمان حال، طوری شکل می‏‌دهد که با تحقق آینده‌ی پیش‏بینی‌شده‌ی مغز، هماهنگ باشد.

در واقع، مطالعات عصب‌شناسی تأیید می‌‏کنند که فعالیت مغز، یک عمل را حتی قبل از اینکه فرد، آگاهانه انتخابِ آن را تجربه کند، برمی‏‌گزیند. (۲۰۰۴)- (Libet, Hawkins)

این نشان می‏دهد که چرا تا حد زیادی، زندگی برای بیشتر افراد، “كما في السابق” است.

آن‌ها ممکن است کارهای بیشتری از آنچه تا کنون انجام داده‌اند را انجام دهند، اما آن هم باز، از گذشته است.

یا ممکن است همان کارهایی را که در گذشته انجام داده‌اند، اما بهتر انجام دهند؛ با این حال “بهتر از گذشته” هنوز باز هم از گذشته است؛ “بهتر از گذشته” فقط تغییر شکل همان کارهایی است که در گذشته انجام داده‌اند.

و گاهی اوقات افراد حتی کاری متفاوت از آنچه در گذشته انجام داده‌اند را انجام می‏‌دهند. وقتی افراد در مورد انجام کاری “متفاوت” صحبت می‏‌کنند، باید چیزی در ذهن‏شان باشد که آن کار متفاوت از آن است، و چیزی که آن کار، متفاوت از آن است، همان گذشته است. بنابراین حتی “متفاوت از گذشته” هم امتدادی از گذشته است، یعنی متفاوت نیز شکل دیگری از گذشته است و در نتیجه همچنان با گذشته مرتبط است.

اگرچه زندگی گاهی بهتر و گاهی بدتر از گذشته است، اما اغلب همیشه با گذشته مرتبط است. وقتی افراد در مورد اینکه “تغییر کرده‌‏اند” صحبت می‏‌کنند، در ذهن‏شان گذشته‌‏ای دارند که نسبت به آن تغییر کرده‌‏اند. در واقع، برای “تغییر‌کردن”، باید چیزی داشته باشید که نسبت به آن تغییر کنید، و آن چیزی که نسبت به آن تغییر می‌کنید، گذشته است. بنابراین حتی وقتی “تغییر می‏‌کنید”، آن تغییر همچنان با گذشته مرتبط است.

در واقع، عصب‌شناسان تصور می‏‌کنند که ارزشِ بقای تکاملیِ مغز در ذخیره‌کردنِ خاطرات گذشته، صرفاً در ارزش آن در پیش‏بینی‌کردنِ آینده است. و مغز آن شیوه‌های بودن و عمل‌کردنی را که بیشترین احتمال در تضمین موفقیت دارند، در زمان حال اجرا می‏‌کند و این برای مغز، تحققِ آینده‌ی پیش‏بینی‌شده‌ی بر‌گرفته از گذشته است. مغز ما به این شکل تکامل یافته است تا به بهترین شکل، بقا را تضمین کند.

در همین راستا، مطالعات اف‌ام‏‌آرآی نشان می‌‏دهند که چه درباره‌ی گذشته فکر کنیم و چه درباره‌ی آینده، تقریباً نواحی یکسانی از مغز فعال هستند.

توهم انتخاب

بیشتر افراد فکر می‏‌کنند درباره‌ی زندگی‏شان، یعنی درباره‌ی کاری که می‏‌توانند در زمان حال انجام دهند تا آینده‏‌ای را که می‏‌خواهند محقق کنند، انتخاب‏‌های فراوانی دارند. برخی، حتی فکر می‏‌کنند که اغلب مجموعه فرصت‏‌های نامحدودی از این انتخاب‏‌ها را در اختیار دارند.

اما این یک توهم است.

هر چه بیشتر درباره‌ی تکامل مغز و نحوه‌ی کارکرد آن یاد می‌گیریم، برای‌مان روشن‏تر می‏‌شود که مجموعه فرصت‏‌هایمان برای انتخابِ بودن، فکر‌کردن، برنامه‌‏ریزی و عمل‌کردن در زمان حال، محدود به انتخاب‏‌هایی است که با تحققِ آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته، که درون آن زندگی می‏‌کنیم، هماهنگ است.

این توهم که ما انسان‏‌ها برای بودن، فکر‌کردن، برنامه‌‏ریزی‌کردن و عمل‌کردن، آزادی بسیار زیادی داریم، این انگیزه را از بیشتر افراد می‏‌گیرد که راهی را کشف کنند تا سلطه‌ای را که آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته، که به طور پیش‌فرض درون آن زندگی می‏‌کنیم، بر زمان حال دارد، متحول کنند.

بیشترِ افراد با زندگی‌کردن در توهم انتخاب، به خوبی و خوشی به زندگی‏شان ادامه می‌‏دهند، و ناکارآمدی در زندگی را به این نسبت می‏‌دهند که “زندگی همین طوری است”. همان‌طور که ضرب‌المثل قدیمی ‏فرانسوی می‌‏گوید: “هر چه چیزها بیشتر تغییر کنند، بیشتر همان‌طور که هستند باقی می‌مانند”.

با این همه، پیامدِ اینکه مغز به طور پیش‌فرض، آینده را به آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته محدود می‏‌کند، این است که اشتیاق برای راهبری، به قدمت بشریت باشد.

با این حال، تا زمانی که آزادی برای بودن، فکر‌کردن، برنامه‏‌ریزی‌کردن و عمل‌کردن برای کسانی که راهبری می‌‏شوند، در چنگِ آینده‌ی مبتنی بر گذشته‏‌ای باشد که به طور پیش‌فرض درون آن زندگی می‏‌کنند، آن‌ها به دنبال نوعی از راهبری خواهند بود که در واقع اصلاً راهبری نیست.

به نقل از ران ‏هايفِتز (Ron Heifetz):
“افرادِ تیم از آن‌ها [راهبران] انتظار دارند که برای‌شان راه‌حل، امنیت و معنا فراهم کنند. آن‌ها همچنین اَشکال مختلفی از این موارد را طلب می‏‌کنند: جواب‏‌ها، چشم‌انداز، الهام، امید، انسجام، نظم، جهت و “فقط به من بگو چه‌کار کنم”.”

شاید برای‌تان شگفت‌آور باشد که وابسته بودن به یک راهبر برای اینکه چیزهایی مثل “چشم‌انداز” و “الهام” یا “فقط به من بگو چه‌کار کنم” را فراهم کند، در واقع راهبری نیست. اگر آنچه را که ‏هايفِتز مطرح می‏‌کند بپذیریم، یعنی بپذیریم که آنچه پیروان اغلب انتظار دارند همان راهبری است، این پایین‌ترین مرتبه‌ی راهبری خواهد بود.

آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که تشخیص دهیم پیروان، این انتظارات را به این دلیل از راهبران خود دارند که خودشان به امکان‏‌های موجود در آینده‌ی نزدیک به حتمیِ بر‌گرفته از گذشته‌‏ای محدود شده‌اند که درون آن زندگی می‏‌کنند. و این، به آن‌ها این باور را می‏‌دهد که تنها راه نجات این است که یک نفر جواب را به آن‌ها بدهد.

خلاصه‌ی نکات اساسی

خلاصه‌ی نکات اساسی‌ای که تا اینجا گفته شده:

  1. افراد انواع مختلفی از آینده‏‌های ممکن را دارند: آینده‏ای که به آن فکر می‏‌کنند، یا نگران آن هستند، یا به آن امیدوارند و یا برایش تلاش می‏‌کنند.
  2. اما، با توجه به شیوه‌ی کارکرد مغز، “آینده‌‏ای که افراد درون آن زندگی می‏‌کنند” آینده‏‌ای است که توسط گذشته داده شده است.
  3. و مغز، بودن و اَعمالی را در زمان حال تولید می‏‌کند که با تحققِ آینده‏ای که پیش‏بینی می‌‏کند، یعنی آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته، هماهنگ باشد.

آنچه تا اینجا درباره‌ی طبیعتِ آینده و مهم‌تر از آن درباره‌ی تأثیر آینده بر بودن، هیجانات، فکر‌کردن، برنامه‏‌ریزی و اَعمال شما و دیگران در زمان حال می‌‏دانیم، بسیار ناراحت‌کننده است. در همین راستا، احتمالاً اکنون می‏‌توانید حدس بزنید که راهبری درباره‌ی چیست و چرا در برخی از شرایط خاص یا در بعضی از موقعیت‏‌های خاص، راهبری برای ایجاد یک سرانجام موفق لازم و ضروری است (برآورده‌کردن دغدغه‌‏های طرف‌های مرتبط).

همان‌گونه که ژاک دریدای فیلسوف می‌گوید: “من هرگز تسلیم این وسوسه نمی‌شوم که فقط به خاطر سخت‌گرفتن، سخت بگیرم، چنین کاری خیلی مسخره است.”

در همین راستا او همچنین گفته است: “اگر چیزها ساده بودند، همه آن‌ها را می‌دانستند.”

ما در این دوره، “آینده” (یا هر چیز دیگری) را سخت نمی‌سازیم، فقط برای اینکه سخت باشند. موضوع فقط این است که جهان‌بینی (مدلِ واقعیتِ) غالب ما و چارچوب مرجع (نگرشِ) غالبِ ما در مورد آینده، چیزی را که ما در مورد آینده می‌گوییم، سخت به ‌نظر می‌رسانند. درحالي‌که چیزی که ما در مورد آینده می‌گوییم، عملاً و واقعاً ساده است، طبیعتِ واقعی آینده، ساده‌انگارانه نیست. بنابراین شما باید عضلات ذهنی خود را تمرین دهید تا بر طبیعت حقیقی فکت‌های ساده درباره‌ی آینده، به استادی برسید. و شما باید در آینده به استادی برسید تا راهبر باشید.

