مدل جدید عملکرد - خلاصه
چرا آنچه را که انجام میدهیم انجام میدهیم: یک مدل جدید که دسترسی عملی به منشاء عملکرد را فراهم میکند
منبع: New Model Of Performance
مترجم: محمد بیات
هدف این سخنرانی اینه که چیزی برای فکر کردن به شما بده، نه چیزی برای موافقت کردن. من هنوز در حال بررسی این مدل جدید خاص هستم که به من دسترسی بیشتری به دلایل کارهایی که انجام میدهم و کارهایی که انجام نمیدهم، میدهد، به جای اینکه فقط توضیح بهتری بدهد. بنابراین امروز درباره اینه که به شما فرصتی برای فکر کردن درباره آنچه امروز صحبت میکنیم بدهیم، با آن آزمایش کنید، آن را امتحان کنید و خودتان تجربه کنید.
موضوع این سخنرانی «عملکرد» هست، و این کلمه چندان تعریف دقیقی ندارد و تقریباً هر چیزی میتوند معنی بدهد. بعضی وقتها وقتی مردم درباره عملکرد صحبت میکنند، منظورشان نتیجه مورد نظر یا نتیجه ناخواسته هست. بعضی وقتها وقتی درباره عملکرد صحبت میکنند، منظورشان اتفاقی هست که منجر به اون نتیجه شده یا اتفاقی که منجر به تولید نشدن نتیجه مورد نظر شده است. بنابراین هر طور که در حال حاضر برای شما معنی میدهد، اشکالی نداره و ما کمی دقیقتر میشیم که دقیقاً درباره چه چیزی صحبت میکنیم.
بنابراین ممکن است درباره کیفیت زندگی خودتان به عنوان مسئلهای از عملکرد صحبت کنید، ممکن است دربارهی کیفیت یک جامعه صحبت کنید، ممکنه دربارهی کیفیت یک سازمان صحبت کنید، اما در کل این دربارهی عملکرد در وسیعترین معنای آن کلمه هست و به معنی عملکرد در هر طریقی که شما انتخاب کنید تا در یک موقعیت خاص تعریف کنید.
تمرکز دربارهی «دسترسی» هست. دسترسی برای من کلمه خیلی بزرگیه و اگر کمی اطراف من باشید، این کلمه رو زیاد میشنوید، چون چیزی که من رو علاقهمند میکنه دسترسی هست. در مسیر دسترسی، اغلب به برخی توضیحات نیاز دارم، ولی اگر فقط با توضیحات باقی بمونم، خوشحال نمیشم. میخوام بتونم دستم رو به اون چیزی که باهاش سر و کار دارم بگیرم، میخوام دسترسی به اهرمها و دکمهها داشته باشم. بنابراین امروز تمرکز درباره دسترسی به منشاء عملکرد هست، چیزی که دسترسی عملیاتی برای تولید عملکرد مورد نظر یا تبدیل عملکرد موجود رو فراهم میکنه.
اول، بگذارید ببینم چطور میتونم اینو به شما توضیح بدم. ما با راه معمول توضیح عملکرد شروع میکنیم. خب، میدونیم که راه معمولی برای توضیح عملکرد چیه. چرا این کار رو میکنم؟ چون من شاگرد هایدگر هستم و هایدگر یک روش جدید برای نگاه کردن به همه چیز داشت و او مشکلی داشت که باید از کلمات روش قدیمی استفاده میکرد تا دسترسی به روش جدیدش رو ایجاد کنه و من هم همین مشکل رو دارم. باید از اصطلاحات رایج توضیحات عملکرد استفاده کنم تا به ما فرصتی برای نگاه کردن به یک روش جایگزین برای توضیح عملکرد بده.
فهرست مطالب
مدل فعلی عملکرد
بنابراین ما با روش معمولی توضیح عملکرد شروع میکنیم و این درباره دسترسی فعلی ما به تلاشهای فعلی ما برای ایجاد یا تبدیل عملکرد موجود هست، هر طور که عملکرد ممکنه در هر موقعیتی تعریف بشه، که بر اساس و محدود شده و شکل گرفته توسط توضیحات فعلی ما برای عملکرد هست. و کاملاً واضح هست که توضیحات فعلی ما از مدل موجود عملکرد مشتق شده و محدود شده و شکل گرفتهاند. بنابراین به نتیجه واضح میرسیم که دسترسی ما به ایجاد یا تبدیل عملکرد توسط مدل فعلی عملکرد محدود شده و شکل گرفته.
بنابراین، ما به مدل رایج نگاه میکنیم. مدل رایج عملکرد میگه که عملکرد یک اثر هست. اکثر مردم اینجوری در موردش صحبت نمیکنند ولی اگر با دقت نگاه کنید به این نتیجه میرسید که هر طور که عملکرد رو تعریف کنید، یک اثر از چیزی هست که علت اون اثر، ویژگیها و صفات داخلی اجراکنندهها هست. بنابراین من وقتی میخوام بفهمم چرا دارم در این سطح اجرا میکنم نه در آن سطح، یا چرا نمیتونم در این مورد اجرا کنم و میتونم در آن مورد اجرا کنم، به درون خودم نگاه میکنم. این درون که صحبت از علت عملکرد میکنه، علت اثر، ویژگیها و صفات داخلی اجراکنندهها هست یا شرایط خارجی که اجراکنندهها با آن مواجه هستند.
حالا، این کاملاً واضح هست ولی چیزی نیست که در انبوهی از توضیحات موجود درباره عملکرد به آن فکر کنیم. آخرین چیزی که خوندم نظریه بازی بود و توضیحات درباره مزایا و از دست دادن مزایا به نفع انصاف و غیره ولی وقتی نگاه میکنم، همهاش به این مدل مرتبط میشه که به درون اجراکنندهها یا به شرایط خارجی مربوط میشه که با آن مواجه هستند.
من نمیدونم چند ساله که این کار رو شروع کردم، شاید هشت سال پیش، به این نگاه کردم و توضیحات متعددی درباره عملکرد خوندم و در شرایط مختلف به این شکل توضیح داده شده و در شرایط دیگر به شکل دیگری توضیح داده شده ولی همه به مدل فعلی محدود میشن که تا جایی که میتونم بگم، هیچ یک از توضیحات فعلی رو از قلم نمیندازه و این چیزی هست که درون یا بیرون هست.
مدل رایج به صورت رسمیتر یک مدل علت و معلولی روانشناختی، فیزیولوژیکی، معرفتشناسی و محیطی برای عملکرد هست. معرفتشناسی اضافه شده چون به نظر میرسه بسیاری از روشهای توضیح عملکرد ما، عملکرد دیگران، عملکرد گروهها به «دانش» یا «شناخت» مربوط میشه که همچنان میتونید بگید در حوزه روانشناختی قرار میگیره ولی سزاوار یک کلمه جداگانه هست. بنابراین این اسم رسمی اون هست ولی مطمئناً مدل «درون-بیرون» هست و چیزی که میخوام انجام بدید اینه که ببینید آیا میتونید چیزی درباره روش توضیح عملکرد پیدا کنید که در این مدل نگنجه. من به دنبال آن گشتم و گشتم، نمیتونم چیزی پیدا کنم. به نظر من، همه توضیحات، خواه از نظریه بازی، علوم اعصاب یا تکامل یا هر چیز دیگری، به خوبی توسط مدل درون-بیرون توضیح داده میشه. خواه عملکرد من به ترکیب من، دانش من، آموزش من، تجربه من، شهود من یا شناخت من مربوط باشه یا بدشانسی داشته باشم و شرایط به من ضربه بزنه.
جالبه که معمولاً وقتی بدشانسی دارم، شرایط به من ضربه میزنه ولی وقتی کارها خوب پیش میره، شرایط به من کمک میکنه.
دسترسی به عملکردی که توسط مدل فعلی فراهم میشه، نتیجهاش اینه که مدل رایج عملکرد تلاشهای فعلی ما برای ایجاد یا تبدیل عملکرد رو محدود و شکل میده. خواه این شامل تلاش برای تغییر ویژگیهای داخلی اجراکنندهها باشه یا تلاش برای تغییر شرایط خارجی که اجراکنندهها با آن مواجه هستند.
اگر نگاهی به آنچه در بیشتر سازمانهای تجاری و خیریه اتفاق میافته بیندازم، مخصوصاً در تجارت، بسیاری از تمرکز بر بهبود عملکرد از طریق تغییر شرایط خارجی هست. خواه این شامل سیستمهای پشتیبانی فناوری اطلاعات جدید یا فرآیندهای تجاری جدید باشه و غیره. اما در هر صورت من دو چیز رو گفتم: ۱) روش توضیح عملکرد بر اساس مدل درون-بیرون هست و ۲) تلاشهای ما برای ایجاد، تولید یا تبدیل عملکرد بر اساس انجام کاری درون اجراکنندهها یا انجام کاری درون شرایطی هست که اجراکنندهها در آن عملکرد میکنند.
و این تقریباً محدود به چیزی هست که فعلاً در دسترسه. هیچ مشکلی با مدل فعلی نیست، این مدل حدود صد ساله که وجود داره. بگذارید ببینیم، پیتر دراکر به چارلز تیلور اعتبار میده که این تمرکز بر عملکرد رو شروع کرد و این حدود صد سال پیش بود. مدل رایج نتایج قابل توجهی در طول سالهای طولانی ایجاد کرده، با این حال شواهدی قوی وجود داره که هر چیزی که میتونه از مدل فعلی به دست بیاد در ایجاد پیشرفتهای عمده در عملکرد یا برخورد با مشکلات مداوم در عملکرد که وجود دارند، تقریباً استفاده شدهاند.
و این گونه بود که انگیزهای برای بررسی این مسئله پیدا شد که آیا راه دیگری برای نگاه کردن به عملکرد وجود داره که ممکنه مدل قدیمی رو از بین نبره بلکه به مدل قدیمی افزوده بشه که دسترسیای که مدل قدیمی فراهم نمیکنه رو فراهم کنه.
در حالی که مدل فعلی توضیحات رضایتبخشی از عملکرد فراهم میکنه، امروز شکستهای گسترده راهبری در فراخوانی عملکرد مؤثر، شواهدی هست که مدل فعلی عملکرد دسترسی کافی به منشاء عملکرد فراهم نمیکنه.
شما احتمالاً بارها کلمه دسترسی رو میشنوید، درسته؟ بنابراین دسترسیای که توسط مدل فعلی برای بهبود یا تغییر عملکرد و قطعاً برای تبدیل عملکرد فراهم میشه، به سادگی برای مقابله با چالشهای محیط امروز کافی نیست. نمیدونم شما چطور، من صبح رو با خواندن روزنامه شروع میکنم و بعد برای فراموش کردن اینکه روزنامه رو خوندم، قهوه میخورم. بعضی وقتها جواب میده، بعضی وقتها نه، بعضی وقتها قهوه کار میکنه و بعضی وقتها نه، و بعد یک مشکل پیدا میکنم.
ولی این چیزی هست که منو به خود جلب میکنه، چیزی که کار نمیکنه. و وقتی چیزی پیدا میکنم که کار نمیکنه، میخوام بفهمم چطور توضیح داده میشه که کار نمیکنه چون فرض میکنم که در توضیحی که برای کار نکردن اون وجود داره، پایستگی کار نکردنش نهفته هست. بنابراین میخوام دسترسی جدیدی به چیزی که کار نمیکنه پیدا کنم و مشخصاً عملکردی که کار میکنه خیلی زیاده.
مشکل اینه که چیزی هست که من اون رو «آبشار پارادایم» مینامم که به یک مدل ختم میشه ولی در بالای این آبشار، بنابراین من پیشنهاد میکنم که هر مدلی از هر چیزی در داخل یک آبشار پارادایم وجود داره. حالا منظورم از آبشار پارادایم چیه؟ منظورم اینه که در بالای آبشار، «جهانبینی» یا «مدل واقعیت» فرد هست. جهانبینی من، مدل واقعیت من، درک من از جهان، توضیح من از جهان رو محدود و شکل میده. و سپس در نحوهای که من درباره پارادایمها فکر میکنم، یک چارچوب مرجع نسبت به چیزی خاص دارم. بنابراین من این جهانبینی درباره همه چیز دارم، درباره جهان، مردم، همه چیز، و سپس زیر اون یک چارچوب مرجع یا ذهنیت نسبت به چیزی خاص دارم. در این مورد، چیزی که من به عنوان دنیای روزمره و معمولی مینامم، وجود داره و سپس اون چارچوب مرجع یا ذهنیت من نسبت به عملکرد رو محدود و شکل میده. و سپس اون چارچوب مرجع نسبت به عملکرد، مدل عملکرد من رو محدود و شکل میده.
چرا این همه چیز رو توضیح دادم؟ چون اگر متعهد به بررسی امکان مدلسازی عملکرد به روشی که تاکنون مدل نشده باشه، باشم، باید تمام راه رو به بالای چیزی برگردم که نیاز به تنظیم در جهانبینی روزمره من داره و سپس از اونجا باید برگردم و چیزی رو تنظیم کنم که چارچوب مرجع یا ذهنیت من نسبت به چیزی که مدلسازی میکنم باشه چون اون چارچوب مرجع، روش مدلسازی من رو محدود و شکل میده.