آینده به‌ عنوان بافتمان

همان‌طور که تاکنون باید تا حدی برای‌تان بدیهی شده باشد، آینده، بافتمانی برای زمان حال است. یا به بیان دقیق‏‌تر، آینده‌‏ای که فرد درون آن زندگی می‌‏کند، برای او بافتمانی برای زندگی‌کردن در زمان حال است. یعنی آنچه در زمانِ حال هست و همچنین امکان‌های موجود برای سروکار داشتن با آنچه که هست، هر دو برای آن فرد، در بافتمان آینده‌ای که درون آن زندگی می‏‌کند، بافته می‌شود.

همان‌طور که قبلاً گفتیم، دنیا و طوری که کار می‏‌کند، دیگران، خودِ ما و طوری که آن‌ها و ما کار می‏‌کنیم، همگی برای ما در بافتمان‌هایی بافته می‌شود که هم آنچه را که می‌‏توانیم از آن‌ها ببینیم و هم طوری که آنچه از آن‌ها می‌‏بینیم برای ‌ما بافته می‌شود را تحریف می‌کند.

و اگر این نکته را با آنچه که در دو پاراگراف بالاتر گفتیم کنار هم قرار دهید، خواهید دید که آینده‏‌ای که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏‌کنید درون آن زندگی می‏‌کنید، چیزهایی را که شما و آن‌ها می‏‌توانید از “آنچه در موقعیتی که با آن سروکار دارید هست” ببینید، تحریف می‌کند؛ و همچنین، آنچه را که شما و آن‌ها می‌‏توانید به‌ عنوان امکان‏‌هایی برای سر و کار داشتن با “آنچه در آن موقعیت هست” ببینید، تحریف می‌کند.

آدمی هرگز نمی‏‌داند که از شرایط موقعیتی که با آن سروکار دارد (شامل امکان‏‌های موجود برای سر و کار داشتن با آن شرایط) چه چیزهایی در بافتمان فعلی (پیش‌فرض) اصلاً برای او ظهور پیدا نمی‏‌کند. و در مورد چیزهایی که ظهور پیدا می‌‏کنند، چه تحریف‏‌هایی در شیوه‌ای که واقعاً چیزها هستند برای شما و کسانی که راهبری‏شان می‏‌کنید رخ می‌دهد. به این حالت “نقطه‌ی کور” داشتن می‏‌گویند، و نقطه‌ی کور داشتن یکی از رایج‌ترین مخرب‏‌های اِعمال مؤثر راهبری است.

اگر موضوع را تا اینجا دنبال کرده باشید، باید برای‌تان روشن شده باشد که به‌هر‌حال، آینده‏ای که قرار است محقق شود، شکل دیگری از آینده‏ای است که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏‌کنید، در حال زندگی‌کردن درون آن هستید. آینده‏ای که درون آن زندگی می‏‌شود، بافتمانی است که زمانِ حال در آن بافته می‌شود. اگر این بافتمان، آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته‌‏ای باشد که مغز از روی آن، شیوه‌ی بودن و عمل‌کردنی را در زمان حال انتخاب می‏‌کند که آن آینده‌ی بر‌گرفته از گذشته را محقق خواهند کرد، در این صورت شما ممکن است نبردهای موفقیت‌آمیزی داشته باشید، اما در نهایت، جنگ را خواهید باخت.

به طور خلاصه، صرف‌نظر از هر چیز دیگری: بافتمان قطعی است!

به یاد دارید که در متون پیش از ‌دوره در تعریف راهبری به‌ عنوان اصطلاح تخصصی، گفتیم که راهبری به صورت “تحقق آینده‌‏ای که قرار نبود اتفاق بیافتد” تعریف می‏‌شود، و در توضیح “قرار نبود اتفاق بیافتد” گفتیم: “آینده‏‌ای که در بافتمان فعلی به‌ عنوان یک امکان اصیل بافته نمی‌شد - یعنی کسانی را که لازم بود برای محقق‌کردن آن آینده، کاری انجام دهند، به اَعمال مؤثر فرا نمی‏‌خواند”.

اگر مأموریت ‏در بافتمان آینده‌‏ای که توسط گذشته داده شده است محقق می‌شود، یعنی با فراخوانیِ گذشته محقق می‌شود (حتی اگر برای موفقیت، به چیزی بیشتر، بهتر یا متفاوت نیز نیاز باشد)، در این صورت برای محقق‌کردن آن مأموریت دیگر نیازی به راهبری نیست. مدیریت مؤثر مسلماً لازم خواهد بود، اما به راهبری نیازی نیست.

اگر بافتمان جدیدی لازم است، یعنی اگر آینده‌‏ای فراتر از امکان‌‏هایی که توسط گذشته داده شده لازم است، یعنی اگر بیشتر، بهتر یا متفاوت انجام دادن کارها یا حتی ایجاد تغییراتی در آن‌ها برای تحقق موفقیت (برآورده‌کردن دغدغه‏‌های طرف‌های مرتبط) کافی نیست، در این صورت بدون راهبری هر کاری که انجام شود، نتیجه‌اش کاملاً موفقیت‏‌آمیز نخواهد بود.

بدون بافتمانی جدید، یعنی بدون “متحول‌کردن” آینده‌‏ای که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏‌کنید در حال زندگی‌کردن درون آن هستید، آینده‏‌ای که محقق می‏‌شود باز همان خواهد بود. ممکن است بهتر یا متفاوت از گذشته باشد یا حتی تغییر کرده باشد، اما هر شکل دیگری هم که باشد، باز هم از همان گذشته خواهد بود.

یادتان باشد، بافتمان قطعی است.

نکته‏‌ای جداگانه درباره‌ی انواع مختلف بافتمان: قبلاً در این دوره، فرصتی در اختیارتان قرار دادیم تا به برخی از بافتمان‌های فردی و خاص‏‌تان بپردازید و درباره‌ی آن‌ها صحبت کردیم. این بافتمان‌های فردی و خاص، از جنبه‏‌هایی از جهان‏بینیِ معمول و روزمره و چارچوب‏‌های مرجع شما و محدودیت‏‌های هستی‌شناسانه‌تان تشکیل شده‏‌اند که همانند موانعی بر سر راه ابراز طبیعی شما عمل می‏‌کنند.

در مقابل، گفتگویی که اکنون درباره‌ی آینده به‌ عنوان بافتمانی برای زمان حال، و نه درباره‌ی بافتمان‌های فردی و خاص شما در آن هستیم، در مورد آن نوع بافتمانی است که برای اینکه راهبر باشید و اِعمال مؤثر راهبری ابراز طبیعی‏تان باشد، باید در آن استادی پیدا کنید. این بخشی از چارچوبِ بافتمان برای راهبر و راهبری است.

آنچه که تمام این موارد را تا این حد ناراحت‌کننده می‏‌کند، این واقعیت است که بافتمان فعلی، همان آینده‏ای است که افراد درون آن زندگی می‏‌کنند، و آینده‏‌ای که افراد درون آن زندگی می‏‌کنند، به طور پیش‌فرض از گذشته برگرفته شده و شکل گرفته است.

یادتان باشد که بافتمان، قطعی است. یعنی در بافتمان پیش‌فرض، بودن و اَعمال افراد در زمان حال، باز هم منجر به همان چیزی می‏‌شود که قبلاً می‌شد. ممکن است بیشتر، بهتر یا متفاوت باشد یا حتی تغییر کند، اما باز هم شکل دیگری از گذشته است.

و به همین دلیل است که راهبری اهمیت دارد.

شفاف‌کردن “آینده‌ی خلق‌شده”

واضح است که آینده‏ای که از گذشته برگرفته شده، هرچه باشد، یک «آینده‌ی خلق‌شده» (آینده‌ای که ابداع می‌شود) نیست. و راهبر و راهبری در قلمروی زمانیِ یک «آینده‌ی خلق‌شده» وجود دارند. آینده‌ی برگرفته از گذشته، همان‌طور که گفتیم، می‏تواند به شیوه‏های مختلفی متفاوت با گذشته باشد، اما خلق نخواهد شد. بلکه امتدادی از گذشته است، یا حداقل به‌نحوی، بسطی از گذشته است. و امتداد‌یافتگی‌ها و بسط‌یافتگی‌ها، تغییر هستند، نه خلق.

اگرچه آینده‌ی برگرفته از گذشته، آینده‌ی نزدیک به حتمی است که به‌عنوان بافتمانی برای زمان حال عمل می‏کند، اما یادتان باشد که هیچ آینده‌ی حتمی‌ای وجود ندارد. و این خبر خوبی است، یعنی حتی آن آینده‌ی نزدیک به حتمی هم حتمی نیست، بلکه فقط نزدیک به حتمی ‏است.

همان‌طور که قبلاً گفتیم، ما می‏توانیم بافتمان­هایی خلق کنیم که ما را قدرتمند و توانمند کنند. و در این­جا، بافتمانی که در مورد آن صحبت می‏کنیم که ما را قدرتمند و توانمند می‏کند، یک «آینده‌ی خلق‌شده» است. این «آینده‌ی خلق‌شده» است که ما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنیم، شروع به زندگی‌کردن درون آن می‏کنیم، آینده‏ای که بودن و اَعمالی را در زمان حال به ما می‏دهد که آن «آینده‌ی خلق‌شده» (آینده‏ای که «قرار نبود اتفاق بیفتد») را محقق می‏کند.

مروری بر آن­چه در شفاف‌کردن گزاره‌های موجود در چارچوبِ بافتمان‏مان تاکنون به آن رسیده‏ایم

شما متوجه خواهید شد که ما هنوز تعریف راهبری را به‌عنوان اصطلاح تخصصی، برای­تان روشن و شفاف نکرده‏ایم. فعلاً بخشی از تعریف ما به شرح زیر است:

موجودیت بخشیدن به‌عنوان واقعیت به آینده‏ای که،
در «بافتمان» فعلی قرار نبود اتفاق بیفتد،
یعنی به‌عنوان یک امکان اصیل بافته نمی‌شد. (کسانی که لازم بود برای محقق‌کردن آن آینده، کاری انجام دهند را به اَعمال مؤثر فرا نمی‏خواند) …

و هم­چنین متوجه خواهید شد که زمینه‏ای که راهبر و راهبری به‌عنوان قلمرو در آن وجود دارند، اکنون برای­تان دقیق‌تر شده است.