تا اینجا قابل پیگیری بود؟ همه مدلها از داخل یک پارادایم خاص مشتق میشن. مدل جدید واقعاً در برخی موارد پارادایم فعلی رو نقض میکنه. نقض جهانبینی روزمره و معمولی من و نقض چارچوب مرجع یا ذهنیت من نسبت به عملکرد و پارادایم فعلی عملکرد. بنابراین یک مدل واقعاً جدید عملکرد نیاز به تنظیم یا گسترش جهانبینی روزمره ما. راستی، توجه کنید که این کلمات “حس مشترک روزمره” یک نوع عبارات مخفیانه هستند. اگر پیشنهاد کنم که جهانبینی شما را تغییر بدهید، این کمی تهدیدآمیز است، اما اگر پیشنهاد کنم که جهانبینی حس مشترک روزمرهمان را بررسی کنیم، میدانید، همانی که دربارهاش فکر نمیکنیم و بدیهی فرضش میکنیم، حداقل کمی کمتر تهدیدآمیز است. پس ما درباره جهانبینی حس مشترک روزمره و چارچوب مرجع غالب مربوط به عملکرد صحبت خواهیم کرد، چون اینها هستند که هر مدل جدید واقعی را در ابتدا ضدحسی و شاید حتی غیرقابل فهم میسازند.
مدل فعلی عملکرد، با وجود پیشی گرفتن از علم و فلسفه قرن بیستم و بیست و یکم، مدل جهانبینی نیوتنی و کارتزیان از واقعیت همچنان در جهانبینی حس مشترک روزمره ما اساسی باقی مانده است. این جهانبینی، چارچوب مرجع ما را نسبت به عملکرد محدود و شکل میدهد که آن چارچوب مرجع به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد.
بنابراین، جنبه علت و معلولی جهانبینی ما: جهانبینی نیوتنی، فرضیهای درباره یک جهان مکانیکی بر اساس توالیهای علت و معلول کم و بیش خطی، دیدگاه ساعتواری از جهان، مدل جهانبینی علت و معلول. این جهانبینی ساده علت و معلول که با فیزیک قرن بیستم و بیست و یکم و علم سیستمهای پیچیده پیشی گرفته شده است، همچنان جهانبینی حس مشترک روزمره ما باقی مانده است.
اجازه بدهید یک مثال کوچک از چیزی که دربارهاش صحبت میکنم بدهم. گفتم که مدل فعلی عملکرد یک مدل علت و معلولی است، اینکه عملکرد یک اثر از یک علت است. اگر برای شما توضیح میدادم، میگفتم، خب، معلومه، چون هر چیزی که شما و من با آن مواجه میشویم فرض میکنیم که توسط چیزی به وجود آمده است. نیازی به فکر کردن نیست که آنچه با آن مواجه میشویم توسط چیزی به وجود آمده است، تقریباً مثل اینکه من هستم و هر چه که با آن مواجه میشوم توسط چیزی به وجود آمده است.
حالا همه ما درباره درهمتنیدگی و فروپاشی علیت در آنجا و در سیستمهای پیچیده شنیدهایم، علیت آنجا فروپاشی میشود و کمی دشوار میشود، و هرجومرج، و میدانید، همه ما به این چیزها آگاه هستیم. اما حتی اگر من به همه اینها آگاه باشم، وقتی چیزی را میبینم، فرض میکنم که توسط چیزی به وجود آمده است و این همان چیزی است که منظورم از جهانبینی حس مشترک روزمره است.
و به همین دلیل وقت گرفتم تا اشاره کنم که مدل غالب عملکرد یک مدل علت و معلولی از عملکرد است. این مدل علت و معلولی تقریباً همیشه خوب کار میکند، اما همچنین مدل فعلی عملکرد را محدود و شکل میدهد. به زبان ساده، یکی از جنبههای جهانبینی حس مشترک روزمره این است که هر چیزی که با آن مواجه میشویم توسط چیزی به وجود آمده است، یعنی هر چیزی که با آن مواجه میشویم اثر یک علت است.
علت و معلول جهانبینی. پاورقی دیوید هیوم عالی است، اما برای خواندنش زمان زیادی نیاز است. اعتماد کنید، عالی است، علت و معلول را کاملاً توضیح میدهد، مدتها پیش، این فرض است. به هر حال، این جنبه از جهانبینی ما از طریق مدل فعلی عملکرد محدود و شکل میگیرد، و چارچوب مرجع غالب ما را نسبت به عملکرد محدود و شکل میدهد، که منجر به یک چارچوب مرجع علت و معلول برای عملکرد انسانی میشود. این چارچوب مرجع به نوبه خود مدل فعلی ما از عملکرد را محدود و شکل میدهد. این همان آبشاری است که گفتم، ها؟ این منجر به مدل علت و معلولی از عملکرد میشود.
در نتیجه، مدل فعلی عملکرد به عنوان اثر یک علت توضیح داده میشود. حالا، مدل کارتزیانی-روانشناختی، فیزیولوژیکی، معرفتشناسی از جهانبینی ما. جهانبینی کارتزیانی یک دوگانگی ذهن و بدن را فرض میکند که ذهن غیر فیزیکی و بدن فیزیکی است.
عمل یک محصول ذهن است، که یک دیدگاه روانشناختی-فیزیولوژیکی از عمل انسانی است. حالا، همه ما میدانیم که دوگانگی کار نمیکند، همه ما آن را خواندهایم و دربارهاش فکر کردهایم و بله، فروپاشی میشود و هیچ آدم کوچکی آنجا نیست که تصمیمگیری کند و غیره. به هر حال، این جهانبینی آگاهانه ما است. جهانبینی حس مشترک روزمره میگوید که ذهن من چیزی متفاوت است، درست همان چیزی که دکارت گفت.
علاوه بر این، چون این جهانبینی دوگانگی ذهن و جهان خارجی را فرض میکند، مفهوم فرد از دیگران به عنوان اجراکننده محصول ارزیابیها و تفسیرهای فرد از اعمال دیگران، افکار، فرآیندهای فکری، دانش و احساسات آنها میشود. توضیحات به عنوان نتیجهای از دیدگاه روانشناختی-فیزیولوژیکی-معرفتشناسی از عمل انسانی.
به همین ترتیب، مفهوم فرد از خودش به عنوان یک اجراکننده محصول ارزیابیها و تفسیرهای فرد از اعمال خودش، افکار، فرآیندهای فکری، دانش و احساسات خودش میشود. و اگر درباره آن فکر کنید، بله، من میدانم که چه نوع اجراکنندهای هستم فقط با انجام آن نوع تفسیر از افکار و احساساتم و اعمالم و نتایجی که به دست آوردهام و غیره.
در حالی که با علوم اعصاب قرن بیستم و بیست و یکم، روانشناسی تکاملی، علوم شناختی، اقتصاد رفتاری، فلسفه و احتمالاً چندین حوزه دیگر پیشی گرفته شده است، و حوزههایی در زمینه فیزیکی مانند فیزیولوژی ورزش، جهانبینی روانشناختی-فیزیولوژیکی-معرفتشناسی از عملکرد انسانی همچنان جهانبینی حس مشترک روزمره ما باقی مانده است.
حالا میخواهم بدانید چرا این را اینقدر تاکید میکنم. من این را تاکید میکنم چون به نوعی باید در آن بایستم تا ببینم چه چیزی توسط آن اجازه داده نمیشود. نمیدانم چگونه باید این کار را انجام دهم. نمیتوانم جز جایی که هستم بایستم و جایی که هستم در مدل فعلی، مدل غالب است.
همانطور که مالکوم گلدول در سال 2002 در کتابش “نقطه تحول” میگوید، چیزی در همه ما وجود دارد که ما را به طور غریزی وادار میکند تا جهان اطرافمان را بر اساس ویژگیهای اساسی مردم توضیح دهیم. به طور خلاصه، این همان چیزی است که درون ماست، ها؟ به طور خلاصه، دیدگاه روانشناختی-فیزیولوژیکی-معرفتشناسی از علت عملکرد انسانی. همانطور که با جنبه علت و معلول جهانبینی حس مشترک روزمره ما، این جنبه از جهانبینی ما از طریق مدل فعلی عملکرد محدود و شکل میگیرد، و چارچوب مرجع غالب ما را نسبت به عملکرد محدود و شکل میدهد، که به نوبه خود مدل فعلی عملکرد ما را محدود و شکل میدهد.
این منجر به مدل عملکردی میشود که علل عملکرد را به حوزه روانشناختی-فیزیولوژیکی-معرفتشناسی نسبت میدهد. در نتیجه، در مدل فعلی، عملکرد به عنوان اثری از ویژگیها و صفات داخلی اجراکننده توضیح داده میشود، به طور خاص، روانشناسی اجراکننده، شامل دانش و فیزیولوژی، و حتی به طور خاصتر، ویژگیهای ذهنی و فیزیکی غیر قابل تغییر اجراکننده و حالات ذهنی و فیزیکی قابل تغییر اجراکننده و دانش عملی اجراکننده. این شما را به ریزترین جزئیات در مدل فعلی میبرد.
آخرین مورد: شرایط خارجی به عنوان علت. جنبه نهایی جهانبینی حس مشترک روزمره ما این است که در همه جای طبیعت و زندگی، شرایط خارجی برای محدود و شکل دادن به عمل خدمت میکنند. این یک زیر مجموعه از جهانبینی نیوتنی-مکانیکی است. به طور خلاصه، شرایط خارجی به عنوان علت و این از طریق پارادایم، از طریق چارچوب مرجع به پایین محدود و شکل میدهد و مدل را شکل میدهد.
مدل جدید عملکرد
حالا مدل جدید را بررسی میکنیم و آن را به اختصار انجام میدهیم. اصطلاحاتی در اینجا وجود دارد که باید توضیح دهم و سپس توضیح میدهم که چگونه به یکدیگر مربوط هستند و با هم کار میکنند.
بنابراین عملکرد به طور انحصاری محصول عمل یا بیعملی است. من نمیخواهم همیشه بگویم عمل، اما هر بار که بگویم عمل، باید بیعملی را هم بشنویم.
مدل فعلی عملکرد به احتمال زیاد این را تأیید میکند، اما با توجه به تمرکز روانشناختی-معرفتشناسی-شرایطی مدل فعلی، واقعیت این که عملکرد در نهایت به طور انحصاری به عمل میآید، اغلب مبهم میشود. میخواهم کمی درباره این صحبت کنم. من تغییر کردم، دگرگون شدم، از طریق یک فرآیند گذشتم و همه چیز در درونم تغییر کرد، اما این به معنی تغییر عملکرد نیست.
من ادعا میکنم که واقعیت این که عملکرد در نهایت به طور انحصاری به عمل یا بیعملی بستگی دارد، اغلب در توضیحات ما برای عملکرد از دست میرود. ما معمولاً از این نتیجه یا به اصطلاح عملکرد نهایی، به چیزی که باید اتفاق بیفتد و نمیافتد، یا آنچه که اتفاق میافتد، یا چرا اتفاق میافتد، پرش میکنیم. و چرا اتفاق میافتد یا به چیزی در درون اجراکنندهها مربوط میشود یا به چیزی در شرایط خارجی.
و واقعیت این که عملکرد نهایی به طور انحصاری محصول عمل است، اغلب از دست میرود.
مدل جدید تأکید زیادی بر عملکرد به عنوان محصول انحصاری عمل دارد، زیرا ما معتقدیم که این امر اساسی است. و سپس عمل یک «همبستگی» از چیزی است. حالا، باید سریع بگویم که منظور ما از همبستگی یک همبستگی آماری نیست و هر چه منظور ما از همبستگی باشد، به آن خواهیم رسید. در این میان، میتوانید تعریف عمل را به عنوان همبستگی چیزی درک کنید، که عمل با چیزی متصل است، اما میخواهد نشان دهد که اتصال یکی از علت و معلول نیست و آنچه که هست، همانطور که گفتم، به آن خواهیم رسید. اما به چیزی اشاره میکند، یک ارتباط بین عمل و چیزی که غیر از علت و معلول است و مستقیماً متصل است.
حالا آن چیزی که با عمل همبسته است، روشی است که شرایطی که اجراکننده در آن عمل میکند یا با آن مواجه میشود، برای اجراکننده بافته میشود یا ظهور پیدا میکند. حالا باید درباره بافته شدن صحبت کنیم و این بافته شدن واقعاً در قلب و روح این مدل است، بنابراین زمان زیادی را صرف آن خواهیم کرد.
اما در حال حاضر، فقط برای اینکه بتوانیم ادامه دهیم، میتوانید بگویید: او میگوید که از دیدگاه این مدل جدید، اعمال من همبسته با روشی است که آنچه که با آن سروکار دارم برای من بافته میشود، ظهور پیدا میکند. و محیطی که در آن با آن سروکار دارم برای من ظهور پیدا میکند.
میخواهم این را عمیقتر بررسی کنم. میدانم که هنوز به هیچ وجه نزدیک به قابل فهم نیست، فقط میخواهم آن را مطرح کنم. حالا این یک زیر مجموعه است. هنگامی که بافتهی که با عمل همبسته است تغییر میکند، عملی که با بافته همبسته است نیز تغییر میکند.