به‌عنوان قلمرو، راهبر و راهبری در زمینه یا سپهر زمانیِ یک آینده‌ی خلق‌شده وجود دارند، آینده‏ای که راهبر و کسانی که راهبری می‏شوند، شروع به زندگی‌کردن درون آن می‏کنند، و آینده‏ای که بودن و اَعمال آن­ها را در زمان حال به آن­ها می‏دهد.

این آینده مانند یک شیء نیست که آن بیرون وجود داشته باشد تا کم و بیش به­شکلی دقیق بازنمایی شود. یادتان باشد، هیچ آینده‌ی حتمی‌ای ‏وجود ندارد.

همه‌ی آینده‏ها فقط به‌عنوان یک امکان وجود دارند، و في‌نفسه در زبان بنا شده‏اند. حتی اگر به­شکل یک تصویر بافته شوند، برای آن­که آن تصویر معنا داشته باشد، به لایه‏ای از زبان نیاز دارد، در غیر این صورت تصویری بدون معنا خواهد بود.

چنین آینده‏ای در مغز وجود ندارد. گرچه همان‌طور که گفتیم، عصب‏شناسان گاهی در این‏باره صحبت می‏کنند که مغز درباره‌ی آینده پیش‏بینی‏هایی می‏کند، اما آن­ها این را می‏گویند (و ما هم این را گفتیم) تا موضوع راحت‏تر فهمیده شود و از زبانِ تخصصیِ پیچیده‏ای که لازمه‌ی توضیح آن­چه واقعاً در مغز اتفاق می‏افتد است، اجتناب کنیم.

مغز از نورون‏هایی تشکیل شده است که به‌صورت الگوهایی به یکدیگر مرتبط‏اند. در مغز، الگویی برای پیش‏بینی وجود دارد که از الگوهای گذشته‌ی ادراک و اَعمال برگرفته شده است (که این الگوی بر‌گرفته شده از گذشته را می‏توان به‌طور کلی، آینده‌ی پیش‏بینی‌شده نامید). و این الگوی بر‌گرفته‌شده از گذشته، الگوهای شیوه‌های بودن و عمل‌کردن را در زمان حال تولید می‏کند. اما تمام چیزی­که در مغز وجود دارد، فقط الگوست، و نه خود چنین آینده‏ای.

ساختار زمانی برای حیواناتِ فاقد زبان، شامل گذشته، حال و آن­چه که در ادامه می‌آید می‌باشد. انسان به‌عنوان حیوان و نیز بعضی دیگر از حیوانات می‌توانند از تصویر “آن­چه در ادامه می‌آید” آگاه شوند، که عملاً تصویرِ حال است و توسط آن هم راه‌انداخته ‌می‌شود. اگر همه‌ی چیزی­که اتفاق می‌افتد فقط تصویر باشد، هیچ زبانی تا این مرحله درگیر ماجرا نیست. در واقع، این تصویرِ حال و امتداد آن به آن­چه در ادامه می‌آید، می‌تواند یک پاسخ را تحریک کند و حتی تصویرِ آن­چه در ادامه می‌آید را نیز تحریک کند. و به همین شیوه، همه چیز، بدون این­که زبان درگیر شود، پیش‌برود.

هرچند ممکن است در نگاه اول، این تصاویرِ” آن­چه در ادامه می‌آید” همچون تصاویرِ آینده در نظر گرفته شوند که از زبان تهی هستند، ولی آن­ها، خیلی ساده، رشته‌ای از پدیده‌های محرک/پاسخ هستند که تحریک شده‌اند. این تصاویرِ “آن­چه در ادامه می‌آید” از آینده نیستند؛ بلکه خیلی ساده بگوییم، امتداد حال هستند. آن­ها از حال داده می‌شوند و توسط آینده داده نشده‌اند.

برای آن­که تصاویرِ آن­چه در ادامه‌ می‌آید، که فقط امتدادی از زمان حال هستند، همان تأثیری را داشته باشند که آینده بر زمان حال دارد، فرد باید در مورد آن­چه در ادامه می‌آید، فکر کند.

مثلاً فرد می‏تواند در این‏باره فکر کند که آیا اتفاقی که در ادامه می‏افتد، خوب است یا بد. اگر خوب است تصمیم بگیرد کاری نکند و بگذارد که اتفاق بیفتد؛ یا اگر بد است، به این فکر کند که چه‌کار کند تا از آن­چه در تصویرِ اتفاقی که در ادامه می‏افتد وجود دارد، اجتناب کند.

به بیان دیگر، برای این­که چنین تصاویری، که امتداد زمان حال هستند، را بتوان به‌عنوان یک آینده‌ی ممکن در نظر گرفت و نه فقط آن­چه که در ادامه می‌آید، زبان باید وارد ماجرا شود.

به مثالی که زدیم فکر کنید: هیچ خوب یا بدی در «آن بیرون» نیست؛ خوب یا بد فقط در زبان وجود دارد.

همان‌طور که گفتیم، برای آن­که تصاویر، معنایی فراتر از یک عکسِ زیبا داشته باشند، به لایه‏ای از زبان نیاز دارند. (توجه: در واقع هر معناداشتنی، به لایه‏ای از زبان نیاز دارد.)

آینده فقط در زبان وجود دارد.

و همان‌طور که خواهید دید، دقیقاً این واقعیت که آینده در زبان بنا می‏شود است که می‏تواند آینده و تأثیر آن بر زمان حال را از “چیزی غم انگیز” به “فرصتی برای آینده‏ای که قرار نبود اتفاق بیفتد” متحول کند.

جُک کیهانی

این یک جُک «کیهانی» است، چون حقیقتی جهان‌شمول را درباره‌ی طبیعت انسان منعکس می‏کند. و «جُک» است چون مانند هر جک دیگری، برای آن­که نکته‌ی اصلی یعنی حقیقتی درباره‌ی طبیعت انسان را از آن بگیرید، نمی‏توانید جملات اول آن را به دلیل آن­که با واقعیت شما جور در نمی‏آیند، رد کنید. مانند هر جک دیگری، برای آن­که نکته‌ی اصلی را بگیرید، باید آن­چه را که در چند جمله‌ی اول گفته می‏شود، بپذیرید؛ انگار که امکان‌پذیر هستند.

خط اول این جک: گذشته با آن کسی که در زمان حال هستید یا شیوه‌ای که در زمان حال عمل می‏کنید هیچ ارتباطی ندارد! - خط اول می‏گوید که زمان حال براساس گذشته شکل نمی‏گیرد یا حتی از آن اثر هم نمی‏گیرد. یادتان باشد، این یک جک است.

خط دوم: زمان حال توسط آینده‏ای که دارید درون آن زندگی می‏کنید، داده می‏شود! -“داده می‏شود” یعنی این­که دیدگاه شما را درباره‌ی خودتان و زندگی تعیین می‏کند، بر افکار و احساسات‏تان اثر می‏گذارد و به اَعمال‌تان شکل می‏دهد.

اول: گذشته با آن کسی که در زمان حال هستید یا طوری­که در زمان حال عمل می‏کنید، هیچ ارتباطی ندارد!

دوم: زمان حال توسط آینده‏ای که دارید درون آن زندگی می‏کنید، داده می‏شود!

خط سوم جک، یک سؤال است: اگر این درست باشد که گذشته بر زمان حال اثر نمی‏گذارد، بلکه زمان حال توسط آینده‏ای که دارید درون آن زندگی می‏کنید داده شده است، پس چطور تا این حد واضح به­‌نظر می‏رسد و همه، از جمله صاحب‌‌نظران، باور دارند که زمان حال توسط گذشته شکل می‏گیرد؟

نکته‌ی اصلی: اگر واقعاً این درست باشد که: 1) زمان حال توسط آینده داده شده است، و ۲) شما گذشته را در آینده قرار می‏دهید، در این صورت این‌طور برای­تان به­‌نظر می‏رسد که گذشته، زمان حال را شکل می‏دهد! - انگار که یک کابینت با دو کشو داشته باشیم که روی یکی از آن­ها نوشته شده «گذشته» و روی دیگری نوشته شده «آینده»، و شما ناخواسته گذشته‏تان را در کشوی آینده بگذارید! پس تمام شواهد این باور را به شما و دیگران خواهد داد که زمان حال بدون تردید توسط گذشته داده شده است.

نتیجه‏گیری: اگر گذشته را در گذشته بگذارید، یعنی اگر هر کاری را که لازم است انجام دهید تا گذشته را برای خودتان کامل کنید، اگرچه اطلاعات گذشته را دارید، اما می‏توانید آینده‏ای را خلق کنید و درون آن زندگی کنید. یادتان باشد، آن شکلی که زندگی را در زمان حال می‏بینید، آن­چه فکر و احساس می‏کنید، و شیوه‌ای که عمل می‏کنید، همه توسط آینده‏ای که دارید درون آن زندگی می‏کنید، داده شده‏اند.

«کسانی که نمی‏توانند گذشته را به یاد بیاورند، محکوم به تکرار آن هستند.» جورج سانتيانا (George Santyana)، فیلسوف (منطق در عقل سلیم، ۱۹۰۵، ص ۲۸۴) «کسانی که آینده را براساس گذشته تجسم می‏کنند نیز محکوم به تکرار آن هستند.» ورنر ارهارد، جُک کیهانی

برای آن­که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید قادر باشید یک «آینده‌ی خلق‌شده» را خلق کنید، و مسلماً برای آن­که شما و آن­ها به­جای زندگی در آینده‌ی پیش‌فرضِ بر‌گرفته از گذشته، در آن آینده‌ی خلق‌شده زندگی کنید، باید در «کشوی آینده» کمی‏ جا باز کنید.