حالا این چیزی است که این مدل را هر چه قدرت دارد میسازد. جنبه نهایی آن. هر قدرتی که این مدل برای مردم در ایجاد یا تبدیل عملکرد فراهم میکند، اینجاست. چون اینجاست که دسترسی وجود دارد. روشی که شرایط برای اجراکننده بافته میشود، در زبان تشکیل میشود یا حداقل با زبان شکل میگیرد و در هر صورت از طریق زبان قابل دسترسی است. حالا عمیقاً به این خواهیم پرداخت، اما میخواهم این را مرور کنیم تا به برخی چیزهای جالب برسیم.
دسترسی به عملکردی که مدل جدید عملکرد فراهم میکند، اگر در واقع همانطور که مدل جدید عملکرد میگوید، عمل تنها تعیینکننده عملکرد باشد، و اگر عمل همبسته یا مستقیماً متصل به روشی باشد که شرایط برای اجراکننده بافته میشود، شرایطی که من در آن اجرا میکنم و شرایطی که من با آن مواجه هستم. و به هر حال، شرایطی که من با آن مواجه هستم شامل کیستی من برای خودم نیز میشود. بنابراین کیستی من برای خودم در این کار بخشی از شرایطی است که من در آن اجرا میکنم.
ما خیلی بیشتر درباره این میگوییم، میدانم که این کمی عجیب است. بیشتر درباره این خواهیم گفت. به هر حال، اگر در واقع همانطور که مدل جدید عملکرد میگوید، عمل تنها تعیینکننده عملکرد باشد و عمل همبسته یا مستقیماً متصل به روشی باشد که شرایط برای اجراکننده بافته میشود، شرایطی که من با آن مواجه هستم و شرایطی که من در آن اجرا میکنم از طریق زبان قابل دسترسی است، اگر همه اینها درست باشد، پس مدل جدید عملکرد دسترسی مستقیم به منشاء عملکرد را فراهم میکند، زیرا منشاء عملکرد به روشی است که چیزی که من با آن سر و کار دارم و محیطی که در آن با آن سر و کار دارم برای من بافته میشود و من به آن دسترسی دارم از طریق تنها چیزی که بر آن تسلط کامل دارم و آن دهان من است. من نمیتوانم خودم را به یک حالت خاص احساسی برسانم، حتی نمیتوانم خودم را به یک حالت خاص فکری برسانم، حتی نمیتوانم افکارم را به یک حالت خاص برسانم. سعی کردهام به چیزهایی فکر کنم که قادر به فکر کردن به آنها نیستم، اما من میتوانم در مورد آنچه از دهانم بیرون میآید، چیزی بگویم. و اگر درست باشد که آنچه از دهانم بیرون میآید میتواند روشی را که شرایطی که در آن اجرا میکنم و با آن مواجه هستم را تغییر دهد و این از طریق زبان قابل دسترسی است، پس من راهی برای شکل دادن، ایجاد دسترسی بیشتر به منشاء عملکردم دارم، و به دیگران فرصتی برای دسترسی بیشتر به منشاء عملکردشان میدهم. و در حالی که من معمولاً به سطح فردی صحبت میکنم، این برای گروههای افراد و حتی کل جوامع نیز به همان خوبی کار میکند. و من در کاری که در پنج سال گذشته در ایرلند شمالی انجام دادم، شاهد این بودهام که گروههای افرادی که قطعاً غیرقابل تغییر به نظر میرسیدند، رفتار خود را تغییر دادهاند و این کار را به تنهایی بدون هیچ فشاری انجام دادهاند.
خب، بیایید ببینیم کجا هستیم. مدل فعلی عملکرد توضیحاتی برای عملکرد فراهم میکند که دسترسی مشخصی به مدیریت عملکرد به ما میدهد. در مقابل، مدل جدید دسترسی به منشاء عملکرد را فراهم میکند.
ما این را مدل همبسته هستیشناختی زبانی مینامیم. مدل جدید عملکرد ما بازگشت به معنای همبسته هستیشناختی زبانی است، به این معنا که عمل با چیزی همبسته است، هستیشناختی به این معنا که عمل با روشی که جهان، دیگران و خود ما برای ما بافته میشوند، همبسته است، و زبانی به این معنا که بافتهی که با عمل همبسته است، به شدت توسط زبان شکل گرفته و در هر صورت از طریق زبان قابل دسترسی است.
حالا باید برگردم و برخی از این چیزها را معنی کنم. فرض میکنم که در این مخاطب، به نظر شما عمل به طور قطع ناشی از چیزی است. اگر با یک دانشمند عصبی صحبت کنید، به شما خواهند گفت که اعمال شما، آنچه انجام میدهید، توسط یک الگوی در مغزتان تولید میشود، یک الگوی سلولهای عصبی در مغزتان، یک الگوی نورونها در مغزتان که با یک الگوی درک مرتبط است. اما میخواهم به چیزی توجه کنید. آنها به شما خواهند گفت که الگوهای نورونی عمل با الگوهای نورونی درک مرتبط هستند، آنها به تنهایی وجود ندارند.
چرا من این را تأکید میکنم؟ چون با این مدل همخوانی دارد، این مدل را ثابت نمیکند، اما توسط این مدل پذیرفته میشود. آنچه که دانشمندان عصبی به ما میگویند در مورد علت عمل توسط این مدل پذیرفته میشود، یعنی الگوهای عمل با الگوهای درک مرتبط هستند. بنابراین مدل نمیگوید که چیزی به عنوان علل عمل وجود ندارد، بلکه این علل را میپذیرد. اما هدف مدل این است که به ما دسترسی بدهد. من نمیتوانم به مغزم دسترسی داشته باشم. در واقع، اگر کسی یک مداد را در مغزم فرو کند، حتی احساس نمیکنم.
بنابراین مدل جدید میگوید که عمل با چیزی همبسته است و آن چیزی که با آن همبسته است، به طور دقیق، همبسته با روشی است که شرایطی که در آن اجرا میکنم و با آن مواجه هستم برای من بافته میشوند. و مهم است که بین شرایطی که در آن اجرا میکنم و شرایطی که با آن مواجه هستم تمایز قائل شویم.
من گفتم که مدل فعلی یک مدل درون یا بیرون است، یعنی یا ویژگیها و صفات داخلی، یا شرایط خارجی. این همان محدودیتی است که من باید عملکرد را در آن توضیح دهم. این مدل چیزی متفاوت میگوید.
حالا میخواهم یک نمایش ساده انجام دهم. اگر این بطری را به طرف شما پرت کنم، شما آن را میگیرید، چرا؟ چون عمل شما با روشی که بطری برای شما بافته میشود همبسته است. اگر بطری را به این سمت پرت کنم و شما آن را نگیرید و بطری به زمین بخورد، عمل شما با روشی که بطری به عنوان یک شیء غیرقابل دسترسی برای شما بافته میشود همبسته است. این به شما یک حس از چیزی که منظورمان از همبستگی است، میدهد. عمل من در رقصی با روشی که جهان برای من بافته میشود، همبسته است.
حالا، احساسات من شامل وضعیت احساسی من نیز میشود. بنابراین، در این مدل ما به عمل به عنوان شامل وضعیت احساسی من نگاه میکنیم، وضعیت ذهنی من، جریان فکری من، همه اینها را به عنوان همبسته با روشی که جهان برای من بافته میشود در نظر میگیریم. اگر جهان برای من تهدیدآمیز بافته شود، احتمالاً احساس ترس میکنم. اگر جهان به عنوان یک فرصت باز بافته شود، احتمالاً انرژی و زندهدلی احساس میکنم. همینطور با احساسات و وضعیت ذهنی و حتی افکارم. میدانید، من از لندن آمدم و اینجا درختان را دیدم و در لحظهای که در حضور آنها بودم، نیازی به زبان نداشتم. اما وقتی غروب زیبایی را میبینم یا درختی زیبا را میبینم، به خودم میگویم “وای، این چقدر عالی است”. به محض اینکه دوستانم را میبینم، میگویم “مرد، یک غروب عالی دیدم”. ما در مورد این بیشتر صحبت خواهیم کرد.
در واقع، میخواهم شما را با یک نقل قول مختصر آزار دهم. جان بروکمن مجموعهای از صحبتها را انجام داد که در آن از مردم پرسید “امسال در مورد چه چیزی نظرت را تغییر دادی؟”. میخواهم از یک روانشناس عصبشناس نقل قولی بخوانم. او میگوید: “من برای نشان دادن اینکه زبان بر ادراک تأثیر نمیگذارد، شروع به کار کردم اما دقیقاً برعکس آن را پیدا کردم. معلوم شد که زبان در جنبههای بسیار کم سطح از ادراک دخالت میکند و بدون آگاهی یا رضایت ما، اساس و اساس آنچه که میبینیم را شکل میدهد”.
مقاله کامل وارد جزئیات تجربیاتی میشود که او برای اثبات اینکه زبان فرآیند ادراک را تغییر نمیدهد انجام داد. او میدانست که زبان خلق و خو را تغییر میدهد و اینها را تغییر میدهد، و تحقیقات عصبی خوبی هم وجود دارد که نشان میدهد بازبینی تجربیات میتواند الگوهای مغز ما را از این پاسخ به پاسخ دیگری تغییر دهد. به هر حال، اکنون به کسی نیاز دارم که یک نمایش کوچک با من انجام دهد.
[ورنر کسی را صدا میزند و با او این آزمایش را انجام میدهد]
ورنر: آیا مایل هستید این نمایش را با من انجام دهید؟
احمد: بله؟
ورنر: بسیار خوب، عالی. این آسیب نخواهد رساند، قول میدهم.
احمد: بله، لطفاً.
ورنر: شما چیزی از این نمایش نمیگیرید اگر فقط تماشا کنید [منظور حضار]. باید آن را با او انجام دهید. بنابراین وقتی او این کار را انجام میدهد، شما هم این کار را انجام دهید تا از آن بهره بیشتری ببرید. این واقعاً چشمه اصلی است که این مدل از آن سرچشمه میگیرد. میخواهم تمام تلاش خود را بکنم تا با شما به اشتراک بگذارم که چه چیزی برای درک اینجا وجود دارد.
ورنر: ابتدا میخواهم از شما چند سوال ساده بپرسم. هیچ فریبی در این سوالات وجود ندارد، قبول؟
احمد: بله!
ورنر: آیا مرا میبینید؟
احمد: بله، میبینم.
ورنر: بسیار خوب، پس احمد مرا میبیند.
ورنر: احمد، کجا هستی؟ احمد: من اینجا هستم. ورنر: بله، اینجا. و اگر از شما بپرسم کجا هستید، میگویید اینجا. ممکن است بگویید من در انتهای میز هستم، اما واقعاً هر جا که هستید، آنجا “اینجا” است، درست است؟
ورنر: و من کجا هستم؟ من آنجا هستم. بله، پس شما اینجا هستید و من آنجا هستم. همه متوجه شدید؟ شما اینجا هستید و من آنجا هستم و احمد مرا میبیند.
ورنر: حالا سوال این است که دیدن کجا اتفاق میافتد؟ دیدن کجا اتفاق میافتد؟ سوال این است: دیدن کجا اتفاق میافتد؟
احمد: در اینجا. درک از طریق حواس.
ورنر: بسیار خوب، شما به اینجا اشاره کردید. آیا تجربه دیدن مرا در جایی در اینجا دارید؟
احمد: نه، در چشمانم.
ورنر: در چشمان شما، بله.
ورنر: حالا نگاه کنید. من این کار را بارها انجام دادهام و اگر با کسی هوشمند صحبت کنید، به شما خواهند گفت که از چشمها شروع میشود. حالا میخواهم که به من نگاه کنید و ببینید آیا حسی دارید که دیدن کجا در چشمهای شما اتفاق میافتد؟
ورنر: میدانم که شما نمیتوانید بدون چشمانتان ببینید و میدانم که سلولهای شبکیه و میلهها و مخروطها و عصب بینایی وجود دارند، اما سوال این نیست. سوال این است که دیدن چیست؟ در این مورد، فقط مرا میبینید.
ورنر: هیچ “دیدن” کوچکی در چشمان فرد وجود ندارد. حالا دوباره نگاه کنید و ببینید که سوال بسیار خاص است: دیدن کجا اتفاق میافتد؟ احمد: من از طریق چشمان شما میبینم، اما آن را در بدنم احساس میکنم.
ورنر: اکثر مردم میگویند در مغز و اگر مداد را در مغز شما فرو کنم، حتی احساس نمیکنید. من میخواهم شما بررسی کنید و به من بگویید که اشتباه میکنم اگر هستم. شما هیچ حسی از دیدن در مغز خود ندارید. دیدن کجا اتفاق میافتد؟ شما به فکر فرو رفتهاید، میخواهم نگاه کنید.