کامل‌کردنِ زندگی‌کردن در آینده‌ی نزدیک به حتمی

با توجه به شفافیتی که اکنون شما و افرادی که راهبری‏شان می‏کنید در مورد موقعیتی که با آن سروکار دارید به‌دست آورده‌اید، باید بتوانید در این باره با یکدیگر همسو شوید که آینده‌ی نزدیک به حتمی چیست: آینده‏ای که توسط شرایط موقعیتی که با آن سروکار دارید محقق خواهد شد؛ درحالي‌که این شرایط برای شما در بافتمان آینده‌ی برگرفته از گذشته‏ای که شما و آن­ها دارید در آن زندگی می‏کنید، بافته می‌شود. شما باید حتماً این موضوع را برای خودتان­جا بیاندازید که بدون بافتمانی تازه، آینده‌ی پیش‌فرضِ بر‌گرفته از گذشته واقعاً همان آینده‏ای است که تقریباً به‌طور حتمی، محقق خواهد شد.

برای آن­که اهمیت آینده‌ی نزدیک به حتمی، و در نتیجه، نیروی آن در شکل‌دادن به انواع بودن و عمل‌کردن در زمان حال را از آن بگیرید، شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید باید این موضوع را برای خودتان­جا بیاندازید که اگر آن آینده‌ی پیش‌فرضِ برگرفته از گذشته، همان آینده‏ای باشد که محقق می‏شود، به هر حال شما به‌نحوی بقا پیدا می‏کنید. گواهش این است که شما همین حالا هم دارید بقا پیدا می‏کنید و همه‌چیز فقط همانی است که قبلاً بود.

نکته این است که هر چقدر در برابر آینده‌ی نزدیک به حتمی مقاومت کنید، یعنی مثلاً جروبحث کنید، سعی کنید از آن اجتناب کنید یا حتی صرفاً نگران آن باشید، این آینده، همان آینده‏ای باقی خواهد ماند که دارید در آن زندگی می‏کنید. مقاومت در برابر آینده‌ی نزدیک به حتمی، قطعاً شامل این نیز هست که سعی کنید به هر نحوی آن را نادیده یا دست‌کم بگیرید. با حذف هرگونه هیجان، احساس، و حالتی که درباره‌ی آینده‌ی نزدیک به حتمی دارید، یعنی با حذف همه‌ی اهمیت آن، این آینده فقط یک آینده‌ی ممکنِ دیگر می‏شود، به­جای آن­که آینده‌ی نزدیک به حتمی ‌باشد.

گرفتنِ اهمیت از آینده‌ی پیش‌فرضِ برگرفته از گذشته‌ای که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید در آن زندگی می‏کرده‏اید، آن آینده‌ی برگرفته از گذشته را از کشوی آینده خارج می‏کند. شما و آن­ها اکنون با آن آینده به‌عنوان «خودِ آن آینده» کامل هستید.

مطمئناً چون هر چیزی ممکن است، این هم هنوز یک آینده‌ی ممکن است؛ اما سلطه‏ای که آن آینده بر شیوه‌های بودن و عمل‌کردنِ شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید بر زمان حال داشته است، از بین می‏رود.

“خلق یک آینده‌ی خلق‌شده”

وقتی شما و افرادتان 1) با مواضع محکم، دیدگاه‏ها، عقاید، عقلانی‌سازی‌ها، قضاوت‏ها و گذشته‌ی قابل‌توجه‌تان کامل باشید، و ۲) با آینده‌ی پیش‌فرضِ بر‌گرفته از گذشته‏ای که آینده‌ی نزدیک به حتمیِ شما بود کامل باشید، در این صورت شما و آن­ها درخواهید یافت که آزادی و حتی گرایشِ طبیعی دارید به این­که برای خودتان و آن­ها، یک “آینده‌ی خلق‌شده” خلق کنید تا درون آن زندگی کنید.

برای آن­که شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید «آینده‌ی خلق‌شده‏ای» را خلق کنید که درون آن زندگی کنید، باید از تعریف راهبری به‌عنوان اصطلاح تخصصی از چارچوبِ بافتمان‏ ما کمک بگیرید، به‌خصوص این بخش از تعریف که می‏گوید:

«… مسائلی را که برای طرف‌های مرتبط، شامل کسانی که راهبری به آن­ها اعطا شده (کسانی که راهبری‏شان می‏کنید و کسانی که شما را راهبری می‏کنند) اهمیت اساسی دارد یا به آن علاقه‌مند هستند، برآورده می‏کند». نکته این است که آینده‌ی خلق‌شده‏ای را خلق کنید که آن­چه گفته شد در آن محقق شود.

ایستادن در آینده برای خلق یک آینده‌ی خلق‌شده

برای خلق‌کردن یک «آینده‌ی خلق‌شده» باید در آینده بایستید و از آن آینده به حال نگاه کنید، نه این­که در زمان حال بایستید و از حال به سمت آینده نگاه کنید.

یادتان باشد که شما در «کشوی آینده» یک فضای خالی خلق کردید، بنابراین اکنون که در آینده می‏ایستید، آینده‌، دیگر محدودیت، حد و مرز و هیچ چیز دیگری ندارد که «آینده‌ی خلق‌شده‏ای» را که می‏خواهید در آن فضای خالی خلق کنید، شکل دهد.

به بیان دیگر، شما آزاد هستید که یک آینده خلق کنید، آینده‌ای که مسائلی را که برای طرف‌های مرتبط، شامل کسانی که راهبری را اعطا کرده‌اند (کسانی که راهبری‌تان می‏کنند و کسانی که راهبری‌شان می‏کنید)، اهمیت اساسی دارد یا به آن علاقه‌مند هستند، برآورده می‏کند.

در همین راستا، همان‌طور که گفتیم، این کار را با نگاه‌کردن از آینده‏ای که دارید خلق می‏کنید به زمان حال، انجام می‌دهید. به بیان دیگر، آینده‏ای که دارید خلق می‏کنید باید توسط آن­چه که در زمان حال هست، امکان بیابد. چنین آینده‌ای نمی‌تواند خیالی یا فانتزی باشد.

خلق یک آینده‌ی خلق‌شده

آن­چه تاکنون درباره‌ی طراحی بافتمانی که «آینده‌ی خلق‌شده» در آن خلق می‏شود، گفتیم:

١. شما «آینده‌ی خلق‌شده» را به این صورت خلق می‏کنید که از آینده‏ای که دارید خلق می‏کنید، به زمان حال نگاه می‏کنید تا آن­چه در زمان حال هست، به آینده، امکان دهد به­جای این­که آن را محدود کند.

۲. آینده‌ی خلق‌شده آینده‏ای است که تحقق آن، مسائلی را که برای طرف‌های مرتبط، از جمله کسانی که راهبری را اعطا کرده‌اند (کسانی که راهبری‌تان می‏کنند و کسانی که راهبری‌شان می‏کنید) اهمیت اساسی دارد یا به آن علاقه‌مند هستند، برآورده می‌کند.

٣. کسانی که راهبری‏شان می‏کنید (کسانی که باید کاری انجام دهند تا آن “آینده‌ی خلق‌شده” را محقق کنند) باید در تحقق آن «آینده‌ی خلق‌شده» فرصتی برای برآورده‌کردن دغدغه‏های­شان ببینند.

۴. کسانی که راهبری‏شان می‏کنید باید در تحقق آن آینده، فرصتی برای اِبراز خودشان ببینند.

۵. کسانی که راهبری‏شان می‏کنید باید در تحقق آن آینده برای خودشان فرصتی ببینند تا شخصاً در تحقق آن آینده، سهمِ چشم‌گیری داشته باشند.

آینده، همین الان است

وقتی آینده‏ای که دارید خلق می‏کنید، پنج عنصرِ بافتمان طراحی برای خلق آینده‌ی خلق‌شده را داشته باشد، آن آینده، آینده‏ای خواهد بود که شما و کسانی را که راهبری‏شان می‏کنید، تحت تأثیر قرار می‏دهد، آن را از اعماق وجودتان می‌خواهید و به شما الهام می‏بخشد.

برای این­که آن آینده، آینده‏ای شود که شما و افرادی که راهبری‏شان می‏کنید، واقعاً درون آن زندگی کنید، بسیار حیاتی است که سطح قابل‌توجهی از هیجان، احساس و میل نسبت به آن آینده وجود داشته باشد.

برای مغز، این یعنی این­که آن آینده با اهمیت است.

این بسیار حیاتی است که شما درک کنید آینده‌ی خلق‌شده باید متعلق به کسانی باشد که باید اَعمالی انجام دهند تا آن آینده‌ی خلق‌شده را محقق کنند. اگرچه آن آینده باید قدرت‌مندانه متعلق به راهبر باشد، اما در عین حال باید قدرت‌مندانه متعلق به همه‌ی کسانی نیز باشد که باید اَعمالی انجام دهند تا آن آینده‌ی خلق‌شده را محقق کنند. در بخش «آن کسی که هنگام خلق یک آینده‌ی خلق‌شده لازم است باشید» بیشتر در این‌باره صحبت خواهیم کرد.

با چنین “آینده‌ی خلق‌شده‏ای” چه اتفاقی در مغز می‏افتد

اگر آینده‏ای که دارید خلق می‏کنید، هر پنج عنصرِ بافتمان طراحی برای آینده‌ی خلق‌شده را داشته باشد، و اگر آن آینده شما و کسانی را که راهبری‏شان می‏کنید تحت تأثیر قرار ‏دهد، اگر شما آن را از اعماق وجودتان بخواهید و به شما الهام ببخشد، در این صورت در مغز الگویی خلق کرده‏اید که همانند «آینده‌ی پیش‏بینی‌شده» عمل می‏کند. اما، این الگو انرژی بیشتری نسبت به الگوی آینده‌ی پیش‏بینی‌شده‌ی برگرفته از گذشته (به‌ویژه آینده‌ی پیش‌فرضِ برگرفته از گذشته‏ای که همه‌ی اهمیتش را از آن گرفته‏اید) خواهد داشت.

در نتیجه، الگوهای نورونی‌ای که شیوه‌ی بودن شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید را تولید می‏کنند، و هم­چنین الگوهای نورونی مرتبطی که اَعمال شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید را تولید می‏کنند، با تحقق‏ این آینده‌ی خلق‌شده، هماهنگ خواهد بود. به بیان دیگر، شیوه‌ی بودن و عمل‌کردن شما و کسانی که راهبری‏شان می‏کنید به‌طور طبیعی با تحقق آن آینده‌ی خلق‌شده هماهنگ خواهند بود.

به مغز، آینده‌ی خلق‌شده‏ای بدهید که با پنج عنصر بافتمان طراحی‌ برای «آینده‌ی خلق‌شده» مطابق باشد، و در این صورت مغز شیوه‌ی بودن و عمل‌کردن در زمان حال را با تحقق آن آینده‌ی خلق‌شده، هماهنگ می‏کند.

خلق یک آینده‌ی خلق‌شده: آن کسی که لازم است باشید

در هنگام راهبری کردن، آن کسی که لازم است برای خلق یک آینده‌ی خلق‌شده باشید

شما با چند مثال از نوعِ بودنی که برای راهبربودن لازم است، آشنا هستید: اصیل‌بودن برای راهبر‌بودن لازم است و آزاد‌بودن در بودن و عمل‌کردن نیز برای راهبر‌بودن لازم است.

بنابراین، در این زمان، عبارت “بودنِ راهبربودن” احتمالاً دیگر شما را دچار شگفتی نخواهد کرد، که کلمه‌ی بودن در راهبربودن به چه معناست. ممکن است هنوز تصویرِ کامل را نداشته باشید، اما اکنون یک درکی دارید که هنگام راهبربودن، شیوه‌ای از بودن وجود دارد.

در هر صورت بدون این بودن شما نمی‌توانید راهبر باشید یا راهبری را به‌صورت مؤثری اِعمال کنید.

اکنون می‌خواهیم نگاهی بیاندازیم به کسی که شما لازم است باشید تا بتوانید خلقِ آینده‌ی خلق‌شده را راهبری کنید.

برای آن­که خلقِ آینده‌ی خلق‌شده‌ را به‌طور مؤثری راهبری کنید، که پنج عنصر بافتمان طراحی‌ را برای خلق یک آینده‌ی خلق‌شده دربرداشته‌ باشد، لازم است که شما، خودِ آن آینده باشید.

این، به این معنا نیست که شما شخصاً آینده را خلق می‌کنید؛ بلکه به این معناست که شما آینده‌ای که قرار است خلق شود، هستید. شما آن آینده هستید؛ به این معنا که شما خودتان را به­عنوان محلی که آینده‌ی خلق‌شده در آن سر و سامان می‌گیرد، بنیان می‌گذارید؛ و سپس وقتی که آن آینده سر و سامان گرفت، شما خوتان را به‌عنوان همان آینده بنا می‌کنید.

آن کسی که هستید و زندگی‌تان، درباره‌ی خلق و تحقق آن آینده می‌شود.

راهبری‌کردنِ خلق و تحققِ یک آینده‌ی خلق‌شده، احتمالاً شامل فدا‌کردنِ سایر شیوه‌های بودن است؛ به این صورت که آن شیوه‌‌های بودن، یا از اولویت خارج می‌شوند و یا اگر «الزامی» هستند، نیاز پیدا می‌کنند که به‌طور مؤثری مدیریت شوند.

همان‌طور که اقتصاددانان به شما خواهند گفت، چیزی به اسمِ «آش مجانی» وجود ندارد.

گفتیم این­که راهبران، آینده‌ی خلق‌شده هستند، به این معنا نیست که راهبر خودش شخصاً آن آینده را خلق می‌کند. به نقل از کوزس و پازنر (Kouzes & Posner)درباره‌ی خلق یک چشم‌انداز مشترک: «… در پی سال‌ها گفتگو درباره‌ی اهمیتِ چشم‌انداز، بسیاری از راهبران به این نتیجه‌ی مأیوس‌کننده رسیده‌اند که خودشان به‌عنوان یک فرد باید صاحبِ چشم‌انداز به آینده (ویژنر) باشند. با تلاش و ابرامِ کارشناسان توسعه‌ی راهبری، این افراد، خود را فرستادگانی از آینده می‌دانند …» (۲۰0۹، ص ۲۱)

در واقع، این بسیار نادر است که یک راهبر شخصاً آینده‌ی خلق‌شده را خلق کند. بیشترِ اوقات، آن­چه به‌عنوان آینده‌ی خلق‌شده سروشکل می‌گیرد، ترکیبی است از آن­چه که دیگران به‌طور مستقیم در آن سهم به‌سزایی دارند و آن­چه که دیگران باعث آن بوده‌اند. و در بسیاری از موقعیت‌ها، بسیار مهم و حیاتی است که آینده‌ی خلق‌شده، منحصراً توسط کسانی خلق شود که باید برای تحقق آن آینده اَعمالی را انجام دهند.

همان‌طور که قبلاً گفتیم، بسیار مهم و حیاتی است که کسانی که باید برای تحقق آینده‌ی خلق‌شده اَعمالی را انجام دهند، آن آینده را به‌عنوان آینده‌ی متعلق به خودشان تجربه کنند.

هرچه افرادِ مشارکت‌کننده در تعهد به آینده‌ای که در حال سروسامان گرفتن است، بیشتر باشند و هرچه آن­ها پُرتَر این مشارکت را انجام دهند، تجربه‌شان از این­که آن آینده متعلق به خودشان است، بیشتر و عمیق‌تر خواهد بود.

در واقع، هرچه افرادی که راهبری‌شان می‌کنید مشارکتِ پُرتَری داشته باشند، مشارکت مستقیمِ کمتری از جانب شما به‌عنوان راهبر لازم است، و این حتی مطلوب‌ هم هست.

مشارکت راهبر، یعنی عمل راهبری‌کردن در خلق یک آینده‌ی خلق‌شده، این است که گفتگویی را شکل دهد و هدایت کند که آینده‌ای را که خلق می‌شود، توسعه دهد.

از آن­جا که راهبران، خودشان را به‌‌عنوان آینده‌ی خلق‌شده بنا کرده‌اند - به‌عنوان محلی که آینده‌ی خلق‌شده در آن زندگی می‌کند و در نتیجه به‌طور مناسبی سروسامان می‌گیرد - چنین راهبرانی می‌توانند با اطمینان، به آن بخش از مشارکت‌های دیگرآن­که به آینده‌ی خلق شده متعلق است، تکیه کنند.

در همین راستا، از آن­جا که شما خودتان را به‌عنوان آینده‌ای بنا کرده‌اید که پنج عنصر بافتمان طراحی برای یک آینده‌ی خلق‌شده را دربر دارد، شما قادر هستید تمایز بدهید که آن­چه که می‌شنوید و یا می‌بینید، به آن آینده‌ی خلق‌شده تعلق دارند یا ندارند.

راهبر و راهبری به‌عنوان قلمرو

به‌عنوان قلمرو،
راهبر و راهبری، در سپهر زمانیِ یک آینده‌ی خلق‌شده وجود دارند،
آینده‌ای که دغدغه‌های طرف‌های مرتبط را برآورده می‌کند،
آینده‌ای که راهبر و کسانی که راهبری می‌شوند درون آن زندگی می‌کنند،
آینده‌ای که به آن­ها بودن و اَعمالی را در زمان حال می‌دهد
که با تحقق آن آینده هماهنگ است.

نکته این است: راهبربودن و اِعمال مؤثر راهبری، کلاً در موردِ محقق‌کردنِ آینده‌ای است که قرار نبود اتفاق بیفتد.

گذشته آینده نیست

“کیفیت زندگی شما کمتر به عنوان یک تابع از آنچه در گذشته برای شما رخ داده است عمل می‌کند، تا اینکه به عنوان یک تابع از آینده‌ای که شما در حال خلق آن هستید عمل کند.” (ورنر ارهارد)

بیشتر مردم گذشته را به عنوان عامل اصلی تعیین‌کننده کیفیت زندگی که در زمان حال تجربه می‌کنند و کفیت زندگی که در آینده تجربه خواهند کرد، در نظر می‌گیرند. به این معنی که فکر می‌کنند آنچه که در گذشته برای آن‌ها رخ داده است، همان چیزی است که مشخص می‌کند که آن‌ها چه کسی هستند و چگونه عمل می‌کنند و کیفیت زندگی‌شان در زمان حال، و از این پس چگونه خواهد بود و همان چیزی است که مشخص می‌کند آن‌ها در آینده چه کسی و چگونه خواهند بود و کیفیت زندگی آن‌ها در آینده چگونه خواهد بود.

کلید رهایی از گذشته در زمان حال و آینده، تحلیل و درک اتفاقاتی است که در گذشته برای ما رخ داده است. منظور این است که اتفاقات گذشته، تعیین‌کننده رفتار و کیفیت زندگی ما در زمان حال و آینده است. با درک این اتفاقات، می‌توانیم رفتار خود را در زمان حال و آینده متوجه شویم. اگر قصد داشته باشیم کیفیت زندگی خود را در زمان حال و آینده بهبود ببخشیم، باید روی اتفاقات گذشته تمرکز کنیم، با آن‌ها مواجه شویم، آن‌ها را حل کنیم و یا با آن‌ها آشتی کنیم تا تأثیر منفی آن‌ها در آینده کم شود. به عبارت دیگر با گذشته کامل شدن.

به جای اینکه گذشته تعیین‌کننده کیفیت زندگی ما در زمان حال و آینده باشد، به امکان این که آینده (نه گذشته) تعیین‌کننده کیفیت زندگی‌ در زمان حال و آینده شما باشد فکر کنید.