ورنر: دیدن کجا اتفاق میافتد؟ شما دارید به درستی به سوال پاسخ میدهید. دیدن کجا اتفاق میافتد؟ دیدن کجا اتفاق میافتد؟ شما به من نگاه میکنید، این دیدن کجا اتفاق میافتد؟ شما میگویید دیدن در جایی در بدن شماست، اما اگر مدادی را در مغز شما فرو کنم، حتی احساس نمیکنید. دیدن کجا اتفاق میافتد؟ ورنر: این که شما میگویید اینجا و آنجا هست، کمی عجیب است. شاید اینجا و آنجا کمی قاطی شدهاند.
برای من پنج ماه طول کشید تا آنچه که من و احمد با شما به اشتراک گذاشتیم، همان چیزی است که برای من روشن شد تا جایی که میتوانم بگویم. متاسفم، میدانم که شما باید اینجا باشید و همه چیزهای دیگر باید آنجا باشند و این در اکثر مواقع خوب کار میکند، اما نه همیشه. برای مواقعی که به اندازهای که دوست دارید، خوب کار نمیکند، دوست دارم امروز و شاید تا پایان هفته این را امتحان کنید. شما آنچه که هستید یک عرصهی روشنگاهی (فضای بازی) هستید که همه چیز در آن ظهور پیدا میکند. شما یک عرصهی روشنگاه هستید که در آن همه چیز بافته میشود.
پس شما اینجا هستید و وقتی میگویید “من”، به چیزی در آن عرصهی روشنگاه اشاره میکنید. حالا این کمی دشوار است چون خیلی خودارجاعی است، میدانید، اگر درست باشد درست است و اگر نادرست باشد نادرست است. اما با من همراه باشید. آیا این درست نیست که شما برای خودتان بافته میشوید؟ آیا این درست نیست که شما وجود دارید، شما برای خودتان بافته میشوید، شما برای خودتان ظهور پیدا میکنید؟ شما میتوانید در مورد “من” فکر کنید، میتوانم در مورد “من” فکر کنم، میتوانم “من” را ارزیابی کنم، میتوانم ایدههایی درباره “من” داشته باشم، میتوانم تفاسیر درباره “من” داشته باشم، میتوانم چیزهای زیادی درباره “من” انجام دهم. پس از شما میخواهم که برای چند روز امتحان کنید، میدانید، هر زمان که به آن فکر کردید، میدانم که همیشه به آن فکر نخواهید کرد، شما مشغول هستید و کارهای زیادی دارید، اما هر زمان که به آن فکر کردید، ببینید آیا میتوانید فکر کنید که “من” عرصهی روشنگاهی هستم که همه چیز در آن ظهور پیدا میکند، در آن همه چیز بافته میشود و یکی از چیزهایی که در آن عرصهی روشنگاه بافته میشود، همان چیزی است که من وقتی میگویم “من” به آن اشاره میکنم. اما من آن عرصهی روشنگاهی هستم که همه چیز در آن بافته میشود و این چیزی که من در مورد آن صحبت میکنم فقط چیزی در آن عرصهی روشنگاه است.
مدل جدید میگوید که من چیزی برای گفتن درباره چگونگی ظاهر شدن چیزها در عرصهی روشنگاه دارم. من چیزی برای گفتن درباره چگونگی بافته شدن آنها برای خودم دارم. به یاد بیاورید که لار پیترز از تحقیقی که انجام داده بود تا ثابت کند زبان ادراک را تغییر نمیدهد، بینشهایی به دست آورد. بنابراین من پیشنهاد میکنم که دو نوع زبان وجود دارد. در جریان عادی وقایع، شما و من در زبانی صحبت میکنیم که در آن تلاش میکنیم درست بگوییم. در جریان عادی وقایع، من از زبان برای نمایندگی استفاده میکنم و کار من این است که زبانم را به اندازه ممکن با آنچه که نمایندگی میکند سازگار کنم، یعنی کار من این است که درست بگویم.
اما نوع دیگری از زبان وجود دارد. نام رسمی این زبان “انطباق کلام با دنیا” است، برای سازگار کردن واژگانم با دنیا. اما نوع دیگری از زبان وجود دارد که فیلسوفان زبان آن را “انطباق دنیا با کلام” مینامند. به طوری که دنیا با واژگان من مطابقت دارد. به عنوان مثال، اگر بگویم “من قول میدهم که فردا صبح X را به شما تحویل دهم”، چیزی وجود دارد که قبل از باز کردن دهانم وجود نداشت. چیزی که از دهانم بیرون آمد نمایندگی نمیکرد. آنچه از دهانم بیرون آمد یک قول بود. چیزی به دنیا آورد که قبل از آن وجود نداشت. چیزی که در ذهن داشتم یک قول نبود تا وقتی که بگویم “قول میدهم” یا “خواهم داد”.
تحقیقات علمی عصبشناسی اخیر زیادی وجود دارد که نشان میدهد که تفاسیر یا تفاسیری که بر تجربهها میگذاریم، تجربه ما از آنچه اتفاق میافتد را تغییر میدهد. اگرچه این تفاسیر… قبل از اینکه در واقع به مشکل بزرگی بیفتم، بله، باید این سخنرانی را به موقع تمام کنم، اولین بار سوالی؟
بله، بنابراین آخرین چیز، یک نکته عملی کوچک. بله، فقط میخواهم با شما به اشتراک بگذارم که کل مدل از یک بینش درباره جایی که دیدن من بافته میشود بیرون آمد و اینکه اینجا بافته میشود و اینکه من، این من، در رقصی با آنچه در فضای باز است، هستم و روشی که آنچه در فضای باز است برای من بافته میشود یا ظهور پیدا میکند. برای انسانها این واقعاً در زبان تشکیل شده است. کسی ممکن است به من دشواری بدهد چون میخواهم آن را ببینم. من میخواهم دشواری را ببینم. میخواهم کسی دشواری را به من بدهد. نمیتوانید این کار را کنید زیرا دشواری یک پدیده است که به طور کامل در زبان تشکیل شده است. نهنگها چیزی را دشوار نمیدانند.