خب، اگر (فرض کنید فقط اگر …) کیفیت زندگی خودمان در زمان حال تابعی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده نباشد چطور؟ اگر کیفیت زندگی‌ خودمان در زمان حال، تابعی از آنچه در آینده است باشد چطور؟ اگر زمان‌هایی که احساس می‌کنیم گیر کرده‌ایم و به نظر می‌رسد قدرتی برای مواجهه با چالش‌های شرایط نداریم، هیچ ارتباطی با چیزهایی که در گذشته یاد گرفته‌ایم (یا یاد نگرفته‌ایم) نداشته باشد چطور؟ اگر زمان‌هایی که احساس می‌کنیم گیر کرده‌ایم و به نظر می‌رسد قدرتی برای مواجهه با چالش‌های شرایط نداریم، به دلیل نداشتن یک امکان واقعاً ارزشمند در آینده برای زندگی کردن باشد - یا اینکه یک بار یک آینده ارزشمند برای زندگی داشته باشیم که به پایان رسیده و یا منقضی شده است چطور؟

اگر اینطور باشد، این نشان‌دهنده آن است که آینده (و به ویژه آینده‌ای خلق شده) نه گذشته، کیفیت زندگی ما در زمان حال را تعیین می‌کند. پس، سوال این می‌شود: پس چرا به نظر می‌رسد که اتفاقات گذشته است که مشخص می‌کند ما چه کسی هستیم و چگونه هستیم، و کیفیت زندگی‌ای که در زمان حال تجربه می‌کنیم از گذشته نشات گرفته است؟

برای پاسخ به این سوال، در نظر بگیرید که ما به اشتباه باور داریم که روشی که زندگی در گذشته پیش رفته، همان روشی است که در آینده پیش خواهد رفت. بنابراین، بدون اینکه بدانیم و بدون اراده، ما گذشته را به آینده منتقل می‌کنیم. و اگر آینده باشد که بر کیفیت زندگی ما در زمان حال تأثیر می‌گذارد، وقتی ما گذشته را به آینده منتقل می‌کنیم، بر کیفیت زندگی ما در زمان حال تأثیر می‌گذارد، زیرا این آینده است، نه به خاطر اینکه گذشته است. اگر ما گذشته را در جای خود، جایی که متعلق به آن است، نگه داریم، آینده خالی خواهد بود، یک بوم سفید خالی، فضایی پر از امکان‌ها، که می‌توانیم آینده‌ای ارزشمند برای زندگی کردن خلق کنیم، که کیفیت زندگی خودمان در زمان حال را تعیین می‌کند.

آینده‌ی نشات گرفته از گذشته

“اگر واقعاً آینده‌ای که در حال زندگی در آن هستید، هویت و عملکرد در زمان حال شما را شکل می‌دهد، و اگر کسی گذشته را به آینده منتقل کند، اینطور به نظر خواهد رسید که هویت من در زمان حال توسط گذشته تعیین شده است.” (ورنر ارهارد)

این ماهیت انسانی است: توضیح زندگی خود در زمان حال بر اساس آنچه در گذشته رخ داده است، بر اساس آنچه که در جوانی و رشد ما اتفاق افتاده است، و حتی اتفاقات اخیر. با “توضیح” زندگی خود در زمان حال بر اساس آنچه در گذشته رخ داده است، من هم زندگی خود در زمان حال را بر اساس آنچه در گذشته اتفاق افتاده «توجیه» می‌کنم و هم زندگی‌مان در زمان حال را به خاطر آنچه در گذشته اتفاق افتاده «سرزنش» می‌کنم. این به این معناست که ما زندگی زمان حال خودمان را بر اساس آنچه در گذشته اتفاق افتاده محدود می‌کنیم. و وقتی می‌گویم توضیح دادن، توجیه کردن و یا سرزنش کردن زندگی خودمان در زمان حال بر اساس آنچه در گذشته اتفاق افتاده، یک ماهیت “انسانی” است، ما به معنای واقعی کلمه این را می‌گویم: یک سگ زندگ‌ی خود در زمان حال را بر اساس آنچه در گذشته اتفاق افتاده توضیح، توجیه و یا سرزنش نمی‌کند. این یک ناهنجاری صرفا انسانی است.

ما برای بخش عظیمی از زندگی خودمان فکر می‌کنیم که کیفیت زندگی‌ای که امروز تجربه می‌کنیم، بر اساس، وابسته به، و در واقع به دلیل وقوع حوادثی در گذشته است. ما فکر می‌کنیم که تجربیات ما در گذشته ما را به آنچه در زمان حال هستیم تبدیل کرده‌اند و بنابراین مستقیماً بر رهایی که ممکن است امروز تجربه کنیم تأثیر می‌گذارد. ما فکر می‌کنیم که گذشته کیفیت زندگی خودمان و کیفیت رهایی و تجربیات ما در زمان حال را تعیین می‌کند.

فرضیه‌ای که می‌گوید آنچه در گذشته اتفاق افتاده، کیفیت زندگی در زمان حال ما را تعیین می‌کند، به طوری در تفکر ما جا افتاده و بدیهی است که حتی تقریباً ناممکن به نظر می‌رسد که این موضوع درست نباشد و یا شاید هرگز درست نبوده است. اگر آینده کیفیت زندگی در زمان حال ما را تعیین کند، نه گذشته، چطور؟

ما نمی‌خواهیم یک نظام باور جدید را مطرح کنیم که بگوییم این آینده است که کیفیت زندگی ما را در زمان حال تعیین می‌کند نه گذشته. آنچه ما مد نظر داریم، فوری‌تر و مستقیم‌تر از چنین باوری است. منظور ما این است که آینده همیشه عامل موثر در کیفیت زندگی ما بوده و ما فقط در مورد نقش گذشته اشتباه کرده‌ایم - ما اشتباه کردیم، هرگز اشتباه خود را اصلاح نکردیم و سپس به اشتباه باور کردیم که گذشته کیفیت زندگی زمان حال ما را تعیین می‌کند. اگر چنین باشد، چطور؟

خب … اگر چنین باشد، چطور؟

ورنر ارهارد می‌گوید “اگر” (لطفاً توجه کنید: او واقعاً می‌گوید “اگر”) … “اگر واقعاً آینده‌ای که در حال زندگی در آن هستید، به شما هویت و عمل زمان حال را می‌دهد، و اگر کسی گذشته را به آینده منتقل کند، به نظر خواهد رسید که هویت من در زمان حال توسط گذشته داده شده است”.

وقتی می‌گویم ما اشتباه کردیم، هرگز اشتباه خود را اصلاح نکردیم و سپس اشتباه خود را باور کردیم که گذشته کیفیت زندگی زمان حال ما را تعیین می‌کند، منظور این است که ما به طور فعالانه گذشته را به آینده منتقل کرده‌ایم - همانطور که در نقل قول ورنر آمده است.

این چه معنایی دارد؟

این به این معناست که اگر من گذشته را به آینده منتقل کنم، آنچه در آینده اتفاق می‌افتد، فقط تکراری از آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، خواهد بود، بنابراین باید خودم را در برابر تکرار آن محافظت کنم. اگر دخترک زیبا با موهای قرمز در سن شانزده سالگی دعوت من به رقص با خود را رد کرده باشد، پس اگر من گذشته را به آینده منتقل کنم، دیگر به دختری پیشنهاد رقص نخواهم داد زیرا دوباره شرمنده خواهم شد. اگر در سن کودکی به من گفته شده باشد که خیلی فکر می‌کنی، خیلی تحلیل می‌کنی، پس اگر گذشته را به آینده منتقل کنم، من افکارم را با خود نگه خواهم داشت تا از مورد انتقاد قرار گرفتن دوباره جلوگیری کنم.

با قرار دادن گذشته در آینده، با فرض اینکه آنچه در گذشته اتفاق افتاده، دوباره در آینده اتفاق خواهد افتاد، من آینده‌ام را با تمام پیش‌بینی‌های گذشته پر کرده‌ام. به این ترتیب، دخترها هیچ شانسی نزد من ندارند (“هرگز به یک دختر پیشنهاد رقص نخواهم داد چرا که شرمنده خواهم شد.”). به همین ترتیب، هرگز خلاقیت‌ خود را به اشتراک نخواهم گذاشت (“فکر کردن و تحلیل کردن باعث می‌شود من مورد انتقاد قرار بگیرم.”). به این ترتیب، آینده‌ام از پیش تعیین شده با شرمندگی و نگه داشتن است … زیرا گذشته‌ام را به آینده منتقل کرده‌ام و “آینده‌ای که در حال زندگی در آن هستم، به من هویت و عمل زمان حال را می‌دهد.”

حالا، آیا باید اینطور باشد؟ یعنی آیا من باید گذشته‌ام را به آینده منتقل کنم؟ خیر، البته که نه. اما آیا احتمال دارد گذشته‌ام را به آینده منتقل کنم؟ بله، کاملاً و به طور خودکار. این چیزی است که می‌خواهیم شما دریافت کنید: دلیل اینکه ما کاملاً و به طور خودکار مایل به انتقال گذشته به آینده هستیم، این است که ما به مدت طولانی به طور اشتباه و بدون پرسش این کار را انجام داده‌ایم و حالا تبدیل به یک عادت سخت شده است تا شکسته شود.

اما هر عادت سختی می‌تواند شکسته شود، درست است؟ وقتی که سیگار کشیدن و نوشیدن از این پس هیچ هدف مفیدی نداشته باشند، وقتی متوجه شویم که آن‌ها زندگی در زمان حال ما را محدود می‌کنند، آنگاه می‌توانیم تصمیم بگیریم که آن‌ها را کنار بگذاریم. و اولین گام به سوی کنار گذاشتن آن‌ها یعنی اولین گام به سوی شکستن یک عادت سخت، فقط تشخیص دادن این است که یک عادت سخت است، سپس انجام انتخاب دیگر است.