حالا میخواهید بگویید بله، اما ما احساسات داریم. احساسات همبستگیهای نهاد زبانی به نام دشوار هستند. آیا این منطقی است؟ بله. من یک تیم از افراد بسیار بزرگی دارم که همانطور که در هنگام صبحانه بحث میکردیم، تحت تقاضاهای مداوم برای بزرگ بودن قرار دارند و یکی از چیزهایی که مانع بزرگی آنها میشود این است که آنها قطعاً کارهای زیادی برای انجام دادن دارند که همیشه مانع آنها میشود. حالا میدانم که آنها کارهای زیادی دارند زیرا من به آنها کارهای زیادی دادهام. میدانم که بیش از آنچه که در هر زمانی منطقی بتوانند انجام دهند، به آنها کار دادهام. اما این یک پدیده زبانی است. نهنگها کارهای زیادی برای انجام دادن ندارند. تنها چیزی که شما همیشه انجام میدهید، همان چیزی است که انجام میدهید. ببخشید که این بسیار بدیهی است، اما خیلی سخت است که به آن دست پیدا کنید. شما تنها چیزی که باید انجام دهید، همان چیزی است که انجام میدهید، زیرا این تنها چیزی است که شما همیشه انجام خواهید داد. من هرگز کارهای زیادی برای انجام دادن ندارم. من چیزهایی دارم که انجام نمیدهم، اما انجام ندادن آنها را انجام نمیدهم. من همیشه در حال انجام هستم و تا جایی که میتوانم به یاد بیاورم، همیشه تنها کاری که انجام دادهام همان چیزی است که انجام دادهام. و اگر بتوانم آنچه که برای من وجود دارد را به این شکل تشخیص دهم، میتوانم به طور کامل و تماماً با آنچه که در حال انجامش هستم باشم. هیچ چیز دیگری در ذهنم نیست.
آخرین چیز، و بعد اگر سوالی دارید، به آنها پاسخ خواهم داد. آخرین چیز این است: اگر چیزی برای یکی از کارکنانم خوب پیش نمیرود یا چیزی برای من خوب پیش نمیرود، سوال من این است: “عمل چیست؟ و با چه چیزی سر و کار داری؟ چگونه برای تو بافته میشود؟ چگونه محیطی که در آن سر و کار داری برای تو بافته میشود، شامل اینکه چگونه خودت برای خودت بافته میشوی در آن محیط؟” و شما خواهید دید که اعمال کاملاً مناسب هستند، به این معنا که کاملاً با روشی که آنچه که با آن سر و کار دارید برای شما بافته میشود، همبسته هستند. و اگر بخواهم اعمالم را تغییر دهم، باید روشی که آنچه که با آن سر و کار دارم برای من بافته میشود یا محیطی که در آن سر و کار دارم را تغییر دهم و یا روشی که خودم را در آن محیط تجربه میکنم را تغییر دهم و این واقعاً، واقعاً، واقعاً خوب کار میکند. پس هر چند وقت یکبار که چیزها به روشی که دوست دارید پیش نمیروند، فکر کنید، ببینید آیا میتوانید به خودتان بگویید: “میدانم، A, B, C. چگونه آنچه که با آن سر و کار دارم برای من بافته میشود؟ چگونه محیطی که در آن سر و کار دارم برای من بافته میشود، شامل اینکه چگونه خودم را در آن محیط تجربه میکنم؟”
همکار من فردی بسیار محترم و احتمالاً روزی جایزه نوبل خواهد برد، اقتصاددانی است و اقتصاد اکنون واقعاً با اقتصاد رفتاری پر شده است. اقتصاددان برنده نوبل و استادی از نمیدانم کجا کتابی به نام “ارواح حیوانی” نوشتند و کینز مدتها پیش ارواح حیوانی را ابداع کرد. آنها از مد افتادند و بازارهای کارا آمدند. اما این کلمهای است که میخواهم با شما به اشتراک بگذارم، کلمه “غیرعقلانی”. حالا این رفتار احمقانه مردم را به خوبی توضیح میدهد، اینکه چرا مردم کارهایی را انجام میدهند که در بهترین منافع اقتصادیشان نیست. آنها غیرعقلانی هستند. بنابراین دوست دارم فکر کنید، فراموش کنید غیرعقلانی. این یکی از توضیحات است. اما بگذارید بگوییم که روشی که شرایطی که با آن سر و کار داشتند و محیطی که در آن سر و کار داشتند و اینکه چگونه خودشان را در آن محیط تجربه میکردند، به گونهای بافته میشد که آن رفتار کاملاً مناسب بود، کاملاً با روشی که آنچه که با آن سر و کار داشتند برایشان بافته میشد، همبسته بود.
حالا میتوانم خیلی طولانی صحبت کنم. من مردم را تا حد مرگ با صحبتهایم کشتهام. پس میخواهم سکوت کنم و ببینیم آیا سوالی دارید. لطفاً سوالی بپرسید.
سوال: شما به عملکرد اشاره کردید و میخواهم به کارهای یونگ درباره ذهن خودآگاه و ناخودآگاه بروم. او میگوید که ذهن خودآگاه بخش کوچکی است اما ذهن ناخودآگاه بسیار قدرتمند است زیرا این ذهن عادات و جهانی که ایجاد میکنید را میسازد و اغلب مردم میگویند “من میخواهم این کار را انجام دهم”، بنابراین به طور خودآگاه سعی میکنند به هدفی برسند اما ناخودآگاه آن را تخریب میکند زیرا تجربیات گذشتهشان به آنها میگوید که “نه، نمیتوانی این کار را انجام دهی”. بنابراین در واقع شما مانند یک دنده عقب دارید و گاز را برای پیشروی فشار میدهید. ذهن خودآگاه و ناخودآگاه شما کاملاً هماهنگ نیستند و در واقع عملکرد زمانی اتفاق میافتد که ذهن ناخودآگاه شما با ذهن خودآگاه شما هماهنگ باشد، بنابراین هر دو جهان خودآگاه و ناخودآگاه شما در جهت درست حرکت میکنند.
جواب: این یک توضیح عالی برای اینکه چرا مردم رفتار میکنند است. مشکل من با آن این است که همیشه دسترسی به انجام چیزی در مورد آن را به من نمیدهد. بنابراین مدل جدید اینطور میگوید که روشی که آنچه که گفتید انجام میدهید برای شما بافته میشود و محیطی که در آن سر و کار دارید، A, B, C را تعیین میکند زیرا اعمال شما با روشی که A, B, C برای شما بافته میشود در رقص هستند. امتحان کنید، ببینید چه اتفاقی میافتد.
با کار یونگ نگاه کنید، توضیحات عالی زیادی وجود دارد. همانطور که گفتم تا جایی که میتوانم بگویم، آنهایی که وجود دارند با مدل غالب که من آن را مدل درون یا بیرون مینامم سازگار هستند. مدل جدید اینجا و زبانی است. امتحان کنید، ببینید چه اتفاقی میافتد.
کسی دیگر سوالی دارد؟ این عالی است. میدانید، من یک بار در اتحادیه آکسفورد صحبت کردم، تقریباً هیچ سوالی نگرفتم. فکر میکنم آنچه که درباره آن صحبت میکنم نیاز به تفکر دارد و شما نیاز به کمی زمان برای فکر کردن دارید.
پس، میتوانید بگویید که من دوست دارم این کار را انجام دهم؟ من از این چیزها هیجانزده میشوم. انجام آن در خلوت هیچ فایدهای ندارد و وقت و توجه شما یک هدیه است. پس بسیار متشکرم.