ما چه انتخاب دیگری می‌توانیم در مورد قرار دادن گذشته در آینده انجام دهیم؟ سوال این می‌شود که “ما گذشته را بجز در آینده کجا می‌توانیم قرار دهیم؟”. اگر به این پرسش به مدت طولانی پاسخ دهید، دیگر گیج‌کننده نخواهد بود. جواب همراه با یک شوک ناگهانی از شادی و رهایی به وجود می‌آید، یک لحظه واقعی “آها!” که در آن جواب، که یک‌بار به شدت غیر قابل دستیابی بود، ناگهان واضح می‌شود. مثل ذن کوان (Zen koan) است: “صدای یک دست که می‌کوبد چگونه است؟”.

راهنمایی این است: “آنچه هست، هست، آنچه نیست، نیست.”. صدای یک دست که می‌کوبد، صدای یک دست است که می‌کوبد. وانمود نکنید که اینطور نیست. در مورد آن دروغ نگویید.

بنابراین یک پاسخ واضح ذن (ذن پر از پاسخ های واضح است) به “ما می‌توانیم گذشته را کجا قرار دهیم به جز در آینده؟” این است: “… در … گذشته …”. و وقتی ما گذشته را در گذشته قرار می‌دهیم (که، به هر حال، به طور واضح، صریح و روشن متعلق به آنجا است)، پس چه چیزی در آینده است؟ پس چه چیزی در آینده‌ای است که یک‌بار با گذشته پر کردیم، یعنی آینده‌ای که با پر کردن با گذشته، حال را محدود کرد؟ جواب به آن این چنین است: هیچ چیز. کاملاً هیچ چیز. به جای قرار دادن گذشته در آینده، ما گذشته را در گذشته قرار می‌دهیم و هیچ چیزی را در آینده نمی‌گذاریم. هیچ چیزی اصلاً. هیچ چیز. هیچ چیز زیبا و دلپذیر.

وقتی زندگی خود را با گذشته در گذشته و هیچ چیزی در آینده موازی می‌کنم، واقعاً رها می‌شویم. این یعنی چه: “رها”؟ این به این معناست که می‌توانم یک آینده ارزشمند برای زندگی کردن ایجاد کنم، یک آینده با انتخاب خودم، یک آینده‌ای که به جای تکرار ساده‌ی گذشته تفاوت‌ ایجاد کند. این آینده که هیچ چیزی در آن نیست، یک بوم سفید است که ما می‌توانیم هر چیزی که انتخاب کرده‌ایم را روی آن بکشیم، هر چیزی که برای ما الهام بخش است روی آن بکشیم. این الهام از آینده، (اگر بخواهید) قدرت بی‌نهایتی نسبت به گذشته برای به جلو بردن زندگی دارد.

و اگر من گذشته را در گذشته قرار ندهم؟ اگر هیچ چیزی را در آینده قرار ندهم؟ خب، پس پیش بینی آینده با دقت ۱۰۰٪ برایم بسیار آسان می‌شود - مثل این:

“من با دقت ۱۰۰٪ پیش‌بینی می‌کنم که اگر گذشته را در گذشته قرار دهم و اگر هیچ چیزی را در آینده قرار ندهم، آنگاه آینده خواهد بود … (ضربه طبل … منتظر باشید) … بیشتر از گذشته” (تاداه! … خوبه، نه؟).

آینده در زمان حال

“آنچه بدست آوردی همان چیزی است که انتخابش کردی. برای حرکت رو به جلو، آن را انتخاب کن.” (ورنر ارهارد)

برای ما حرکت به سمت جلو، زمانی آسان است که در زندگی‌ خودمان جریان و انرژی وجود داشته باشد، جریانی که بتوانیم روی آن سوار شویم تا ما را همراه خود ببرد.

وقتی یک آینده‌ای را خلق می‌کنیم که ارزش زندگی کردن در آن را داشته باشد، آینده‌ای که ما را هیجان‌زده، برانگیخته و روشن کند، آینده‌ای که ما را صبح زود از تخت خود بیرون بیاورد و تا دیروقت بیدار نگه دارد، آن آینده‌ی خلق شده همراه با جریان خودش می‌آید، جریانی که ما را با خود همراه می‌کند. پس وقتی در یک آینده‌ی خلق شده زندگی می‌کنیم و ارزش زندگی کردن در آن وجود دارد، چیز زیادی برای انجام دادن برای ما نمی‌ماند تا به سمت مرحله‌ی بعدی حرکت کنیم، چرا که ما به طور اتوماتیک به سمت مرحله‌ی بعدی حرکت خواهیم کرد (یعنی ما توسط فرآیند زندگی به شکل اتوماتیک به سمت مرحله‌ی بعدی حرکت داده می‌شویم). تا زمانی که قایقمان را به آب‌های وحشی و سریع واگذار کرده‌ایم، تصمیمات بزرگی را گرفته‌ایم تا در موقعیت جریان آینده‌ی خلق شده به شکل بهینه قرار بگیریم. حالا دیگر توقفی وجود نخواهد داشت.آنچه واقعاً مهم است، این است که در حال حاظر نمی‌خواهیم توقف کنیم. قرار گرفتن در موقعیت بهینه جریان زندگی، اصلِ راهنمای هر کاری که انجام می‌دهم است. به ویژه، دلیل وجود ما در اینجا بخاطر سوار شدن بر جریانی بوده که ما را به اینجا رسانده، و از این به بعد این دلیل وجودی ما برای سوار شدن بر جریان آینده‌ای است که ارزش زندگی کردن را دارد.

سوار شدن بر جریانی که ما را به اینجا رسانده، در واقع موضوع اصلی این گفتگو نیست. همچنین سوار شدن بر جریان یک آینده ارزشمند برای زندگی نیز موضوع این گفتگو نیست. همچنین حرکت به سمت مرحله‌ی بعدی در حالی که هیجان زده، برانگیخته و در مورد هر چیزی که در زمان حال می‌گذرد روشن هستیم، موضوع این گفتگو نیست. بلکه، موضوع اصلی این گفتگو، حرکت به سمت مرحله‌ی بعدی در زمان‌هایی است که نه هیجان‌زده هستیم، نه برانگیخته و نه در مورد هر چیزی که در زمان حال می‌گذرد روشن هستیم. در چنین مواقعی، تغییرات نمی‌تواند به اندازه‌ای که ما تمایل داریم سریع باشند. این‌ها لحظاتی هستند که ما آماده‌ایم هر چیزی را برای تغییر وضعیت فعلی مبادله کنیم … هر چیزی. در چنین زمان‌هایی به دلیل نبود جریان و انرژی، نمی‌توانیم به مرحله‌ی بعدی برویم.

دلیل اصلی چیست؟
ساده است: زیرا در زمان‌هایی که ما احساس هیجان‌، برانگیختگی و روشنی نمی‌کنیم هیچ جریانی در زندگی ما وجود نخواهد داشت. و وقتی در زندگی‌ خودمان هیچ جریانی وجود نداشته باشد، هرگز با یک زندگی که دوست داریم سازگار نخواهد بود.

در فقدان جریانی که نه هیجان‌زده هستیم و نه برانگیخته و نه از آنچه در زمان حال در حال وقوع است روشن هستیم، از طریق اجتناب محض یا فرار محض، به مرحله‌ی بعدی حرکت می‌کنیم. و حتی زمانی که بتوانم از هر چیزی که در زمان حال در حال وقوع است اجتناب کنیم، یا بتوانیم از هر اتفاقی که در زمان حال در حال وقوع است فرار کنیم و به سمت چیزی که ترجیح می‌دهیم بروم، این فقط یک آرامش لحظه‌ای به همراه دارد. دیر یا زود، هر آنچه که نتوانستیم به اندازه کافی از آن دور شویم و سریع پشت سرم بگذاریم، ظاهر می‌شود تا دوباره با آن روبرو شویم و با آن برخورد کنیم. به نظر می‌رسد در بهترین حالت فقط می‌توانیم مواجهه با آن را به تاخیر بندازیم. اما هرگز نمی‌توانم به اندازه‌ی کافی با آن مواجهه کنیم یا آن را به اندازه‌ی کافی پشت سر بگذاریم که دوباره برخاسته نشود. اژدها به سادگی منتظر ما می‌ماند. و اوه پسر! آیا این اژدها تمام صبر جهان را دارد یا نه؟! او منتظر خواهد ماند و منتظر خواهد ماند و منتظر خواهد ماند … او برای ما تا ابد منتظر خواهد ماند. او منتظر خواهد ماند و منتظر خواهد ماند تا ما با شجاعت و جسارت به سمت آن برویم، با آن مواجه شویم و در نهایت بدون مراسم آن را بکشیم.

اگر در مورد آنچه که لازم است تا با یک آینده‌ی خلق شده زندگی کنیم چیزی یاد گرفته‌ باشیم، این باشد که ما نمی‌توانیم از زندگی در زمان حال که نمی‌خواهیم آن را زندگی کنیم اجتناب یا فرار کنیم (یعنی زندگی به ما اجازه انجام آن را نمی‌دهد) در نهایت متوجه می‌‌شویم که زندگی هیچ علاقه‌ای به آنچه ما می‌خواهیم و یا نمی‌خواهیم ندارد (همانطور که ورنر ارهارد گفته است).

در مورد آنچه که لازم است برای انتقال از زمان حال که اکنون در حال زندگی هستیم و نمی‌خواهیم در آن زندگی کنیم، به آینده‌ای که خودمان خلق کرده‌ایم، این است که تنها زمانی می‌توانیم رو به جلو پیش برویم که با زمان حال که نمی‌خواهیم در آن زندگی کنیم به شکل کاملی، کامل شویم.

آینده‌ی خلق شده

“سپس منتظر ماند، افکارش را به هم ریخت و در مورد قدرت‌های هنوز آزمایش نشده‌اش فکر کرد. زیرا اگرچه او ارباب جهان بود، اما مطمئن نبود که بعداً چه کند.
اما او به چیزی فکر می‌کند.” … آرتور سی کلارک تجسم ستاره-کودک، در کلمات پایانی فینال بزرگ “2001: یک ادیسه فضایی”

همین تصور که آینده وجود دارد، یعنی یک آینده منحصر به فردی وجود دارد که جلوتر از ما قرار دارد که به زودی می‌آید، از نظر زمان (به اصطلاح) مقابل ما قرار می‌گیرد، آینده‌ای که زمان نشان می‌دهد، یک آینده به معنای “هر چه باشد، باشد”، مفهومی است که در بهترین حالت به طور کامل بررسی نشده است (به این معنی که دقیق نیست) و در بدترین حالت هم پیش پا افتاده و هم ساده لوحانه است. آنچه شایان ذکر است، تاکید بر این است که ما به سمت (یک مفهوم “در جایگاه”) آینده زندگی می‌کنیم، در حالی که با بررسی دقیق تر می‌توان دریافت که این امکان وجود دارد که ما نیز از آینده زندگی کنیم (یک ایده “درون زمین بازی”).

چه متوجه شده باشیم، چه نشده باشیم، ویژگی‌هایی که برای آینده ایجاد می‌کنیم همان چیزهایی هستند که بر روی نحوه زندگی ما در زمان حال تأثیر می‌گذارند - این با فهم عامیانه مخالفت دارد که آنگونه که در زمان حال زندگی می‌کنیم تعیین‌کننده آن است که آینده چگونه خواهد بود. بنابراین مفهوم زندگی “از” آینده (خلق شده) به جای زندگی “به سوی” آینده ناپرهیزپذیر و حتمی (مفهوم‌سازی شده) خواهد بود. اولی در حوزه تحول است زیرا در زمین بازی زندگی می‌شود. دومی فقط ادامه دادن به همان روش معمولی قدیمی است که ما به آن ملزم هستیم تا فقط وجود داشته باشیم - وقتی که ما در جایگاه تماشاگران بی‌تعهد هستیم.

بنابراین، این نکته وجود دارد که آینده‌ی با یک مجموعه ویژگی‌های خاص، متفاوت از آینده‌ای دیگری با یک مجموعه ویژگی‌های خاص جداگانه وجود دارد. با این حال، وقتی به طور عامیانه به آینده اشاره می‌کنیم، ما این ایده را پنهان می‌کنیم که فقط یک آینده وجود ندارد. در واقع بیش از یک آینده وجود دارد. در حقیقت امکان بسیاری از آینده‌ها وجود دارد.

در اینجا برای شروع، یازده آینده برای در نظر گرفتن وجود دارد. (به این نکته توجه کنید که آینده‌های بی‌پایانی برای کشف وجود دارند):

آینده احتمالی تقریباً قطعی

بدون هیچ گونه مداخله‌ای از سوی ما، با توجه به شرایط، آینده به احتمال زیاد خود به خود رقم خواهد خورد.

به عنوان مثال: فردا و فردا و فردا با این سرعت ناچیز در حال خزیدن است (همانطور که ویلیام شکسپیر ممکن است گفته باشد).

آینده محقق شده

آینده‌ای (در واقع یک “آینده”) که در زمان حال محقق شده است. یا به تنهایی محقق شده (یعنی با توجه به شرایط) یا ما به طور عمدی آن را به این شکل محقق کرده‌ایم. به هر حال، در حال حاظر اتفاق افتاده (محقق شده - کامل شده). بنابراین در حال حاظر در گذشته است. حالا یک فرصت جدید برای خلق آینده بعدی وجود دارد، هر چه باشد، در دسترس است.

به عنوان مثال: یک روز من پدر خواهم شد (یک آینده) - فرزندان من کوروش و سارا هستند (آن آینده محقق شده).

آینده مورد انتظار

یک آینده مورد انتظار، اما بدون هیچ برنامه‌ی واقعی برای ایجاد آن (و بدون هیچ دانش واقعی که حتی ممکن است برای ایجاد آن برنامه‌ریزی کنیم) - به جز آرزو و دعا برای اتفاق افتادن آن. یک “هی! آیا خوب نیست اگر این اتفاق بیفتد؟” یایک “وای! من مطمئنا دوست دارم اگر این اتفاق بیفتد!”.

به عنوان مثال: من در قرعه‌کشی برنده شده‌ام (و بلیط من تنها بلیط برنده بود).

آینده رویاپردازی شده

مشابه یک آینده مورد انتظار، به جز با بیشترین شور و شوق و علاقه و سرمایه‌گذاری در آن نسبت به یک آینده مورد انتظار. اما هنوز بدون هیچ برنامه و اجرای مداومی برای اطمینان حاصل کردن از اتفاق افتادن آن.

به عنوان مثال: من یک بنگلو در ساحل دارم که به طور کامل و بدون هیچ مشکلی است، در یک جزیره استوایی، با موج کامل برای موج‌سواری در درب جلوی من؛ هیچ کوسه، سونامی، آتش‌سوزی، آتشفشان یا زلزله‌ای وجود ندارد؛ آه، و دسترسی به وای‌فای قوی برای ارسال گفت‌و‌گوهای تبدیل شدن.

آینده تسلیم شده

آینده‌ای شناخته‌شده، آینده‌ای پیش‌بینی‌شده، آینده‌ای که از قبل انتظار می‌رفته، آینده‌ای که کاملاً با آینده‌ای خواستنی یا آینده مطلوب منطبق نیست، با این حال به نظر می‌رسد که به هر حال رخ خواهد داد. احساس ناتوانی برای متوقف کردن آن یا دخالت در وقوع آن وجود دارد. این آینده‌ای است که نزدیک شدن به آن، چه خوب و چه بد، پذیرفته شده است. پذیرفتن آن، بهترین گزینه از مجموعه‌ای از گزینه های بد است.

به عنوان مثال: انسان‌ها بیشتر به خاطر نفع شخصی خود عمل می‌کنند تا خیر بزرگتر.

آینده نگران‌کننده

مشابه یک آینده تسلیم شده، به جز اینکه (هنوز) کاملاً پذیرفته نشده است. در واقع، فکر کردن به نزدیکی آن نگرانی مداومی را برانگیخته است. علاوه بر این، نگرانی در مورد آن به عنوان یک وسیله برای نگه داشتن آن در دوری اتفاق می‌افتد (قطعاً یک پیشنهاد بازنده).

مثال: من پولم را تمام نکرده‌ام.

آینده ترسیده

مشابه یک آینده نگران‌کننده، به جز اینکه تأمل آن بیش از یک نگرانی ساده برانگیخته است. آنچه برانگیخته شده است، وحشت است و تجربه بودن بی‌توان برای جلوگیری یا تأثیر گذاری بر نتیجه‌ای که به نظر می‌رسد احتمالاً به کیفیت زندگی آسیب می‌زند. بقاء در این آینده، تهدید شده است (یا احتمالاً خواهد شد).

مثال: تهدید هسته‌ای به حقیقت پیوسته است.

آینده‌ای که اقتدار داده شده است

فراتر از زندگی‌های شخصی ما، فراتر از خانواده‌های ما، فراتر از گروه‌های محله ما، حتی فراتر از ایالتی که در آن زندگی می‌کنیم، آینده‌ای که توسط دولت داده شده است. در واقع، یک آینده که توسط دولت تنظیم شده است، همچنین در تمام خانواده‌های ما، گروه‌های محله، ایالتی که در آن زندگی می‌کنیم و غیره تنظیم شده است. این فقط وقتی در سطح دولتی تشخیص داده می‌شود، قابل دریافت و جهانی است.

مثال: ساکنان انگلستان دیگر به کشورهای اتحادیه اروپا سفر بدون ویزا ندارند.

ما برای آینده آن سخت-کار-خواهیم-کرد

مشابه یک آینده مورد انتظار، اما با یک برنامه و اجرای مداوم برای اطمینان حاصل کردن از اتفاق افتادن آن.

مثال: نرخ انقراض گونه‌ها به شدت کاهش یافته است؛ حجم انتشار کربن در جو به طور قابل توجهی کاهش یافته است.

آینده ناپیوسته

یک آینده که به طور غیرقابل پیش‌بینی به وقوع پیوسته، با توجه به اینکه مسیری که به سمت آن می‌رود و هدفی که از آن حاصل می‌شود، نتیجه متفاوتی در ذهن داشت.

مثال: پنیسیلین، یکی از اولین آنتی‌بیوتیک‌ها، به طور تصادفی توسط الکساندر فلمینگ کشف شد، زمانی که او متوجه شد باکتری‌ها در اطراف یک قارچ خاص در یک ظرف نمی‌رویند. او در ابتدا به دنبال یک راه برای مبارزه با باکتری‌ها نبوده است، اما نتیجه‌ی ناخواسته و ناپیوسته‌ی تحقیقاتش به یکی از بزرگ‌ترین کشف‌های پزشکی منجر شد.

آینده خلق شده

یک آینده خلق شده یک آینده‌ای است که خلق کرده‌ایم، یک آینده یعنی یک احتمال که من واقعاً آن را خلق می‌کنم، یک آینده که اگر من آن را خلق نمی‌کردم، به تنهایی به وقوع نمی‌پیوست. این یک آینده با انتخاب و خلاقیت و قدرت است، یک آینده که در آن واقعاً در مورد اینکه چگونه زندگی من به وقوع پیوسته و چه چیزی خواهد بود، نظر دارم.

مثال: (خودتان یکی خلق کنید).

می‌توان گفت که تنها ارزش واقعی در تشخیص همه موارد فوق (یعنی همه ده آینده‌های دیگر، که برخی از آن‌ها به طور ذاتی آینده‌های خلق شده نیستند)، این است که به امکان یک آینده خلق شده برسیم - یا به بیان دقیق، به امکان امکان یک آینده خلق شده برسیم. وقتی شما در مورد آنچه آینده به چه شکلی به نظر می‌رسد اگر آن را خلق نکنید، شفاف می‌شود، فرصتی برای عمل کردن و خلق چیزی که به هر حال قرار نبود اتفاق بیافتد، وجود دارد. این آینده خلق شده است.

آن در امکان امکان آینده خلق شده است که تحول فراخوانده می‌شود تا در زمان حال به بازی بپردازد.